میزگرد کمونیست در باره بیانیه پلنوم ۲۹ حزب:
طبقه کارگر، جهان معاصر، جنبش های اجتماعی و مبرمیت آلترناتیو کمونیستی
جهان از فروپاشی بلوک شرق و اعلام “نظم نوین جهانی” و میدانداری بیشتر میلیتاریسم و تهاجم نظامی تا جنگ تروریستها و بحران سرمایه داری و خیزش های توده ای و انقلابی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، ایجاد سناریوهای سیاه و در مورد اخیر عراق، در یک کشمکش حاد بسر میبرد. بحران و بی ثباتی به جز لایتجزای دنیای امروز تبدیل شده و افق برون رفتی نیز وجود ندارد. مجموعه این اوضاع آینده تحولات سیاسی در کشورهای مختلف را تحت تاثیر قرار داده است. بحرانهای عمیق سیاسی و حکومتی و جنگهای مخوف وضعیت را پیچیده تر کردند، و بسیاری از سوالات قدیم در متن اوضاع جدید در چهارچوبهای متفاوتی مجددا طرح شدند. بیانیه پلنوم ۲۹حزب حکمتیست خطوط این وضعیت را بررسی کرده و بر وظایف کمونیستها و ضرورت عروج آلترناتیو کمونیستی تاکید دارد. در این میزگرد به جوانبی از این سوالات میپردازیم.
حسین مرادبیگی، آذر ماجدی، سیاوش دانشور
کمونیست ماهانه: تا به اوضاع جهان و تغییراتی که در دوه دهه گذشته از سر گذرانده است مربوط است، ماهیت این تحولات چیست؟ کشمکش های حاد و گوناگون در دنیای امروز به کدام اهداف و سیاستها خدمت میکنند و صورت مسئله دنیای امروز و سوالات اساسی پیش روی آن در خطوط کلی کدامند؟
حسین مرادبیگی: این تحولات فکر میکنم شما هم قبول دارید، یکدست نیستند، لذا ماهیت هرکدام نیز با دیگری فرق دارد. برای دادن تصویری روشن از ماهیت این تحولات، روندهای آتی، صورت مساله دنیای امروز و سوالات اساسی پیش رو لازم است، هرچند مختصر، خود این تحولات را از هم تفکیک کرد. برای مثال، جهان بعد از فروپاشی اردوگاه شرق با آغاز یک دوره از میلیتاریسم و نظامیگری آمریکا روبروست. جنگ اول خلیج (حمله به عراق)، بمباران بلگراد، حمله نظامی آمریکا به افغانستان و شروع آنچه که ما آن را جنگ میان دو قطب تروریستی نام گذاشتیم، حمله نظامی دوم آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، درکل، گوشه های از تلاش و کشمکش آمریکا بر سر “نظم نوین جهانی” (تحمیل سرکردگی نظامی و اقتصادی آمریکا بر جهان) بعد از فروپاشی اردوگاه شرق است. ماهیت و بهتر است گفت هدف این میلیتاریسم هار و عنان گسیخته به اصلاح نظم نوین جهانی، ایجاد رعب و وحشت، ترس از جنگ و ترس از آوارگی و به استیصال کشاندن و فلج کردن بشریت متمدن بود. نظامیگری آمریکا در این سالها در این امر موفق شد. بشریت متمدن مقهور آن شد. بی تفاوتی و بی آلترناتیوی در مقابل اسلام سیاسی و گروههای تروریست اسلامی و موضع “پاسیفیستی” در قالب صلح طلبی و بازگشت به وضع سابق، مشخصه موقعیت بشریت متمدن آن سالها بویژه در کشورهای اروپائی است. حمله نظامی آمریکا به عراق مصائب وحشتناکی را متوجه مردم عراق کرد که هنوز هم ادامه دارد در عین حال آمریکا را در باتلاقی به مراتب عمیقتر از ویتنام فرو برد. آمریکا در واقع عراق را برای جمهوری اسلامی یکی از قطبهای تروریسم اسلامی در منطقه و در جهان، فتح کرد. جمهوری اسلامی که در ایران زیر تعرض مردم سرنگونی طلب بود، ناگهان بعنوان یکی از قدرتهای منطقه عروج کرد و امکان صدور مجدد پان اسلامیسم و تروریسم اسلامی در سطحی وسیعتر را پیدا کرد. مثال دیگر، رقابت و کشمکش جنون آمیز قطبهای مختلف سرمایه برای گسترش بازارها و حتی مناطق تحت نفوذ خود است که با بحران جهانی سرمایه در سال 2008 اوج تازه ای بخود گرفت که در تهاجم وسیع و همه جانبه ای به اکثریت عظیم مردمی که از راه فروش نیروی کار خود امرار معاش میکنند ترجمه شده است و جنگها و تنش های محلی و منطقه ای را نیز گسترش داده است. کل این پدیده، ماهیتی جنایتکارانه درجهت به قهقرا بردن بیشتر جهان و در خدمت به تمکین کشاندن و به تسلیم کشاندن این مردم در سراسر جهان و تبدیل کردن فقر و فلاکت و گرسنگی دادن و جنگ و آوارگی به بخشی از زندگی آنان است که گویا اوضاع همین است و باید به آن تن دهند. که گویا باید امید به تغییر اوضاع و به یک دنیای بهتر را از سر بدر کنند. اما نه آمریکا و نه دیگر قطبهای سرمایه سرنوشت جهان را تعیین نکرده و نمیکنند. سرنوشت جهان را این اکثریت عظیم و تقابل جنبشهای اجتماعی – طبقاتی در جامعه تعیین میکند. روی آوری بشریت متمدن به مبارزه سیاسی و مدنی و در ادامه آن خیزشهای ضد استبدادی در خاورمیانه و کشورهای شمال آفریقا نمونه ای از این تقابل و از این تلاش است. کشمکش و تقابل این دو اردو، اردوی کار و سرمایه و اراده و پراتیک آگاهانه اردوی کار، سرانجام تکلیف آینده سیاسی کشورهای مختلف را تعیین میکند.
قبل از جواب به سوال دیگر شما در مورد صورت مساله جهان امروز لازم است به تحول عظیمی اشاره کرد، افول آمریکا از ابرقدرتی نظامی و اقتصادی جهان، که برخلاف میل بورژوازی و دول حامی آنان میتواند به گسترش مبارزه سیاسی و مدنی و به میدان آمدن هرچه بیشتر توده کارگر و دیگر مردم سکولار و آزادیخواه جهان منجر شود که در زیر بطور مختصر، به آن اشاره میکنم.
ادامه فروپاشی اردوگاه شرق و تحولات بعد از آن به افول آمریکا از مقام کلانتر خودگمارده جهان، منجر شده است. به این معنی نیست که زرادخانه آمریکا ته کشیده است، نه، بلکه اقتصاد آن بویژه با شکست آمریکا در عراق و هزینه سرسام آور و برباد رفته آن دیگر از عهده مخارج ژاندارمی آمریکا در جهان بر نمی آید. این تحول بسیار مهم دارد مهر خود را بر تحولات و روندهای آتی جهان امروز میگذارد. از ترس اینکه فردا افغانستان هم به سرنوشت این روزهای عراق دچار نشود، وزیر امور خارجه آمریکا برای حل اختلاف میان دو کاندید ریاست جمهوری در افغانستان مجبور میشود به این کشور سفر کند. این مشکل را چهار سال قبل با یک تلفن حل میکردند. نه تنها آینده متحدین محلی و منطقه ای سابق آمریکا که آینده دول غرب و میزان تاثیرگذاری سیاسی و نظامی آنان نیز زیر سوال رفته است. هرکس به فکر نجات خود از این وضعیت و دستش به کلاه خویش است. امروز عراق و فردا افغانستان با سرکار آوردن ترکیبی قومی مذهبی در عراق و شبه طالبان در افغانستان به میدان تصفیه حساب این نیروها بر سر قدرت تبدیل خواهد شد. تهدیدات آمریکا علیه روسیه و پوتین توخالی تر از آن است که آلمان و دیگر کشورهای اروپای واحد را حتی وارد یک جنگ اقتصادی جدی با روسیه کند. مفسرین واقع بین تر بورژوازی با شروع اوضاع اوکراین ناتوانی سیاسی و نظامی آمریکا و حتی دول پیمان “ناتو” را نیز اعلام کردند. خام اندیشهای جمهوریخواه آمریکا آن را به عدم لیاقت اوباما، نسبت میدهند. این واقعیت، هرچند آمریکا با وجود وقوف بر کم شدن میزان تاثیرگذاری خود بر متحدین غربی و حتی منطقه ای و محلی اش به این واقعیت تن نداده و هنوز در رویای تجدید آن است، در عوض به قطبهای مختلف سرمایه و نیروهای محلی و متحدین آنان امکان توسعه نفوذ خود را داده است. فعال شدن مجدد گروههای تروریست اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا نه ناشی از عروج مجدد اسلام سیاسی که ناشی از کم قدرت شدن و محدود شدن میدان عمل میلیتاریستی آمریکا در منطقه و در جهان است. خلاء ناشی از این میلیتاریسم در کوتاه مدت در خاورمیانه بویژه در عراق و همانطور که پیشتر گفتم در افغانستان و فراتر از آن به تروریسم اسلامی و نیروهای قومی امکان تاخت و تاز میدهد، اما در دراز مدت کنار رفتن سایه این هیولای میلیتاریستی از سر جهان میتواند دوره ورود وسیع تر چپ و کمونیسم و کارگر و کل بشریت متمدن به صحنه یک مبارزه فعال سیاسی و مدنی باشد. این روزها حواله دادن توده کارگر و مردم آزادیخواه جهان به “داعش” صرفا به هدف ایجاد ترس رعب و مجددا پاسیو کردن این مردم از دخالت در مبارزه سیاسی و مدنی و چشم امید دوختن به دخالت آمریکا و دول غرب و “مرحمت” سازمان ملل است. چپی که این را درک نکند، خود را در این عوام فریبی شریک و سهیم میکند. واضح است که باید در مقابل یورش “داعش” مقاومت را سازمان داد و مردم را مسلح کرد و آنان را از محل کار و زیست مردم بیرون راند، اما نباید فراموش کرد که “داعش” و امثال “داعش” محصول اوضاع عراق و دست پخت خود آمریکا و دول غرب اند. بریتانیا مرکز پرورش اینهاست. آمریکا و دول غرب از کیسه عربستان سعودی و سوبسیدهای دولتی و با استفاده از تز ارتجاعی نسبیت فرهنگی دسته دسته از جوانان خانواده های مسلمان را در کشورهای اروپائی بویژه در بریتانیا به عضویت گروههای تروریست اسلامی درآوردند. تا هم اکنون اسلام سیاسی و دولتهای اسلامی به یمن حمایت آمریکا و دول غرب سرپا مانده اند. میدانند که جمهوری اسلامی یا عربستان سعودی و یا پاکستان چه کار میکنند. “طالبان” یا امثال “داعش” محصول اشتراک منافع همه اینهاست علیه چپ و کمونیسم و آزادیخواهی. وگرنه میتوانند کلید آنان را در یک روز زده و آن خاموش کنند. دول غرب بویژه اکنون آمریکا به آنان برای دامن زدن به فضای استیصال در میان مردم و افکار عمومی کشورهای خود، احتیاج دارند. درهرحال، آنچه که مهم و تحولی مثبت در جهان است، افول آمریکا از ابرقدرتی نظامی جهان است نه دولتهای اسلامی و گروههای تروریستی آنان که در صورت کنار رفتن حمایت آمریکا و دول غرب توسط توده کارگر و مردم آزادیخواه و سکولار جامعه از صحنه جارو میشوند. افول آمریکا از مقام ابرقدرتی نظامی در جهان میتواند به طبقه کارگر و بشریت آزادیخواه و برابری طلب امکان دهد که از آن برای قدرتمند کردن خود و گذاشتن فشار خود بر سرمایه داران و دول حامی آنان هرجا که میتوان، استفاده کرد.
اما در مورد صورت مساله پیش روی جهان امروز، آنچه که هست این اوضاع و موقعیتی است که انسان امروز در آن گیر کرده است. لذا مبارزه و تلاش برای تغییر اوضاع فعلی و یک دنیای بهتر صورت مساله توده کارگر و دیگر مردم آزادیخواه و سکولار و برابری طلب در سراسر جهان است. هیچگاه به اندازه امروز رشد تکنولوژی و امکانات مادی ای که در اختیار بشر است با زندگی اکثریت عظیم جامعه اینچنین تناقض پیدا نکرده است، جهان هیچگاه به اندازه امروز نیازمند یک پرچم و یک جنبش آزادیخواهانه کارگری نبوده است. اگر نیم قرن پیش میگفتند، سه ساعت کار در روز برای برخورداری از یک زندگی مناسب لازم است، امروز بطریق اولی و با یک حساب ساده میتوان آن را نشان داد. کثافت از سر و روی سرمایه داری می بارد. وسائل کار را عاطل و باطل گذاشته اند، کارگران را از دسترسی به آنان مانع میشوند، در عوض هر روز به لشگر عظیم بیکاران میافزایند. فاصله فقر و نابرابری در توزیع ثروت، توزیع ارزش، در جامعه آنچنان زیاد شده است که نه تنها باعث معروف شدن یک اقتصاد دادن بورژوا میشود که کاری جز تکرار توصیه های قدیمی تعدیل ثروت به سرمایه داران را نکرده است، بلکه صدای افرادی از میان خود سرمایه داران را نیز برای تعدیل ثروت در جامعه درآورده است. میگویند اگر سرمایه داران تعدیل ثروت نکنند، انقلاب اکتبر دیگری در انتظار آنان است. رفته اند گرد و خاک کتاب اقتصاد دان بورژوای دهه 60 را که بورژوازی روز خودش توجهی به آن نداشت تکانده اند که چگونه مواظب “ثبات” باشند که “بی ثباتی” از دل آن بیرون می آید! اخبار جهان را که نگاه میکنید چیزی جز خبر جنگ و تروریسم اسلامی و دولتی و صف آوارگان و فراریان سناریوی سیاهی و مردم فقر زده و مصیبت زده و جز خبر فساد اداری و مالی این یا آن مقام دولتی را ندارند که به مردم نشان دهند. نه تنها فقر و آوارگی که دارند خود جنگ را به بخشی از زندگی مردم جهان تبدیل میکنند. گویا از این به بعد میشود در یک شهر و در یک محله زندگی کرد و از پنجره یا گوشه ای از کوچه محل زندگی خود شاهد فروریختن آوار خانه های محله دیگر بر سر ساکنان آن شد و منتظر ماند که فردا نوبت خود شما هم برسد. و این را گویا باید بعنوان بخشی از زندگی خود قبول کرد و به آن تن داد. خشونت را آنچنان رواج داده اند که کشتن هر روزه انسانها را به امر عادی ای تبدیل کرده اند. ظاهرا میشود آن را دید و به سادگی از کنار آن رد شد. کار کودکان به جای اینکه قطع شود، رشد پیدا کرده است. بزرگترها و میان سالها را بیکار میکنند، کودکان را وسیعا به کار میگیرند. در خود کشورهای اروپائی اماکن “مخفی” بردگی را از کارگران مهاجر ایجاد کرده اند. گسترش بازار تن فروشی و مصائبی که متوجه سیل آوارگان و پناهندگانی که قربانی جنگ و لشگرکشی اقشار مختلف سرمایه میشوند خود داستان هولناک خود را دارد. در مقابل این وضعیت، طبقه کارگر و مردمی هستند که از این اوضاع ناراضی اند، نمیخواهند به آن تن دهند و از هر فرصتی برای بیان اعتراض خود استفاده میکنند. اما این صف هنوز فاقد یک پرچم و یک جنبش آزادیخواهانه است که به آن چنگ بیاندازد. لذا سیر مثبت آینده رویدادها در هر کشور و به این اعتبار در جهان به وجود و حضور بالفعل این پرچم و این جنبش آزادیخواهانه که چیزی جز تحرک حزبی و سیاسی جنبش کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر نیست، گره خورده است.
در مورد سوالات یا سوال اساسی پیش رو، سوال اساسی ای که اکنون در مقابل اردوی کار، طبقه کارگر و بشریت آزادیخواه و برابری طلب قرار دارد این است که آیا میتوان در مقابل این وضعیت سنگربندی محکمی ایجاد کرد؟ میتوان پرچم جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ای را بلند کرد که بورژوازی و دول حامی آنان را عقب رانده و تناسب قوای مناسبی را برای درهم کوبیدن نهائی نظام سرمایه داری در هرجایی که قدرت ما می چربد، ایجاد کرد؟ جواب من به این مثبت است. زمینه مادی آن وجود دارد. وزنه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر در قرن بیست و یکم در سراسر جهان بسیار افزایش یافته است. بشریت امروز، علیرغم اوضاع فعلی و موقعیتی که بورژوازی و دول حامی آنان به او تحمیل کرده اند، معترض و آگاه است. میکروفون را جلو هر کارگر و هر انسان آزادیخواه و برابری طلبی بگیری، اعتراض خود را به مسببین وضع موجود ابراز میدارد. آنچه که هنوز در جلو صحنه نیست، در حاشیه است و یا هنوز نیروها و جنبشهای دیگر را به جلو سوق میدهد، جنبش سیاسی و حزبی کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر است، وگرنه توده کارگر و مردم برابری طلب مشتاق ایده های چپ و کمونیسم اند.
کمونیست ماهانه: موازنه سیاسی و ایدئولوژیکی در جوامع امروز کدام تغییرات را از سر گذرانده است؟ بویژه بدنبال بحران اقتصادی شاهد تقابلهای تند با دولتها و اعتراضات گسترده کارگری و توده ای در کشورهای غربی، عروج و افول جنبش اشغال و 99 درصدیها، خیزشهای توده ای در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بودیم. تصویر شما از نگرش و تفکر حاکم به توده های مردم کارگر و زحمتکش در قبال وضعیت دنیای کنونی چیست؟ کدام ظرفیتهای مساعد وجود دارند و کمبودهای اساسی کدامند؟
حسین مرادبیگی: با شروع بحران اقتصادی جهانی، شروع رقابت میان سرمایه داران و یورش عمومی آنان به زندگی و معیشت کل طبقه کارگر و همزمان شکستن یخ میلیتاریسم دولت آمریکا، جهان شاهد بازگشت مبارزه اقتصادی و سیاسی و مدنی است بویژه با خیزشهای توده ای ضد استبدادی در خاورمیانه و شمال آفریقا. در این مدت شاهد مبارزه و اعتراضات وسیع کارگری در کشورهای مختلف بویژه در فرانسه و یونان و پرتقال و اسپانیا و انگستان و غیره هستیم. در ایران روزی نیست که در آن کارگران علیه دولت اسلامی و کارفرمایان مبارزه و اعتراض نکنند. کارگران و فعالین کارگری متعددی هم اکنون در ایران به خاطر مبارزه برای حق تشکل مستقل خود یا تحت تعقیب اند و یا در شرایط سختی در زندان بسر می برند. این سالها، درعین حال، سالهای بی اعتبار شدن دولتهای بورژوازی حتی در کشورهای اروپائی است. این را خودشان هم دارند حس میکنند. هر روز تعداد شرکت کنندگان در انتخابات در این کشورها نیز کاهش پیدا میکند. اینکه دولت دولت مدافع سرمایه داران در مقابل کارگران است. اینکه نظام سرمایه داری بهشت روی زمین سرمایه داران است از آخوند سرمایه دار گرفته تا غیر آخوند، فکر نمیکنم مورد تردید این مردم باشد. در کشورهای اروپائی و دمکراسی های سنت دار، مردم هیئت حاکمه و جناح های آن را دزدانی خطاب میکنند که در کابینه و پارلمان علیه منافع آنها قانون تصویب میکنند. قانون گریزی و تقابل با فعال مایشائی حکومتها جای “احترام به قانون” را میگیرد. تمایل به اجرای مستقیم اراده خویش، رگه جدیدی در مقابل قانون و سلطه طبقه بورژوازی است. درکل، پاسیفیسم دوره شروع جنگ میان دو قطب تروریستی جای خود را به دخالت فعالانه در مبارزه سیاسی و مدنی داده است. این جنبه مثبت اوضاع فعلی از نقطه نظر کمونیسم و طبقه کارگر و دیگر مردم سکولار و آزادیخواه و برابری طلب است.
کمونیست ماهانه: بیانیه حزب بر این واقعیت تلخ تاکید میکند که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر که سرنوشت تقابل کار علیه سرمایه به آن گره خورده است، هنوز موقعیت کم تاثیری در قلمروهای مختلف مبارزه سیاسی و طبقاتی دارد. پاسخ این کمبود در سطوح مختلف چیست؟ از کجا باید شروع کرد؟
حسین مرادبیگی: این واقعیت تلخی است که باید قبول کرد و شاید بخشی از جواب سوال قبلی شما در مورد کمبودهای اساسی اوضاع فعلی را نیز شامل بشود. سرنوشتی که کمونیسم کارگری بعد از مرگ منصور حکمت در ایران و در منطقه پیدا کرد گویای این وضعیت حداقل در این محدوده از جهان است. آنچه که برگشته رادیکالیسم “ضد رژیمی” حاشیه ای که بخش اعظم آن به ساختار غرب پناه برده است و بخشی نیز از موضع “ضد امپریالیستی” سابق در توجیه اسلام سیاسی باقی مانده است. در خیزشهای توده ای ضد استبدادی در خاورمیانه و شمال آفریقا شاهد “هنرنمایی” مجدد این رادیکالیسم “ضد رژیمی” بودیم که نه تنها نقدی به اخوان المسلمین و ناسیونالیسم عربی نداشت و همه را مجددا در کیسه “انقلاب همه با هم” قرار داد، بلکه خواهان دخالت نظامی غرب بود و آن را در لیبی تحت عنوان “نجات انقلاب” توجیه کرد و در سوریه از این گله داشت که چرا دخالت نظامی نکردند! این چپ حاشیه ای که انعکاسی از گرایشات اصلی بورژوازی در جامعه است در غیاب کمونیسم کارگری، در ایران و در جهان ظاهرا بیا و برو دارد. تا آنجا که به مبارزه کارگر هم مربوط میگردد، مبارزه کارگر بویژه در کشورهای اروپائی هنوز تحت رهبری سندیکاها و اتحادیه هاست نه مارکسیسم، کمونیسم کارگری. در ایران چپ سنتی بازگشته در قالب کارگر گرایی قلابی تحت عنوان “فعال کارگری” همراه سندیکالیسم، فعالین جنبش ما، کمونیست های درون طبقه کارگر را به پادوی سندیکا و سندیکالیسم تبدیل کرده اند و دارند این خط را به جلو سوق میدهند. کسانی که مدعی مارکسیسم، کمونیسم کارگری اند، کمترین توجهی به این وضعیت دارند. رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر را زیر دست اینها رها کرده اند. به این دلیل در سطح حزبی و سیاسی، اگر بخواهیم از دخالت موثر جنبش کمونیسم کارگری در مبارزات و اعتراض طبقه کارگر صحبت کنیم، تحرک مجدد این جنبش به تلاش نسل جوان، به تلاش کارگران و کمونیستهای امروز جامعه گره خورده است. اگر صحبت از ایران است، که هست، در ایران نیز تلاش فکری و پراتیک سیاسی این نسل میتواند موجب تحرک این جنبش و حضور مجدد آن در صحنه سیاسی ایران شود. نسل کارگر و سکولار و آزادیخواه و برابری طلبی که زیر بار آخوند و اسلام نمی رود، که مساله اش اعتراض به شرایطی است که در آن انسانها برای امرار معاش خود ناچار از فروش نیروی کار خویش به دیگران میشوند، نه اعتراض به این یا آن عارضه جانبی سرمایه داری و یا یک مبارزه صرفا “ضد رژیمی”. این نسل جدید اگر فکر میکند که کسانی کمونیسم را برایش جائی پس انداز کرده اند، اشتباه میکند. کمونیسم را نمیشود جائی برای کسی پس انداز کرد. اگر فکر میکند کسانی آن را بعنوان ارثیه برایش نگاه داشته اند، اشتباه میکند. کمونیسم را کسی برای دیگران نمی تواند بعنوان ارثیه نگاهدارد. کمونیسم کارگری یک جنبش عملی برای لغو کارمزدی است که باید فی الحال براه افتاده باشد و جامعه اثرات پراتیکی و فکری (حزبی و سیاسی) این جنبش را در صحنه سیاست در ایران حس کند و آن را تائید کند. پایه مادی آن، گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر است و از نظر فکری مارکسیسم پرچم آن است. رادیکالیسم “ضد رژیمی” را نباید از کسی بعنوان کمونیسم کارگری قبول کرد. باید به تئوری نیز به مارکسیسم و مباحث کمونیسم کارگری منصور حکمت مراجعه کرد. این اولین سطح حرکت برای دخالت فعال این جنبش در سرنوشت و آینده طبقه کارگر و به این اعتبار از نظر سیاسی آینده جامعه است. سطح دیگر از نظر من این است که کارگر و کمونیست امروز لازم است شدیدا و عمیقا پراتیسین این جنبش باشند. واضح است جدل و جدال فکری علیه دول بورژوازی، در ایران حکومت اسلامی و اپوزیسیون بورژوائی آن و کلاء علیه افکار و آراء بورژوازی تنها وقتی مثمر ثمر خواهد شد که به امر پراتیک کمونیستی ما خدمت کند. در غیر اینصورت جزو دهها مقاله و مطلبی خواهد شد که ممکن است هرازگاهی چند نفر به آن مراجعه کنند یا نکنند. سطح دیگر مساله، جابجائی نیرو و به میدان آوردن مردم در جامعه است که این کاریست اساسا محلی، در محل کار و زیست باید دست مردم را، دست فعالین کارگری و اجتماعی را دست هم گذاشت. و بلاخره برای ظاهر شدن در نقش رهبر سیاسی باید رهبر سیاسی جامعه شد. باید مسال مهمی که جامعه را حول خود قطبی خواهد کرد، به مشغله خود تبدیل کرد، در غیر اینصورت مشغول شدن به مسائل و خرد و ریز کسی را رهبر چیزی نخواهد کرد.
کمونیست ماهانه: جمهوری اسلامی در بحران و رقابتهای منطقه ای چه سیاست و اهدافی را دنبال میکند؟ در قلمرو سیاست ایران چگونه باید با این سیاستهای ارتجاعی مقابله کرد؟
آذر ماجدی: جمهوری اسلامی طی سه دهه اخیر همواره کوشیده است که در قطب بندی های منطقه و بین المللی نقش فعال ایفاء کند. تلاش برای دستیابی به رهبری یک قطب تروریستی اسلامی نقشی حیاتی برای بقای رژیم اسلامی داشته است. تروریسم اسلامی یک تهدید مهم برای بشریت امروز است. در دنیای پس از جنگ سرد تروریسم اسلامی بعنوان یک قطب در مقابل آمریکا و غرب، یعنی تروریسم دولتی، عروج کرده است. لیکن باید بخاطر داشت که نیروهای اسلامی همه در یک صف بندی قرار ندارند.
در واقعیت امر آمریکا و غرب نقش اساسی در شکل دادن به و قدرتیابی نیروهای اسلامی داشته اند. راه دور نمی رویم، قدرتیابی رژیم اسلامی در ایران و نیروهای اسلامی در افغانستان محصول و نتیجه مستقیم سیاست های غرب و حماس ساخته اسرائیل اند. اما در اینجا قطب بندهای دهه اخیر را مد نظر داریم. حمله آمریکا و بریتانیا به عراق موجب تحکیم قدرت رژیم اسلامی در عراق و منطقه شد و به تبع آن قدرتیابی حزب الله بعنوان یک موئتلف رژیم اسلامی. بدنبال خیزش انقلابی مردم منطقه، آمریکا و غرب به تقویت نیروهای اسلامی مشغول شدند. قدرتیابی اخوان المسلمین در مصر و اسلامیست ها در تونس با پشتیبانی و حمایت کامل آمریکا انجام گرفت. داعش، این هیولای جنایت و کشتار دست ساز آمریکا است و رهبر آن توسط سازمان موساد تعلیم داده شده است. داعش بقصد جنگ با بشار اسد ساخته شد و اکنون بجان مردم عراق انداخته شده است.
از موضوع سوال دور نشویم. رژیم اسلامی در این بلبشو و بحران در منطقه می کوشد که یک جایگاه مهم برای خود کسب کند: ائتلاف با بشار اسد و مقابله با نیروهای داعش در عراق بخشی از این استراتژی است. اما بنظر می رسد که در تحولات اخیر در منطقه موقعیت جمهوری اسلامی تضعیف شده است. عروج داعش بعنوان یک قدرت اسلامی با پشتیبانی رسمی و علنی عربستان سعودی و قطر و پشتیبانی پنهان آمریکا و غرب و فعال شدن حماس، که پس از آغاز جنگ داخلی در سوریه از موئتلفین سابق برید و به ترکیه نزدیک شد، توازن قوای درون نیروهای اسلامی را فی الحال بضرر جمهوری اسلامی تغییر داده است. در شرایط حاضر جمهوری اسلامی، رژیم اسد و حزب الله در یک قطب قرار دارند. اما باید بخاطر داشت که اوضاع در منطقه بسیار سیال است و قطب بندی ها می تواند تغییر کند.
موقعیت جمهوری اسلامی در تحلیل نهایی درون جامعه ایران تعیین می شود. رژیم اسلامی با یک جنبش سرنگونی توده ای روبرو است که افت و خیزهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. رژیم اسلامی بزورِ سرکوب و کشتار بر دریایی از نفرت حکم می راند. مردم از هر فرصتی برای ضربه زدن به آن و عقب نشاندنش استفاده می کنند. جنبش سرنگونی مردم ایران تنها نیرویی است که قادر به خارج کردن رژیم اسلامی از درون معادلات منطقه ای است. بعلاوه، سرنگونی جمهوری اسلامی توسط مبارزات انقلابی مردم ضربۀ بسیار محکمی به کل نیروهای اسلامی در منطقه و سیاست ارتجاعی آمریکا، اسرائیل و غرب در پر و بال دادن به نیروهای اسلامی و دائمی کردن شرایط بحران و آشوب در منطقه وارد خواهد آورد.
کمونیست ماهانه: تا به جنبش برای آزادی و برابری مربوط است، مصافهای منطقه ای بویژه در خاورمیانه کدامند و چه تاثیراتی بر سیاست در ایران دارند؟ کدام اشکال سازماندهی و پراتیک انقلابی در ایندوره ضروری شده اند؟
آذر ماجدی: تلاش برای تثبیت سیاست نظم نوین جهانی که از اولایل دهه 90 میلادی توسط آمریکا و موئتلفینش دنبال شده است، ایجاد یک شرایط بحران و آشوب در منطقه را ایجاب کرده است. از سال 1991 آمریکا و موئتلفینش دوبار به عراق حمله کردند. در این دوره جامعه عراق را به ویرانی و نابودی کامل کشانده اند. بیش از یک میلیون کشته و تعداد بسیار بیشتری مجروح و معلول و آواره نتیجه این سیاست وحشیانه و تروریستی آمریکا و موئتلفینش است. جامعه عراق هر روز ویرانتر و بی آینده تر شده است و اکنون با رها کردن هیولای داعش بجان این مردم بخت برگشته هر نوع امیدی برای بازسازی یک جامعه متمدن، برخوردار از یک مدنیت انسانی رخت بربسته است. افعانستان به یک تله خاک بدل شده است و اسلامیست ها و یک مشت و دزد سر گردنه بجان مردم افتاده اند. سوریه در کشاکش یک جنگ داخلی میسوزد و ویران می شود. لیبی با دخالت ناتو اکنون تحت حاکمیت یک نیروی تروریست اسلامی قرار دارد. اسرائیل با دامن زدن به یک جنگ جدید علیه مردم غزه، عملا یک پاکسازی قومی را سازمان داده است. علیرغم اعتراضات وسیع توده ای در سراسر جهان، بی اعتنا به کشتار و ویرانی ادامه می دهد.
یک تصویر ساتلایتی از منطقه نشانگر منطقه ای به آتش کشیده شده است. باید کاملا توجه داشت که مبارزه در این منطقه برای دستیابی به هر گونه مدنیت، صلح و آرامش و یک جامعه انسانی متضمن مبارزه علیه هر دو قطب تروریستی است. ما این حکم مهم را در سال 2001، همزمان با حمله غرب به افغانستان اعلام کردیم (منصور حکمت، دنیا پس از یازده سپتامبر) و اکنون پس از سیزده سال، جنگ تروریست ها کل منطقه را به آتش و خون کشیده است. امروز بیش از هر زمان سازمانیابی قطب سوم، قطب بشریت آزادیخواه، متمدن و انساندوست مبرمیت بیشتری یافته است. جامعه انسانی آمادگی خود برای مقابله با این بربریت را بویژه در تظاهرات اعتراضی وسیع و توده ای جهانی علیه اسرائیل و در دفاع از مردم فلسطین بنمایش گذاشته است. باید کوشید تا تحلیل کمونیسم کارگری از اوضاع جهانی و منطقه، همدستی پایه ای دو قطب تروریستی، اهداف و منافع هر دو قطب در تداوم این جنگ وسیعا پخش و پذیرفته شود.
کمونیسم کارگری وظیفۀ مهم و خطیری در پایان دادن به این شرایط بعهده دارد. در شرایط حاضر تلاش برای پایان دادن به سناریوی سیاهی که بر جامعۀ عراق سایه انداخته است و ممانعت از تسری آن به ایران یک وظیفه بسیار مهم ماست.
کمونیست ماهانه: بیانیه حزب بر افول اسلام سیاسی بدنبال خیزشهای توده ای در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا سخن میگوید و در عین حال تاکید میکند که “در جهانی که سناریوی سیاه و تروریسم و جنگ و میدان دادن به راستگرائی در متن بحران و رقابت قطبهای سرمایه یک مشخصه آنست، اسلام سیاسی هنوز نیروئی خطرناک و دارای قدرت عمل مخرب است”. جنبش اسلام سیاسی در رقابتها و کشمکش های جهانی امروز چه موقعیتی دارد و چه اهدافی را دنبال میکند؟ عملکرد اخیر مورد داعش در عراق را چگونه ارزیابی میکنید؟ سازماندهی یک تقابل موثر با اسلام سیاسی در گرو چیست؟
سیاوش دانشور: اسلام سیاسی یک جنبش سیاسی ارتجاعی و دست راستی نوین است که در سه دهه گذشته یک نیروی مهم صحنه سیاسی در کشورهای خاورمیانه و بدرجه ای شمال آفریقا بوده است. این جنبش سیاسی دست راستی محصول معادلات جهان دو قطبی شرق و غرب است و نباید با اسلام فقهی که بسیار قدیمی تر است اشتباه گرفته شود. اسلام فقهی تاریخی بسیار قدیم تر دارد و همواره بعنوان نیروئی در کنار ارتجاع بورژوائی نقش سنتی دستگاه مذهب را در انقیاد سیاسی و تحمیق توده مردم منتسب به مسلمان ایفا کرده است. اسلام فقهی در کنار نظامهای سلطنت و استبدادی همان نقشی را در کشورهای مسلمان نشین ایفا کرده که مسیحیت و دستگاه مذهب در ساختار سیاسی و اداری کشورهای غربی بعد از انقلابات بورژوائی در اروپا داشته است: نقش دستگاه دین در تحمیق مردم بعنوان یک مخدر برای التیام دردهای واقعی و زمینی و توجیه گر استبداد و دیکتاتوری و بیحقوقی همگانی. فعلا از این جنبه میگذریم که همین دستگاه دین در آمریکا و کشورهای اروپائی مدتهاست که یک امپراطوری است و به یک صنعت با سرمایه نجومی و عملکرد مافیائی تبدیل شده است. اما اسلام سیاسی پدیده ای جدید است و مطلوبیت دورانی آن برمیگردد به دوران “جنگ سرد”. اسلام سیاسی محصول دکترین “کمربند سبز امنیتی” برای تقابل با گسترش نفوذ “کمونیسم” در منطقه استراتژیک خاورمیانه است. جریان اسلامی توسط استراتژیستهای آمریکائی و “جهان آزاد” پر و بال داده شد تا به نیازها و الزامات تقابل اردوگاه آمریکا و غرب با اردوگاه شوروی و متحدینش پاسخ دهد. در دورانی که ناسیونالیسم میلیتانت و سکولاریسم در منطقه تمایلات “ضد امپریالیستی” داشت و رشد کمونیسم در میان کارگران و اقشار روشنفکر این جوامع یک واقعیت بود، جایگاه نیروئی که در تقابل با تمایلات چپگرایانه و سوسیالیستی و سکولاریستی مدافع سرمایه داری باشد، برای غرب بسیار حیاتی بود. اسلام سیاسی محصول این شرایط است.
اما انقلاب چپگرایانه ۵۷ ایران، آنهم در کشوری که در همان دوران یک قدرت مهم منطقه خارومیانه و یک سنگر ضد کمونیستی متحد آمریکا محسوب میشد، به جریان اسلامی فرصتی طلائی داد که از حاشیه به متن سیاست کشورهای خاورمیانه بیاید. بقدرت نشاندن ضد انقلاب اسلامی در انقلاب ۵۷ توسط ائتلاف آمریکا و دول غربی، همزمان بود با افول ناسیونالیسم میلیتانت عرب در منطقه که کمابیش خود را در مقابل سیاستهای آمریکا تعریف میکرد. با قدرتگیری ضد انقلاب اسلامی در ایران، جریانات اسلامی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا به یک بازیگر جدی صحنه سیاسی تبدیل شدند. از همین دوران اسلامیون همه جا مثل قارچ از زمین سبز شدند و در کشورهای مختلف جنبش اسلامی خود را بعنوان یک نیرو طرح و تحمیل کرد. سقوط بلوک شرق مسائل خاورمیانه را پیچیده تر کرد و رقابت و کشمکش فراکسیونهای بورژوائی در منطقه قالب و فرم جدیدی گرفت. نیروهائی که زمانی تحقق اهداف و سیاستهای غیر کارگری شان را در نزدیکی به “اردوگاه سوسیالیسم” جستجو میکردند، تماما سیاست و استراتژی نوینی را مطابق با اوضاع جدید و مبهم جهان پسا جنگ سرد برگزیدند. این دورانی است که مهارها از هر سو کنار میرود، چهارچوبهای کمابیش تعریف شده سابق بی اعتبار میشوند و هر جریان بورژوائی آینده خود را در سهم خواهی در اوضاع جدید جستجو میکند. در این اوضاع جنبش اسلامی بعنوان سخنگوی “جهان اسلام” ظاهر شد. نکته حائز اهمیت و محوری اینست که اسلام بعنوان روبنای هرچند موقت استبداد و اختناق سرمایه داری در این کشورها جلوی صحنه آمد و به همین عنوان و بدنبال شکست های تاریخی ناسیونالیسم عرب، سهم سیاسی و اقتصادی بورژوای منطقه را از نظم جدید جهانی طلب کرد.
یک نکته که در بسیاری تحلیل ها در مورد جنبش اسلامی غائب است و یا نادیده گرفته میشود، مسئله بازگرداندن مذهب به قلمرو سیاست و اصل مذهبی بودن حکومت است. تا قبل از سرکار آوردن جمهوری اسلامی در ایران، اسرائیل تنها کشوری بود که بر اساس مذهب و قومیت بنا شده بود. تحمیل جمهوری اسلامی به مردم ایران اولا این استثنا را کمرنگ میکرد و فشارها را از روی حکومت اسرائیل با توجه به سمپاتی جهانی به مسئله فلسطین برمیداشت. ثانیا شرایطی را برای رشد جریانات اسلامی در منطقه فراهم میکرد که بنوبه خود ناسیونالیسم عرب را حاشیه ای میکرد. ایدئولوژی ناسیونالیسم با اتکا به “ملت” واحد و کشور واحد و “ارزشهای ملی” به هر حال خمیره اتحاد و انسجام ساکنین کشورهای مختلف بود. این ناسیونالیسم علیه کولونیالیسم جنگیده بود و شاخه های میلیتانت و چپ تر آن خود را “سوسیالیست” میخواند. در آندوران انواع “سوسیالیسم عربی” و “سوسیالیسم آفریقائی” و “سوسیایسم لاتینی” داشتیم که از موضع رشد اقتصادی و “سری در میان سرها در آوردن” و “استقلال ملی” به بلوک شرق و شوروی سابق سمپاتی داشت و برای آمریکا و غرب قابل اتکا نبودند. در واقع خصلت ضد کارگری، ضد کمونیستی، ضد چپ و ضد سکولاریستی اسلام سیاسی عواملی بودند که اسلام سیاسی را بعنوان سگ پاسبان سرمایه در یک تقابل جهانی به جلو صحنه میراند. ماحصل این استراتژیهای ضد کمونیستی به انزوای جریانات سکولار و ناسیونالیست و سوسیالیست و کمونیست در منطقه منجر شد و فاکتورهای عهد عتیقی مذهب و قومیت در سیاست و قوانین و مناسبات اجتماعی احیا شد.
کم نیستند کسانی که مطلوبیت و عدم مطلوبیت یک جریان سیاسی را بر اساس جایگاه آن جریان در بسط و انکشاف سرمایه داری جستجو میکنند. من فکر میکنم که حاشیه ای ترین و فرقه ای ترین و غیر اجتماعی ترین جریانات در مقاطع معینی که بیشتر شبیه استثنا تاریخی است شانس قدرتگیری دارند و از موضع قدرت دولتی بسرعت به نیروئی مخوف تبدیل شوند. بسیار روشن است اسلام بعنوان یک جریان سیاسی نیروی مطلوب حکومتی و یا مدل معینی برای انکشاف و بسط سرمایه داری در این کشورها نبود. اسلام اقتصاد خود ویژه ای را نمایندگی نمیکند، مدافع گرایش شناخته شده ای از سرمایه نبود، در اقتصاد سیاسی یک جامعه سرمایه داری و مدرن ریشه نداشت، و با فرهنگ و نوع زندگی مردم شهری در تناقض بود. اما آنچه اسلام را از یک نیروی حاشیه ای و کم نفوذ به یک نیروی بستر اصلی و یک جریان مطرح تبدیل کرد، بدوا نیازها و الزامات سیاسی تقابل استراتژیک دو قطب جهانی شرق و غرب و ویژگی جریانات اسلامی بعنوان نیروئی ضد کارگر و ضد کمونیست بود. همین شرایط ویژه میتواند نیروهائی را بقدرت پرتاب کند که مدتها در گورستان تاریخ آرمیده بودند، مانند افغانستان در دوران جنگ سرد و عراق بعد از جنگ سرد.
داعش محصول بی شکلی دنیای امروز و رقابتهای شدید قطبهای سرمایه داری جهانی و منطقه ای است. داعش ساخت آمریکا واسرائیل است. همانطور که جمهوری اسلامی ساخت آمریکاست. همانطور که القاعده و شاخه های متعددش ساخت آمریکاست. همانطور که حماس ساخت آمریکا و اسرائیل است. همانطور که طالبان و جریانات اسلامی در افغانستان ساخت آمریکا هستند. هیچ نیروی اسلامی در منطقه روی دوش یک حرکت و جنبش توده ای با اهداف معین بنا نشده است. باندها و دستجات اسلامی ابزارهای جنگی وسیع تر اند. حتی اگر تاریخ مصرف شان کوتاه مدت باشد، اشکال و مدلهای دیگری از آنها بمیدان آورده میشود. اینکه متحدین دیروز غرب تحت شرایطی مشروطه خودشان را میخواهند بحثی برسر معادلات قدرت و اعاده سهم از قدرت سیاسی و اقتصادی است. داعش و البغدادی آلترناتیو القاعده و بن لادن برای گسترش سیاست “مبارزه با ترور” و گسترش قدرقدرتی میلیتاریسم و تروریسم دولتی است. واضح است که اسلام سیاسی با اتکا به سرمایه و ترور برای جذب نیرو تلاش میکند اما این نیرو ریشه ای میان مردم ندارد و خیزشهای توده ای در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا این واقعیت را اثبات کرد. اسلام سیاسی ابزار ارعاب و درهم کوبیدن هر نوع مدنیت و تحرک انقلابی است و به این عنوان در جهانی که سناریوی سیاه و تروریسم و جنگ و میدان دادن به راستگرائی در متن بحران و رقابت قطبهای سرمایه یک مشخصه آنست، اسلام سیاسی هنوز نیروئی خطرناک و دارای قدرت عمل مخرب است. نیروهای اسلامی امروز نقش خونتاهای نظامی سابق و بلاک واترها و گروه های خشن و بیرحم را بازی میکنند تا امکان هر نوع عمل مستقیم و انقلابی را در کانون های بحران از کارگران و مردم سلب کنند. اینها ابزار سرمایه علیه هر نوع مدنیت و ترقیخواهی و آزادمنشی و برابری طلبی سوسیالیستی اند.
سازماندهی یک تقابل موثر با اسلام سیاسی در گرو چیست؟ منصور حکمت در مباحث ۱۱ سپتامبر تاکید کرده است که بورژوازی در خاورمیانه دستور کار سکولاریستی ندارد. معنی این حکم اینست که بورژوازی از جریانات اسلامی و حکومتهای مذهبی که یک ابزار سرکوب و انقیاد و تحمیق سرمایه است، بسادگی دست برنمیدارد. رویدادهای خاورمیانه و شمال آفریقا این حکم را قویا اثبات کرد. در مصر و تونس نیز که دولتهای شبه سکولار متحد آمریکا سرنگون میشوند، از موضع دول غربی این نیروهای اسلامی هستند که کاندید اول تشکیل دولت در این کشورها هستند. تمایلات اجتماعی واقعی در این جوامع و از جمله قیام علیه اخوان المسلمین و النهضه نشان میدهد که تحقق امر سکولاریسم در منطقه بیش از پیش به عروج جنبش کمونیستی طبقه کارگر گره خورده است. در شرایط بحران حکومتی و فقدان یک آلترناتیو پرو غربی در این کشورها، دستکم بطور موقت و در دوره انقلابی، اسلام سیاسی بعنوان روبنای سرمایه داری در این کشورها مطرح شده است. تقابل با اسلام سیاسی به نفع دولتی سکولار و پیشرو یک جبهه مهم نبرد طبقاتی در این جوامع است. جریانات و نیروهای چپی که سکولاریسم جایگاه کمرنگی در استراتژی سیاسی شان دارد، عملا به جنبش اسلامی نیرو میدهند و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر را از یک وظیفه مهم و تاریخی بویژه در جوامع اسلام زده خاورمیانه دور میکنند.
اسلام در این جوامع محصول “فرهنگ و باور” مردم و یا یک “انتخاب” سیاسی نیست، بلکه یک سلطه سیاسی خونین است. این سلطه سیاسی نه اصلاح و نه “لیبرالیزه” میشود، بلکه باید به طرق سیاسی برانداخته شود. تقابل با تروریسم کار بشریت متمدنی است که نفعی در اهداف تروریستها ندارد. امروز بیش از هر زمان بمیدان آمدن بشریت کارگر و متمدنی که نفعی در تداوم حاکمیت ترور و تحجر ندارد، ضروری و حیاتی است. موقعیت اسلام سیاسی در خاورمیانه ضربه جدی خورده است. تردیدی نیست اسلامیون تلاش میکنند موقعیت خود را تحکیم کنند. اما به موضع دفاعی افتادن اسلام سیاسی به معنی تناسب قوای جدیدی در صفبندیهای سیاسی خاورمیانه است. این اوضاع جدید فرصتهائی برای بمیدان آمدن و جذب نیرو توسط جنبشهای سیاسی کلاسیک از جمله جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر، جنبشهای برابری طلب مانند جنبش آزادی زن، و نیروهای پیشرو و سکولار فراهم میکند. اگر جنبش سوسیالیستی و نیروهای برابری طلب این فرصت را از دست بدهند، بار دیگر جریانات سنتی ناسیونالیستی در منطقه در اشکال مختلف میداندار میشوند و به سازشی با اسلامیون میرسند. جنبش کارگری و سوسیالیستی، نیروهای اردوی آزادی و برابری و سکولاریسم باید به الزامات مبارزه طبقاتی در این دوران پر تحول پاسخ دهند. امکانات و شرایط دفاع از خود را فراهم و قدرتش را همه جا و به میزان نیرو و امکانات مستقر کند. سازماندهی یک جریان حزبی کمونیستی کارگری و ستاد رزمنده طبقه کارگر، سازماندهی توده ای کارگران و مردم زحمتکش در ارگانهای اعمال اراده مستقیم از جمله شوراها و کمیته های انقلابی، سازماندهی میلیس توده ای که بتواند از دستاوردها و ارگانهای انقلابی دفاع کند، از ضروریات بلافصل پیشروی اردوی انقلابی و کمونیستی کارگری است. کمونیسم کارگری میتواند و باید شکل دادن به یک اردوی آزادیخواه، برابری طلب، سوسیالیست و سکولار را در دستور فوری خود بگذارد؛ تا به این ترتیب بتواند هم جنبش اسلامی را به همان حاشیه ای که ابتدا در آن قرار داشت براند و هم نیروی کافی برای یک پیروزی سوسیالیستی فراهم کند.
کمونیست ماهانه: حزب حکمتیست بعنوان حزبی ضد سرمایه و حزبی کمونیستی و انترناسیونالیستی در قبال بحران جاری در جهان و مبارزات کارگری و انقلابی چه وظیفه ای دارد؟
سیاوش دانشور: کمونیسم کارگری جنبشی برای تغییر رادیکال و ریشه ای جهان است. کمونیسم جنبشی برای تحقق اهداف ملی، قسمتی، محدود و یا تحقق آرمانهای کهن بورژوازی نیست. طبقه کارگر طبقه ای جهانی است و آرمان و هدف کمونیستی طبقه کارگر نیز امری صرف کشوری نیست و قرار است جامعه جهانی و کمونیستی، جامعه شهروندان آزاد را متحقق کند. لذا پیشروی مبارزه کارگری و اهداف سوسیالیستی در هر گوشه این کره خاکی به اشکال مختلف به پیشروی مبارزه آزادیخواهانه سوسیالیستی در هر گوشه جهان ترجمه میشود و تحمیل عقبگردها و شکست ها به کارگر و کمونیسم نیز تاثیرات منفی روی تلاش جهانی طبقه ما و جنبشهائی میگذارد که از سوسیالیسم و آزادیخواهی کمونیستی الهام میگیرند. با اینحال ما در جهانی زندگی میکنیم که بورژوازی آنرا به کشورها تقسیم کرده است. اگر این مرزهای کشوری و تصنعی وجود نداشت، کمونیستها باید حزب جهانی برای اهداف جهانی خود را داشتند. کمونیسم کارگری عمیقا انترناسیونالیست است. ما در نقطه عزیمت، در تبئین، در تئوری، در نگرش و در اهداف عمیقا انترناسیونالیست هستیم. اما این انترناسیونالیسم و رکن هویتی ما موجب نمیشود که محدودیتهای تاریخی و سوالات مشخص و اهداف مشخص را ندیده بگیریم. انترناسیونالیستی که از محدودیتهای سد راه بسط مبارزه طبقاتی در قلمرو جهانی و کشوری انتزاع میکند، انترناسیونالیست نیست بلکه چپ رو پادرهوائی است که در عمل مشخص سیاسی زمین را به بورژوازی و نمایندگان سیاسی اش واگذار کرده است. لذا کمونیسم کارگری و جنبش طبقه ما در هر جای جهان ناچار است ابتدا کار را با بورژوازی و طبقه حاکم در آن کشور یکسره کند. یعنی در مصافهای اصلی طبقاتی و جدال قدرت سیاسی شرکت کند. این وظایف مشخص احزابی از جنس ما و کمونیستها در هر گوشه جهان، به این معنی نیست که در قبال مبارزات کارگری و انقلابی و جنبشهائی که به هر حال زمینه رشد مبارزه کمونیستی و کارگری را فراهم میکنند لاقید بود و حرفی برای گفتن و کاری برای انجام دادن در دستور نداشت. یک واقعیت دیگر جهانی که ما در آن زندگی میکنیم اینست که سرمایه مدتهاست که سلطه ننگین خویش را بر اقصی نقاط جهان گسترانده است. در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و هنر و علم و دانش و هر قلمرو مادی و معنوی، مهر تلاش و تجارب جهانی انسان امروز را میبینید. به این معنا ناسیونالیسم و چهارچوبهای ملی بیش از هر زمان به خرافاتی صرف تبدیل شدند. اگر میبینید بورژوازی قربان و صدقه “ملت” و “تاریخ” و “پرچم” و “فرهنگ” و شجره خودش میرود، تنها حکمتش را باید در ایدئولوژی و خرافه ناسیونالیسم بعنوان ابزاری برای سهم بری در بازار داخلی و استثمار طبقه کارگر و رقابت میان بورژواها جستجو کرد.
تا به مسئله بحران اقتصادی جهان سرمایه داری و بحرانها و کشمکش های سیاسی دنیای امروز و وظایف کمونیستها مربوط است، روی چند مسئله اساسی باید تاکید کرد: اولا، سرمایه داری امروز علیرغم تغییراتی که در متن انقلاب تکنولوژیک از سر گذرانده است، کماکان بر محور استثمار کار مزدی میچرخد. تئوریها و مکاتبی که نهایتا میخواهند به ما بگویند نقد مارکس به اقتصاد سیاسی سرمایه داری “دیگر اعتبار ندارد” و یا “طبقه کارگر دیگر همان جایگاه سابق را ندارد”، هدفی جز این ندارند که آرمان و هدف انقلاب کمونیستی را بکوبند و منزوی کنند. هدفی که تحکیم سرمایه و تداوم سلطه آن را مد نظر دارد و نهایتا و در رادیکالترین شکل تلاش دارند به نفع ثبات سرمایه و نظم سرمایه داری شکافهای طبقاتی را برای جلوگیری از قیام و انقلاب کارگری کمی تخفیف دهند. جناب توماس پیکیتی مورد اخیر آنست. نقد مارکسی و کمونیستی کارگری به سرمایه هنوز معتبرترین نقد و سلاح فکری طبقه کارگر به وضع موجود است و در متن بحران اقتصادی سالهای اخیر حقانیت انتقاد مارکسیستی به وضع موجود صدها بار بیشتر اثبات شده است. به نظر من کمونیسم کارگری امروز به تئوری جدیدی برای تبئین سرمایه در قرن بیست و یکم نیاز ندارد. تغییراتی که سرمایه داری امروز از سر گذارنده است نه فقط هیچکدام ناقض تئوریهای اساسی مارکس نیست بلکه حقانیت انتقاد مارکسیستی را اثبات میکند. اگر از مشتی تازه بدوران رسیده و دست راستی دانشگاهی و بیسواد بگذریم؛ در صفوف بورژوازی هم رگه و گرایش فکری جدی ای را پیدا نمیکنید که چنین ادعائی داشته باشد. اتفاقا این بورژوازی است که مرتبا به قهقرا میرود و حتی از ارزشها و چهارچوبهای لیبرالی و قرن نوزدهمی عقب مینشیند و هر روز لجن تاریخ را در زرورق “مکاتب نو” برای قصابی طبقه کارگر و توجیه قلدری میلیتاریستی و هژمونی طلبی در سیاست ضرب میکند. تردیدی نیست که قلمروهائی مشخصی هستند که باید تئوری مارکسیستی به آنها بپردازد، اما این موضوعی در چهارچوب جنبش کمونیستی طبقه کارگر و پیشروی آن است. ولی تا به روش برخورد کمونیسم به وضع موجود برمیگردد، نقد کمونیستی به گوشه گوشه زندگی بشر تحت سلطه سرمایه، هنوز تنها امید بشریت برای رهائی از منجلابی است که سرمایه داری قرن بیست و یکمی برای بشر امروز به ارمغان آورده است.
نقد عمیق کمونیستی و مارکسیستی از موضع اجتماعی طبقه کارگر به سرمایه داری ضروری و مهم است. مارکسیستها و کمونیست های کارگری باید در نقد بسترهای اصلی بورژوازی و سوالات و مسائل مورد توجه میلیاردها انسان امروز درگیر شوند. این کمک میکند که بار دیگر مارکسیسم و کمونیسم و تئوری انقلابی کارگری جایگاه مهم خود را در جدالهای فکری و سیاسی در دنیای امروز بیابد. اما کمونیسم صرفا با روشنگری و نقد بورژوازی بجائی نمیرسد. حتی زمانی که “موش کور تاریخ” خود را دیکته میکند و تحرکات و انفجارهای انقلابی و توده ای سر بلند میکند، تازه کمبودهای اساسی و الزامات یک پیروزی کارگری خود را نشان میدهند. در این تردیدی نباید داشت که طبقه کارگر و اکثریت مردم زحمتکش در جوامع امروز از وضعیت خویش ناراضی اند. مبارزه و اعتراض به وضع موجود را باید فرض گرفت. مسئله اینست که این تلاشها و مبارزات انقلابی که بخشا خود را به سنتها و تجارب قدیم تر متکی کرده اند، تحت کدام رهبری و افق و سازمان به میدان می آیند. مسئله افق پیروزی و آمادگی سیاسی و عملی برای فائق آمدن به سلطه سیاسی و اقتصادی بورژوازی است. ما همیشه تکرار کرده ایم و بیانیه حزب نیز تاکید میکند که: “واقعیت تلخ این است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر که سرنوشت تقابل کار علیه سرمایه به آن گره خورده است، هنوز موقعیت کم تاثیری در قلمروهای مختلف مبارزه سیاسی و طبقاتی دارد. کارگر نه تحت رهبری حزب و جنبش کمونیستی کارگری خویش بلکه بخشا پراکنده و یا زیر نفوذ گرایشات خرده بورژوائی و یا حداکثر زیر رهبری اتحادیه های کارگری در این و آن کشور قرار دارد”. اگر پوپولیستی نباشیم که از اعتراض توده ها و محرومان به وجد می آید و راهی و افقی برای پیشروی آن ندارد، آنوقت درک این مسئله ساده تر میشود که این نیروی معترض در فقدان ستاد رهبری انقلابی و کمونیستی خویش، علیرغم هر دستاورد ریز و درشت دوره انقلابی، نهایتا توسط بورژوازی مهار میشود. نیروی موجودی که تغییر میخواهد اگر رهبری و افقی برای پیشروی نداشته باشد، به راه حلهائی رضایت میدهد که فی الحال موجود اند. محدودیتهای معیشتی مانند شرایط بغایت نامناسبی که دولتهای سرمایه داری در سطح جهان به طبقه کارگر تحمیل کرده اند را نیز نباید از نظر دور داشت. همه اینها به ما میگوید که دنیای امروز برای برون رفت از مصائب تحمیل شده کاپیتالیسم بیش از هر زمان نیازمند به صحنه آمدن آلترناتیو سوسیالیستی و کمونیستی کارگری است. جنبشی که مبارزه طبقاتی کارگر را به نفی کامل و ریشه ای نظام سرمایه داری و مناسبات بردگی مزدی گره میزند.
وظایف کمونیسم کارگری از نیازهای واقعی مبارزه طبقاتی استنتاج میشوند. اگر بورژوازی با نسلی از احزاب رادیکال کمونیستی کارگری که در مقابل راه حل های ارتجاعی سرمایه داری، آلترناتیو سوسیالیستی را در مقابل کل جامعه قرار میدادند روبرو بود، ما با شلنگ تخته انداختن های بورژوازی روبرو نبودیم. اگر طبقه کارگر تحت رهبری احزاب واقعا کمونیستی و کارگری خویش قدرت عمل اجتماعی داشت، سرنوشت اعتراض میلیونی کارگران در اقصی نقاط جهان به یاس و ناامیدی و سازش اتحادیه ها با بورژوازی روبرو نمیشد. اگر نیروی کارگری و کمونیستی اهرمی قابل اتکا برای مردم کارگر و زحمتکش خواهان تغییر بود، سرنوشت خیزشهای توده ای در شمال آفریقا و خاورمیانه به کودتاها و سناریوی سیاه و قدرت مجدد نظامیان منجر نمیشد. همه این تجارب بارها تکرار شده به هر کمونیست و هر انسانی با عقل متوسط میگوید که پیروزی مبارزه انقلابی و کارگری بدون پرچم معتبر انتقاد اجتماعی کارگری کمونیستی و بدون پراتیک و عمل سازمانیافته کارگری کمونیستی نهایتا شکست میخورد. تاریخ و تجارب تاریخی و حتی اوضاع امروز نشان میدهد که فقدان نیازهای پیشروی مبارزه انقلابی و کارگری، نه فقط تلاشها و مقاومتهای کارگران و محرومان را به نتیجه مطلوب نخواهد رساند بلکه میتواند به تقویت روندهای ارتجاعی نیز خدمت کند و بخشا نیروی طبقه ما را به نیروی جریانات اولترا راست ناسیونالیست و فاشیست تبدیل کند.
پاسخ دادن به نیازهای مبارزه طبقاتی جهان امروز از عهده هیچ تک حزب کمونیستی کارگری برنمی آید اما میتوان سوالات و مسائل اساسی را شناخت و برای آنها راه حل داد و تلاش کرد. اولین نیاز تحزب کمونیستی کارگری در هر گوشه جهان است. احزابی که یک هدف و افق و راه حل مشخص و معرفه را در قبال وضع موجود دنبال میکنند و تلاش دارند طبقه کارگر و کمونیسم را بعنوان یک آلترناتیو اجتماعی و سیاسی قدرتمند به صحنه سیاست بیاورند. حزب حکمتیست هر تلاش محافل و کانونهای کمونیستی کارگری و کارگران کمونیست را ارج مینهد و همراه با کارگران کمونیست در هر گوشه جهان جهت کمک به ایجاد احزاب کمونیستی کارگری بعنوان نیاز فوری و بلافصل مبارزه سیاسی و طبقاتی در ایندوران تلاش میکند. بویژه در اوضاعی که فقدان حضور قدرتمند نگرش و نقد اجتماعی و تحزب کمونیستی کارگری به جریانات و انتقاد خرده بورژوائی و آنارشیستی و سوسیال دمکراتیک میدان داده است، دخالتگری و حضور فعال و تلاش آگاهانه کمونیسم کارگری در مبارزات توده ای کارگری در هر گوشه جهان امری مبرم و از وظایف هر کمونیست کارگری و فعالین حزب است. حزب حکمتیست برای ایجاد یک مرجع فکری جهانی کمونیسم کارگری با هدف کمک به مبارزات رادیکال کارگری و توده ای در هر گوشه جهان تاکید میکند. ما نیازمند ایجاد یک نوع هم جهتی جنبشی، تبئین استراتژی پیشروی کمونیسم کارگری، تحکیم کاراکتر فکری و سیاسی و سنت مبارزاتی کمونیستهای کارگری، و پیشبرد سیاستها و تاکتیکهای مشخص در مبارزات کارگری هستیم. باید سنت عمل مستقیم و شورائی طبقه کارگر و توده های معترض را تقویت کرد و بعنوان اهرم دخالت مستقیم توده های طبقه کارگر بمیدان کشید. در عین حال کمونیسم کارگری و هر انسان رادیکالی نمیتواند بر موانعی که بورژوازی در مقابل اتحاد کارگران و مبارزه انقلابی قرار میدهد بی تفاوت باشد. بورژوازی در دوران بحران بیش از هر زمان قلاده ناسیونالیسم و فاشیسم و مذهب را رها و بجان طبقه کارگر می اندازد. کمونیسم کارگری در قبال به عقب راندن جامعه، دیسکولاریزه کردن جوامع و میدان دادن به مذهب و ارتجاع مذهبی، زیر سوال بردن حقوق پایه ای شهروندی، جنگ طلبی و میلیتاریسم و تحمیل سناریوی سیاه به جوامع مسئول است. نمیتوان صرفا در قبال این سیاستهای ارتجاعی بیانیه داد و اظهار نظر کرد، باید راه حل های مشخص برای به شکست کشاندن آنها داشت. معنای عملی و روشن انترناسیونالیسم کارگری و مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری همین هاست. برای به میدان کشیدن طبقه کارگر با پرچم مستقل سوسیالیستی خویش، باید موانع را درهم کوبید، در جدال فکری و سیاسی از موضع کمونیسم و مارکسیسم شرکت داشت، به تشکیل کانونها و نهادها و احزاب کمونیستی کارگری کمک کرد، در جبهه های مبارزه کارگری دخیل و فعال بود، سیاستهای ایجاد تفرقه و شکاف در میان کارگران را افشا و منزوی کرد، و کمونیسم را بعنوان جنبشی برای تغییر رادیکال و ریشه ای جهان بعنوان آلترناتیوی جذاب و مطلوب و قابل انتخاب در مقابل جوامع امروز گذاشت.
کمونیست ماهانه: یک خلأ اساسی در دوران متلاطم کنونی فقدان یک جنبش قدرتمند شورائی و عمل مستقیم کارگری و توده ای است. این نیاز بویژه با توجه به نقشی که سندیکالیسم و رفرمیسم در دوره بحران دارد حیاتی تر است. اولا این خلأ سیاسی بر کدام واقعیتها تاکید دارد و ثانیا چگونه باید آنرا پر کرد؟ راه افتادن یک جنبش وسیع عمل مستقیم کارگری و توده ای چه نقشی میتواند در بحران کنونی ایفا کند؟
سیاوش دانشور: جنبش شورائی و عمل مستقیم کارگری تنها شکلی از سازمانیابی کارگری نیست. جنبش شورائی گوشه ای از یک سنت مبارزاتی است، سنت رادیکال و سوسیالیستی درون طبقه کارگر. همانطور که جنبش سندیکائی و تریدیونیونیستی نیز صرف شکلی از سازمانیابی کارگری نیست بلکه به سنت مبارازاتی معینی تعلق دارد، سنت سوسیال دمکراسی. سندیکاها در آمریکا و کشورهای غربی و برخی کشورهای دیگر قوام یافتند و به گوشه ای از ساختار سیاسی و اداری تبدیل شدند چون پلاتفرم اقتصادی و سیاسی جناح چپ و مرکز طبقه حاکم برای دوره طولانی توانسته اند در راس حاکمیت و سلطه بورژوازی در این کشورها باشند. سندیکالیسم در بهترین شکل و حالت خود، وسیله ای برای ایجاد سازش بین کارگران و بورژواها در قلمرو فروش نیروی کار است. سندیکالیسم حتی وقتی فشار از پائین توده کارگران ناچار به اعتراض و اعتصاب و دنباله روی از رادیکالیسم اجتماعی میشود، مانند مورد فرانسه، حتی وقتی بورژوازی در منگنه اعتراض رادیکال توده ای و کارگری قرار میگیرد، نهایتا قدرت و سلطه بورژوازی را برسمیت میشناسد و نقش تاریخی و همیشگی اش یعنی سازش با بورژوازی را ایفا میکند. سندیکالیسم نمیخواهد و نمیتواند علیه سرمایه باشد چون نقدی به سلطه سرمایه ندارد و اگر نقدی خام و خاکستری از موضع چپ طبقه حاکم دارد پلاتفرمی برای سرنگونی سرمایه و انقلاب علیه سرمایه ندارد. سندیکالیسم ابزار سیاسی طبقه کارگر علیه تعرض سرمایه نیست. برعکس، سندیکالیسم ابزاری برای کنترل کارگر و رادیکالیسم کارگری و ابزار سازش کار با سرمایه است. اگر نقش سندیکالیسم و رفرمیسم در دوره بحران بیشتر عیان میشود دلیلی جز این واقعیت روشن ندارد که بورژوازی در دوره بحران اساسا دستور رفرم ندارد بلکه میخواهد با فشار بیشتر به طبقه کارگر، با زدن امکانات اجتماعی و دستاوردهای طبقه کارگر، با کاهش و انجماد دستمزدها، با توافق برای باج دادن به بانکداران و سرمایه ها، و بطور کلی با ارزان تر تمام کردن هزینه بازتولید طبقه کارگر بحران سرمایه را تخفیف دهد. سارکوزی در فرانسه در مقابل اعتراضات وسیع کارگری گفت: یا ما حکومت میکنیم یا شما! سندیکالیسم فرانسوی حتی جرات نداشت بگوید بورژوازی باید برود و کارگران میتوانند حکومت کنند تا چه رسد به اینکه در مقابل موانع قدرت کارگری و مقاومت قهرآمیز بورژوازی برنامه ای داشته باشد. لذا قدرت و سلطه بورژوازی را برسمیت شناخت و با گرفتن امتیازات ناچیزی آن جنبش عظیم توده ای و کارگری را به شکست کشاند.
خلأ سیاسی جنبش شورائی کارگری و ارگانهای عمل مستقیم توده ای بدوا محصول خلأ بزرگتری یعنی عدم حضور قدرتمند گرایش کمونیستی طبقه کارگر و تحزب آنهاست. احزابی که در عین دفاع از هر شکل تشکل طبقه کارگر در مقابل بورژوازی، ارگانهای شورائی و جنبش شورائی و مجمع عمومی کارگری را سازماندهی و گسترش میدهند و مرتبا تناسب قوای سیاسی کمونیسم و رفرمیسم، رادیکالیسم و سازش با وضع موجود را تغییر میدهند. البته در همین دوره چه در فرانسه و چه در کشورهای دیگر بارقه هائی از سنت عمل مستقیم کارگری اعم از کمیته های سازمانده کارگری، جنبش مجمع عمومی و کنترل کارگری را شاهد بودیم. اما این تا وجود یک جنبش قدرتمند شورائی کارگری که ابتکار و رهبری مبارزه کار علیه سرمایه را در دست دارد فاصله زیادی دارد. در فرانسه همین فعالین در میان کارگران و نسل جدید ابتکار عمل را در ابتدا در دست داشتند و سندیکاها را بدنبال خود کشیدند. در یونان و اسپانیا بدرجاتی همینطور. در ایتالیا سنت شورائی سابقه دار است و از ابتدا در اعتراضات توده ای نقش داشت. خلأ احزابی که به سنت شورائی در سازماندهی کارگری متکی اند، ضعف گرایش رادیکال و کمونیست طبقه کارگر و پراکندگی آن، تسلیم گرایشات موسوم به سوسیالیستی و کمونیستی به دنباله روی از اتحادیه گرائی و جناح چپ مرکز طبقه حاکم، و عدم حضور مارکسیستها در جدالهای فکری و سیاسی سرنوشت ساز در جوامع غربی، همه اینها دلائلی برای این خلأ سیاسی هستند. پر کردن این خلأ سیاسی نیز بنوبه خود در گرو چرخیدن چپ این جوامع به انتقاد ریشه ای و رادیکال مارکسی و کمونیستی کارگری و انسجام دادن بیشتر به گرایش رادیکال درون طبقه کارگر است.
اینجا تاکید یک نکته ضروری است. ما از نوع کمونیستهائی نیستیم که در فقدان آلترناتیو شورائی، کارگران را به ترک اتحادیه ها فرابخوانیم. سندیکا به هر حال ابزار و دستاورد کارگر و تشکلی برای منافع اقتصادی روزمره طبقه کارگر است. برای ما کارگر متشکل به کارگر منفرد ارجحیت دارد. سندیکالیسم اما خط مشی سیاسی گرایش رفرمیستی است. سندیکا بعنوان سازمان و تشکل کارگران را با سندیکالیسم بعنوان یک خط مشی با ساختار و سیاستهای معرفه نباید یکی فرض کرد. یک سندیکالیست میرود سندیکا میسازد و ضد شورا و دخالت مستمر و مستقیم توده کارگران است. اما فعال جنبش شورائی در عین نقد سندیکالیسم و سیاستهای رفرمیستی و ضد کارگری راسا مجری انحلال سندیکا نمیشود. کسانی که از سر “رادیکالیسم” کارگران را به ترک اتحادیه ها فرا میخوانند، سیاست شان با راست افراطی که از موضع “آزادی فرد کارگر” مخالف قرارداد دستجمعی و حقوق و مزایای یکسان برای کارگران اند، منطبق است. کمونیسم کارگری چنین سیاستی ندارد. کمونیسم کارگری همینطور برخلاف بسیاری از سوسیالیستها مبلغ و مجیزگوی سندیکالیسم نمیشود. ما به سنت شورائی تعلق داریم و فعال ایجاد و گسترش جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری هستیم. در عین حال در قبال دستاوردهای کارگران هرچند کوچک و محدود لاقید نیستیم و مرز روشنی با رفرمیسم از یکسو و راست افراطی ضد اتحادیه و هر سازمان کارگری از سوی دیگر هستیم.
اما راه افتادن یک جنبش وسیع عمل مستقیم کارگری و توده ای ضرورتا به تشکیل احزاب کمونیستی کارگری گره نخورده است. در دوره بحران اقتصادی، بویژه در شرایطی که بی اعتباری و فساد و شارلاتانیسم بورژوازی همه جا جار زده میشود و حتی رسانه هایشان انتقاد اخلاقی به برخی سرمایه داران و “زیاده روی” هایشان میکنند، امکان عینی رشد رادیکالیسم اجتماعی بیش از هر زمانی است. اگر میبینید که دیگر قانون بورژوازی نزد توده های مردم اعتبار ندارد، اگر میبینید نسل جدید از نظم جدیدی سخت میگویند، اگر میبینید که مارکس اعتبار بیش از پیش یافته است، اگر چپگرائی و انقلابیگری در جامعه به موازات فاشیسم و میلیتاریسم و مذهب رشد میکند، اینها معنی ای جز این ندارد که جامعه دنبال پاسخ میگردد و بورژوازی پاسخ ندارد. رادیکالیسم اجتماعی و تجربه صرف اعتراضات توده ای میتواند محصولات مختلفی ببار بیاورد. عروج فاشیستها و اسلامیستهای جنایتکار زیر حمایت دنیای دمکراسی و بازار به اندازه کافی به قطبی شدن اوضاع کمک میکند. در این شرایط که مهارها از هر سو شل میشوند، رادیکالیسم انقلابی و کارگری هم میتواند خودی نشان دهد و بسرعت نیرو بگیرد. در ایندوره احزاب چپ و رادیکال در یونان و کشورهای دیگر رشد کردند. در یک چهارچوب عمومی تر در دوره بحران راست افراطی و چپ افراطی امکان رشد و قدرتگیری دارند. به این اعتبار اعتراضات کارگری خیلی ساده میتواند از چهارچوب اتحادیه ها و محافظه کاری سنتی آنها خارج شود و شرایط را برای رشد یک جنبش وسیع توده ای و کارگری با اتکا به سنت شورائی فراهم کند. جنبش ضد کاپیتالیستی بستر رشد جنبش شورائی و کارگری است که امروز در متن بحران اقتصادی بیش از هر زمان زمینه دارد و ناتوانی سندیکالیسم و جناح چپ طبقه حاکم و احزاب و جریانات کمونیسم بورژوائی نیز به این امر کمک میکند. اما نهایتا راه افتادن یک جنبش توده ای شورائی کارگری و ایفای نقش اساسی در بحران کنونی به پراتیک انقلابی رهبران رادیکال و کمونیست طبقه کارگر گره میخورد. سیاست انتظار برای عروج یک جنبش رادیکال کارگری نسخه تسلیم به بورژوازی است. باید طرح مشخص داشت، باید رهبران عملی کارگری را قانع کرد، باید مطلوبیت و مبرمیت تقویت این سنت و ارتقای آن به یک حرکت فراگیر کارگری را عملا نشان داد. اینها همه به پراتیک انقلابی گره خورده است.
***