ستاره.تهران گلهایم

 


در آغاز بهار سال ۹۰ از آنجایی که بدلیل تشویش خاطر و اضطراب نمیتوانستم از تماشای بهار لذت ببرم و نمیتوانستم مراقب گلها باشم تعداد زیادی از گلهایم را به یک رفیق خیلی عزیزم سپردم و از ایشان خواستم از گلها نگهداری کند تا پژمرده نشوند. من فکر میکردم بزودی تا پایان بهار مشکلم رفع خواهدشد و بهمین دلیل فقط برای بهار نگران گلها بودم اما در هفتهء اول خرداد مشکلم کاملا جدی شد و پانزده ماه گرفتاری و اسارت در اوین باعث گردید که بکلی از بهار و گلها و طبیعت دور بیفتم.
در این فاصله اگرچه در اوین بنا به درخواست کتبی و شفاهی خودم یکی از مسئولین لطف نموده و برایم گلهای رز آفتابی آورد پر از غنچه های نورس بر تنهء دو شاخهء اصلی که یک گلدان خاکستری رنگ داشت که من شاخه های اصلی گل را که بصورت حرف وی انگلیسی (بمعنای ویکتوری) بود با نخ بسته بودم تا از هم جدا نشوند و خلاصه سرم به گلدانم با گلهای آفتابی ام گرم بود و رزهای زیبای پر نور در آنجا تنها دوستانی بودند که ناگفته حرفهایم را میفهمیدند و بخوبی مرا درک میکردند. رزهای آفتابی ام نه کسی را طرد میکردند و نه پشت سر کسی بدگویی و نه خبرچینی و دروغ بافی. هیچ حسرت و عقده ای هم نداشتند و بزرگوار بودند و پاک. آن گلدان با گلها و برگها و ساقه هایش همراه با شادیهای ما شاد میشد و غنچه میداد و غنچه ها همراه با دلخوشیهای کوچکمان شکفته میشدند و با غمها و دردهایمان افسرده و غمگین و گاه سردرگریبان…اما خب…کاری از دستش برنمی آمد…فقط میتوانست عطر بپراکند و زیبایی بخشد و با ما باشد….خلاصه بعد ازپانزده ماه که به خانه برگشتم و بیقرار گلهای خودم بودم …همانها که قرار بود رفیق گرامی ام آنها را یک بهار نگه دارد ٬ با شگفتی متوجه شدم که آن رفیق عزیز نه فقط بهار ۹۰ بلکه تا بازگشتم گلها را بخوبی و دقت مراقبت کرده و نگذاشته پژمرده و خشک شوند. حالا هم آن بهار از شب سال تحویلش گرفته تاکنون برایم پر از خاطره است و بخاطر آن زنده ام و البته بسیاردلتنگ رزهای آفتابی ام… با آن خاموشی پرمعنایش… با دنیایی از مهر و صداقت و همراهی اش…. بی ریا… گرم … مهربان…و خیلی شبیه شیشه
ستاره.تهران

Inline image 3