اتحاد، انشعاب، اتحاد
نادر بکتاش
07/12/2012
آخرین باری که من در یک نشست عالی حزب کمونیست کارگری، کنگره، شرکت کردم، کنگره چهارم این حزب، فکر میکنم سال 2004، بود. بعد از آن هرگونه فعالیت درونی و بیرونی حزبی ام متوقف شد تا همین چند ماه پیش.
در تمام این دوره، هیچگاه کسب اطلاع سیاسی در رابطه با ایران و جهان و تعقیب مباحث و بعد انشعاب های کمونیسم کارگری و سایر گرایشات را، ترک نکردم.
اخیرأ یکی دو مطلب در رابطه با بحث اخیر حمید تقوایی در رابطه با اتحاد، و نیز یکی شدن دو حزب اتحاد و حکمتیست ـ حسین زاده، شیخ، نوشتم.
http://www.rowzane.com/index.php/articles-archiev/172-1391-02-25-20-08-06/11770-b.html
http://www.rowzane.com/index.php/articles-archiev/172-1391-02-25-20-08-06/11595-b.html
هر چند ادبیات و «تمثیل»های این نوشتهها قطعأ به مذاق خیلیها خوش نمیآید ـ بهتر است بگویم با ادبیات کلیشه ای و مهمتر از آن با نگاه های انتزاعی و مقدس مآبانه آن ها به سیاست و مرز بندی های سیاست/زندگی که از این نگاه ها نشأت می گیرد، چفت نمی شود ـ اما کماکان به صحت آنها اعتقاد دارم.
اگر بخواهم خلاصه کنم: انشقاقات و جدایی ها، و فضا و ادبیات و زبانی که این اتفاقات ایجاد کرد و در آنها روی داد، بعد از مرگ منصور حکمت اجتنابناپذیر بود. رفقای زیادی در تبیین و تحلیلهای خود از اتفاقات درونی جنبش کمونیسم کارگری بعد از مرگ منصور حکمت، به غیابش به عنوان یک فاکتور مهم اشاره می کنند. اما به نظر میرسد که کسی بگوید عکسش را روی صندلی خالی اش بگذاریم و بعد دوباره سیر ذهنیات خودش را ادامه دهد: هیچ اثری از اینکه این «فاکتور مهم» چگونه می بایستب تبدیل به یک «ابزار مهم» تحلیلی در بررسی وقایع بعد از مرگ حکمتب بشود، نبود.
باز باید به تمثیل توسل کنم: مرگ منصور حکمت دمای هوا را کمی بالا یا پایین نبرد، طوفانی بود که قدرت از جا کندن کل خانه و بنای جنبش منصور حکمت را ایجاد کرد. و متأسفانه باید گفت ظوفان پیروز شد. در آن مقطع کسی مقاومت زیادی در مقابل آن نکرد. کسی به این فکر نکرد که در «آن لحظه» اساسیترین و حیاتی ترین مساله، مهمترین مساله یعنی «بودن یا نبودن» خانه است: یعنی حفظ حزب. حتی اگر لازم باشد که منجر به تغییراتی در معماری خانه و تحولاتی در روابط ساکنینش شود (فراکسیون یا هر شکل دیگری که اجازه دهد که خانه و ساکنینش سالم و با هم بمانند). وقتی توفان یا زلزبه یا آتش سوزی رخ دهد، آدمها عکسالعملهای ویژه و در بسیاری موارد به شدت قابل انتقاد و سرزنش ـ حتی و بویژه بعدأ از نظر خودشان ـ نشان می دهند. مانند عدهای که در سینِما یا کلیسایی شعله های آتش را ببینند و برای فرار آز آن پای هم دیگر را لکد کنند و برای پریدن از در و پنجره، همدیگر و خدا را هم فراموش و له کنند.
من به هیچوجه «خردمند» کمونیسم کارگری نه بودهام و نه خواهم توانست بشوم و نه علاقهای هم دارم که بشوم. علت اینکه هم آن زمان و هم امروز، نگاهم از زاویه دیگریست، به حیات عملی ام در زندگی تشکیلاتی حزب بر می گردد. به غیر از یکی دو سال در اوائل دهه هشتاد میلادی که حزب عدهای علاقمند در پاریس داشت، که همهشان تازه از ایران آمده بودند و خیلی زود هم سیاست را ترک کردند، حزب هیچ زمان تشکیلاتی در پاریس نداشت، فقط من فعال آن بودم. البته عمدتأ فعال نوشتاری (وراج و پرتولید!). مهمتر اینکه در فضای تبادل دائمی نظرات بین بقیه فعالین حزب در آلمان و سوئد و انگلیس و غیره نبودم. به احتمال قوی، در آن فضاها، من هم مانند بسیاری از رفقای دیگر هنوز دلچرکینی و بغض های متعددی از این حرف و آن حرکت یا این شخصیت و آن کادر حمل می کردم.
شماری از بحثهای کنونی فعالین فعلی و آن زمان حزب کمونیست کارگری را که آدم می خواند، نمیتواند تلخی و حتی عمق دلسردی های سیاسی و رنجش های فردی را حس نکند، تفاوت است بین احساسات و افکار کسی که در وسط توفان قرار دارد، با آنی که از دور آن را میبیند و در رابطهاش میخواند و بس.
در مطلبی که لینک آن را در بالا آوردم، پیشنهاد مشخصی هم برای ایجاد ظرف ها و محاملی برای ایجاد ارتباط دائم و سازمان یافته بین بخشهای مختلف جنبش کمونیسم کارگری ـ اعم از تشکل و محافل و افراد ـ وجود دارد. علیرغم واقعی بودن شماری از مسائل از نظر سیاسی و نظری ـ حداقل در ذهن آنان که مطرح شان میکنند ـ به نظر من کل این وقایع متعاقب مرگ حکمت، زیر سایه این عدم فهم از معنای واقعی و سیاسی ـ عملی این مرگ بود. متأسفانه هنوز هم هست. با عرض معذرت از رفقا، بسیاری از حرفها و تحلیلهایی که بر اساس آنها بر جداییها و تقدیس انشعابات پافشاری می شود، از نظر من پشیزی هم نمی ارزد. به کسی میماند که بعد از پنجاه سال هنوز یقه برادری، دوستی، خواهری را بگیرد: “تو چرا آن روز که زلزله آمد، به طرف در دویدی و پای مرا هم لگد کردی».
آیا مسائل مهمی از نظر سیاسی و تئوریک و غیره در این تاریخ انشعابات وجود ندارد؟ آیا نکات قابل انتقادی در برخورد و رفتار این یا آن شخصیت برجسته این جنبش وجود ندارد؟
آیا «انگار نه انگار که اتفاقی افتاده» میتوان خوش و خرم روی نیمکت های یک حزب نشست و به زندگی سیاسی و حزبی ادامه داد؟ قطعأ نه! ولو شماری از آنها هم عینی نباشند و عمدتأ یا صرفأ مُهر یک ذهنیت شخصی یا مسائل فرعی زا داشته باشند.
به همین دلیل، پیشنهاد من یک نزدیکی «تدریجی و اصلاح طلبانه» و نه «یک باره و انقلابی» بود. و همچنین این که «هم تعمق کنیم و هم فراموش».
دو مساله مرتب در نوشتههای رفقایی تکرار می شود. اینکه ما باید در مقابل جامعه توضیح بدهیم و تبیین کنیم و غیره. منظور این رفقا درواقع عدهای فعال سیاسی و علاقمند به سیاست، و آن هم عمدتأ چپ، است. رفقای عزیز، این «جامعه» که گویا وظیفه دفاع از «حق گلاسنوست» خودش را به شما تفویض کرده است، کوچکترین علاقهای به وارد شدن در ریز و جزئیات اختلافات درونی حزب کمونیست کارگری و هیچ حزب چپ و راست دیگری ندارد. بیش از آن، بوِیژه در ایران امروز و به لطف جمهوری اسلامی، مشکلات ریز و درشت و از هر نوع از سروکله اش بالا میرود که حوصله و علاقه پرداختن و مکث بر «انشعابات کمونیسم کارگری» را داشته باشد. در میان مردم ایران و ایرانیان خارج کشور عده زیادی هستند که به سرنوشت چپ و راست و به طور کلی سیاست علاقه و حساسیت دارند. اما تاریخ و حوادث داخلی احزاب چنگی به دلشان نمی زند. در همین فرانسه هم که فعالیت سیاسی و حزبی با زندان و اعدام جواب نمی گیرد، دو حزب اصلی چپ و راست، احزاب اولاند و سارکوزی، سیصد ـ چهارصد هزار عضو دارند و هر کدام در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری حدود بیست میلیون رأی آوردند. اکثریت عظیم مردم به طور دائم دنبال سیاست و جزئیات آن ـ و بویژه مسائل داخل تشکیلات ها ـ نیستند، مسائل ماکرو و مربوط به کل جامعه و زندگی خودشان را دنبال میکنند و بر اساس آن حساسیتها و انتخاب های سیاسی شان شکل می گیرد. سریال هایی از نوع «دالاس» که قهرمانانش احزاب سیاسی هستند، حوصلهشان را سر می برد.
مساله دوم، دسته مسائلی است که ماهیتأ از جنس انتقاد از خود مائویی است، هر چند شاید «اسمش» بیان نشود. “هم تعمق کنیم و هم فراموش». “تعمق» به معنای بحث، نوشتن و غیره است. در چارجوب یک تشکیلات و یا در مجاورت هم، میتواند اشکال سمینار و مجله درونی و امثالهم را بگیرد. اگر هم روزی لازم تشخیص داده شود، بیرونی در بیاید. فراموش کنیم یعنی: آن چه را در لحظات توفان و زلزله پیش آمد بایگانی کنیم.
فراموش نکنیم که بعد از نزدیک به یک دهه، هم جهان و هم جامعه ایران متحول شده اند، و هم بویژه آدمها بزرگتر و باتجریه تر و پختهتر و عاقل تر شده اند (برای من به معنای بدبین و رئالیست شدن، و چه پنهان، بی حاصل بودن چنین نوشتهها و حرفهایی هم هست!).