جامعه (مردم)، حاکمیت و موقعیت چپ
شباهنگ راد
جامعهی ایران بسیار در هم آشفته است. دهههاست که سران حکومت آزادی و عدالت اجتماعی را به اسارت کامل در آوردهاند. فقر دارد از سر و کول مردم بالا میرود و افزایش اقلام اولیهی زندگی دقیقهای و ساعتیست و شکاف طبقاتی هم روز به روز دارد گسترده و گستردهتر میگردد. نزدیک به دو میلیون کودک کار اجباری، تفکیک جنسیتی در مدارس و دانشگاهها و همچنین دستگیری مخالفین و وبلاگ نویسان و وجود صدها میدان شکنجه و بازجوئیها، ماحصل سیاستهای ارتجاعی طبقهی حاکم بر جامعهیمان میباشد.
براستی پرسش این استکه چگونه میتوان در جامعهای زندگی نمود که نه برای جان آدمی ارزشی قائلاند و نه مردم قادر به استفاده از نعمات و امکانات اولیهی آن میباشند. این چه جامعهایست که ندارها دارند، ندارتر و ثروتمندان، ثروتمندتر میشوند. این چه جامعهایست که زندگی برای میلیونها انسان بمانند مرگ تدریجیست و بهموازات آنها تسلط عدهای اندک بر شالودهی اقتصادی جامعه باعث گردیده است تا بر میدان ناهنجاریهای اجتماعی – فرهنگی و خانوادهگی افزودهتر گردد. زمانیکه تهیهی نیازهای اولیهی زندگی برای میلیونها انسان به کالای لوکس و دست نیافتنی تبدیل گردیده و زمانیکه فراگیری علم و دانش کودکان در جامعه ناممکن میگردد، بالطبع بروز صدها مصائب و نابسامانیهای اجتماعی و فرهنگی به امری طبیعی مبدل خواهد گردید. بیگمان مسئولیت چنین وضعیتی بر گُردهی طبقهی حاکم است و آشکار استکه سیاستهای ارتجاعی سران حکومت و چفت و بستهای اقتصادی هم بنوبهی خود مولد یأس، ناامیدیها، افزایش جرائم، فحشاء و دربدری و غیره در درون جامعهیمان میباشد.
پر واضح استکه راست و ریز نمودن چنین جامعهای و تداوم آن خواست حاکمان است و توده مدافعی آن نیست. چرا که در عمل دریافته است چنین زندگیای، فرسایشی و کُشنده است و میخواهد فارغ از صدها معضل دستساز سران حکومت در آرامش و آسایش زندگی کند و از تهیهی نان خویش باز نماند. توده مدافعی آن جامعهایست که در آن از فقر و کودک کار اجباری خبری نباشد و اصرار بر برقراری جامعهی انسانی دارد و مهمتر از همهی اینها چنین خواست و افکاری را دارد سالها و سالها و با اعتراضاتاش و آنهم در میادین متفاوت اعلام مینماید. بارها و بارها بهمنظور خواستههای سیاسی – اقتصادیاش با سران حکومت جنگید و با تمام وجود اعلان نموده است که جامعهی کنونی، با اهداف و منافعاش همطراز نیست.
مگر اعتراض کارگر در میادین تولیدی – صنعتی مبین مخالفت وی با سیاستهای استثمارگرایانهی کارفرمایان و سرمایهداران نیست؟ مگر بارها و بارها تودههای محروم و ستمدیده علیهی ثروتاندوزی سران حکومت به خیابانها سرازیر نه شدهاند و خواهان تقسیم مساوی نعمات و امکانات جامعه نبوده و نیستند؟ مگر به انحای گوناگون ارگانهای متفاوت را به مصاف نه طلبیدهاند و خواهان رفع هرگونه بیعدالتیهای در درون جامعه نبوده و نیستند؟ واقعیت این استکه چنین جدالی دهههاست بر فضای جامعهی ایران سایه انداخته است و رژیم جمهوری اسلامی هم با تمام قوا و به یُمن ارگانهای رنگارنگ مسلحاش دارد، سیاستهای منفعتطلبانهاش را به جامعه تحمیل مینماید. به بیانی عریانتر سردمداران رژیم جمهوری اسلامی با زور سازمانیافته جامعه را تحت کنترل خود در آوردهاند و در مقابل، توده هم علیرغم عکسالعملهای بجا، فاقد زور سازمانیافته و فاقد دستآوردهای لازمه و ثمربخش میباشد. دلیل این امر کاملاً روشن است، چرا که جای سازمان منسجم و عملگرای کمونیستی در میدان خالیست و همچنین مشاهده شده استکه اعتراضاتاش از آرمان معین و روشن پیروی نمینماید؛ بی دلیل هم نیست که جناحهای دولتی- حکومتی در تلاشاند تا سکان جنبشهای اعتراضی را در دست گیرند و بر رادیکالیزم آنها بکاهند. جنبش و سکانی که به دو طبقهی متضاد از هم تعلق دارند و کمترین همسانیای مابین آنان نیست. به این دلیل که یکی – توده – مدافعی برسمیت شناختن حقوق انسانیست و دیگری – سرمایهدار – در پی به یغما بُردن اموال عمومی و به اسارت کشاندن هر چه بیشتر آزادیهای درون جامعه میباشد.
در حقیقت مدافعین رنگارنگ نظام جمهوری اسلامی سیمای جامعهی ایران را اینگونه ترسیم نمودهاند و شکی در آن نیست که – علیرغم فقدان رهبری سالم و تمام کننده – ابدی نخواهد بود، و روزی چهرهی دیگری بخود خواهد گرفت. مصر، لیبی، عراق، افغانستان و غیره از این دست نمونهها هستند و قدرتمداران بزرگ جهانی در چهارچوبهی تضادهای درونی، و در پاسخگوئی به بحران دائمالتزایدشان و همچنین بهمنظور به انحراف کشاندن اعتراضات کارگری – تودهای، دارند سران حکومتها را بزیر میکشند و عناصر وابستهی دیگری را بر مسند قدرت مینشانند. تاکنون اینگونه عمل نمودهاند و همهی جابجائیهای تاکنونی در منطقهی خاورمیانه و دیگر قارهها هم، حکایت از آن دارد که، رژیمهای دست نشانده از منظر دولتمردان بزرگ جهانی، تاریخ مصرفی داشته و میبایست در دورههای متفاوت به کنار گذاشته شوند تا چرخش سرمایه دچار لغزش و لطمات جدی نگردد؛ حکایت از آن دارد که زندگی مردم – علیرغم جابجائیها و تعویض حکومتهای هار و سرکوبگر -، نه تنها مسیر بهبودی را نه پیموده است بلکه ابعاد ناهنجارتری هم بخود گرفته است؛ سیاست و جابجائیهایی که این روزها به سیاست قدرتمداران بزرگ جهاتی تبدیل گشته است و بر آنند تا با براهاندازی جنگهای غیر انسانی و تکه پاره نمودن جوامعی تحت سلطه، جهان کنونی را در جهت منفعت درازمدت خویش سازمان دهند.
حاکمیت
خوشبختانه به همان میزانی که اوضاع زندگانی کارگران و زحمتکشان وخیم است، به همان میزان هم، اوضاع سیاسی حاکمیت در هم ریخته است. البته ناگفته نماند که تفاوت بسیار زیادیست مابین زندگی حاکمان با زندگی مردم. به این دلیل که حاکمان آنچنان ثروتی انبان نمودهاند که قابل شمارش نیست. در قدرتاند و بر شریانهای اقتصادی جامعه تسلط یافتهاند و دارند میخُورند و میبرند. وضع اقتصادیشان بنابه هزار دلیل بی ایراد است و بالا کشیدن اموال عمومی و نعمات جامعه هم، به کارهای روتینشان تبدیل گردیده است. پایهیشانرا بر این اساس ریختهاند و در چهارچوب چنین منافعیست که هر یک از جناحها کوشیده – و میکوشند – تا با تسلط یابی هر چه بیشتر بر اهرمهای دولتی، بر اقتصاد تک محصولی جامعه – یعنی نفت – سوار شوند. همهی جنگ و دعواهای سران حکومت جمهوری اسلامی بر سر کانالیزه نمودن درآمدهای نفتی به سمت جناحهای خودی و بر سر شیوهی حکومتداری و همچنین درازتر نمودن عمر نظام جمهوری اسلامیست و تردیدی در آن نیست که جناحهای مختلف رژیم هیچگونه اختلاف ماهویای در تداوم اقتصاد وابستهی سرمایهداری و استثمار بیحد و حصر میلیونها کارگر و زحمتکش ندارند و فقط و فقط ترس و هراسشان از آگاهی مردم نسبت به علل پایهای وضعیت کنونیست. به باوری دیگر، حکومتِ مدافعی “مستضعفین” از افشای مناسبات درونی حاکمیت وحشت دارد و میداند که رو شدن اختلافات درونی نظام، زمینهی اعتراضات تودهای را فراهم خواهد نمود و موقعیت رژیم جمهوری اسلامی را در جامعهی ایران بهمخاطره خواهد انداخت. بیدلیل هم نیست که خامنهای در سیویکم اکتبر دو هزار و دوازده پیرامون بالا گرفتن تضادهای درون حکومت اعلام نموده است که: “از امروز تا روز انتخابات هر کسی که بخواهد اختلافات را بهمیان مردم بکشاند و از احساسات آنها در جهت اختلافات استفاده کند، قطعاً به کشور خیانت کرده است”.
البته برکناری و حذف فیزیکی مخالفین درونی نظام جمهوری اسلامی ید طولائی دارد و همچنین پا در میانی خامنهای، بهمنظور فیصله بخشیدن به جدال درونی حاکمیت هم اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود. پشت سر قرار گرفتن احمدینژاد در دورههای متفاوت انتخابات ریاست جمهوری و آنهم در مقابل رفسنجانی، موسوی و کروبی و همچنین توصیههای پی در پی چند ساله به مجلس و دیگر قوای نظام، تشکیل “هئیت عالی حل اختلافات و تنظیم روابط قوای سه گانه” در سال گذشته و غیره، مبین این حقیقت استکه ابعاد اختلافات درون نظام آنچنان بالاست که “پند و اندرز” و “توصیه”های “رهبر” نظام هم قادر به “آرام” کردن جناحهای متفاوت رژیم جمهوری اسلامی نیست. به بحران نظام سرمایهداری و بویژه به سیستم وابستهی رژیم جمهوری اسلامی بر میگردد و جمهوری اسلامی با بحران زاده و در چهارچوبهی تضادها بر سر کار گمارده شده است. در حرف مدافعی “مستضعفین” بوده و میباشد و در عمل سیاستهای منفعتطلبانهی سرمایهداران را پی گرفته و میگیرد و در هیچ برههای از حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، مردم کمترین دخالتی در تعیین و تکلیف سیاستها نداشته و اصلاً و ابداً به حساب نیآمدهاند. از منظر سران حکومت مردم بهعنوان ماشین سودده به حساب میآیند و کار و تولید، از آنان است و سودبری هر چه بیشتر، از آن مدافعین نظام سراسر جهل و سرکوب. صلاح در آن است تا مردم را در جریان ادارهی مملکتی قرار نداد و به تازهگیها هم وقاحت را به حدی رساندهاند که دارند، علناً اعلام مینمایند، که مردم نیازی به مطلع شدن از اختلافات درونی نظام ندارند!!
براستی این چه نظام “مردمی”ست، که دارد بگومگوهای درونی نظام را از دیدهی آنان پنهان میسازد؟ این چه نظامیست که موافق و مدافعی نیرو، و کار مردم است و در عوض حاضر به دخالت دادن آنان در تعیین سرنوشت جامعه نیست؟ البته انتخاب چنین سیاست و کارکردی مختص رژیم جمهوری اسلامی نیست و همهی نظامهای سرمایهداری این گونهاند و در اینمیان سران رژیم جمهوری اسلامی هم دارند بر مبنای خواستههای طبقاتی سرمایهداران، سیاستهایشانرا پی میریزند؛ چرا که میدانند رو در رو قرار گرفتن و علنی شدن جناحهای متفاوت نظام، دامنهی مخالفتهای مابین پائینیها با بالائیها را گسترش داده و مازاد بر همهی اینها پی بُردهاند که هر زمان تضاد درون بالائیها، بالا گرفته است اعتراضات کارگری – تودهای، جان دوبارهای بخود گرفته است. بی دلیل هم نیست که از یکطرف “ولی فقیه” در تلاش است تا اختلافات درونی را از اذهان عمومی پنهان نگه دارد و از طرفدیگر، دیگر مدافعین نظام دارند علل صدها مشکل رو در روی جامعه و مردم را به جناحهای رقیب نسبت میدهند. بی ربط هم نیست که در این میان یکی دارد، دیگری را به بیکفایتی و بیمدیریتی متهم میکند و آن یکی دارد، نداری مردم را به دستاندازی هر چه بیشتر نهادهای نظامی – امنیتی بر شریانهای اقتصادی جامعه توضیح میدهد؛ یکی بقول خود قصد بُردن “پول” بر سر سفرهی مردم را دارد و دیگری مانعی تقسیم برابر “ثروت” جامعه میباشد!! جدال و اختلافی که فاقد پائینترین ارزشهای انسانی و محتوای مردمیست و روشن استکه همهی جناحهای رژیم جمهوری اسلامی علیرغم اختلافاتشان، سر و ته یک کرباساند و هر یک از آنان دارند ساز خود را کوک میکنند و در اینمیان، هیچ کس و یا هیچ جناحی، به فکر نداری و آب و نان مردم نیست. بهعنوان مثال رفسنجانی رئیس تشخیص مصلحت نظام در گفتگوئی اعلام نموده استکه: “رئیس دولت میگوید که من قانونی را قبول نداشته باشم و به نظر خودم با قانون اساسی سازگار نباشد، اجراء نمیکنم” و یا اینکه رئیس قوۀ قضائیه – صادق لاریجانی – مانعی “سرکشی” رئیس قوۀ مجریه – محمود احمدینژاد – از زندانها میشود و بعضاً مجلسیان هم دارند سخن از بیکفایتی و عدول رئیس دولت از سیاستها و فرامین “رهبری” بهمیان میآورند!!
با این اوصاف پیداست که عنصر مدافعی “مردم”، در پی اجرای تمام و کمال قانونیست که در تخالف با منافعی مردم نوشته شده است؛ قانون اساسیای که کمترین شباهتی به قانون انسانی ندارد و کار و بارش تأمین منافعی طبقهی حاکمه میباشد؛ همان قانونی که باعث دربدری زحمتکشان و باعث روانه شدن میلیونها کودک، به دام باندهای قاچاق انسان در سرتاسر ایران گردیده است؛ همان قانونی که هزاران انسان بیدفاع و بیگناه را به مسلخ مرگ کشاند و هزاران خانواده را داغدار نموده است. در حقیقت نه رئیس دولت کنونی در پی تحقق خواستههای جامعهی انسانی و مردمیست و نه فرامین “رهبر”، میتواند مانعی اشاعهی تضادهای درونی نظام جمهوری اسلامی در درون جامعه باشد. به واقع که، هر دو در پی فریب و سودجوئیاند و هر دو، هدف و رسالتشان تأمین منافعی طبقهی سرمایهداریست. به عنوان نمونه عنصر مدعی بُردن پول بر سر سفرهی مردم، هدفی جز سر کیسه نمودن هر چه بیشتر تهماندههای کارگران و زحمتکشان ندارد و بی دلیل هم نیست که نمایندهی بوکان – محمدقسیم عثمانی – و عضو کمیسیون بودجه مجلس در واکنش به گفتههای احمدینژاد میگوید: “شما ماهانه حدود 50000 تومان یارانه به هر نفر از افراد خانواده پرداخت میکنید و به جیب میریزید، ولی از آن جیب تا 200000 تومان خارج میکنید. شما 5 درصد به حقوق کارکنان اضافه میکنید ولی تورم 40 تا 50 درصدی به قشر آسیب پذیر وارد میکنید”.
براستی که بیان چنین حقایق و عملکردی نمایانگر آن استکه مدافعین نظام با هر گرایش و منشی جانب مردم نیستند و بدنبالهی آن میتوان تاکید ورزید که طرح موارد فوق از جانب مخالفین درونی حکومت هم نشانددهندهی بخشهایی هر چند کوچک از اختلافاتیست که دارد از زبان این عنصر و یا آن عنصر وابسته به نظام اعلام میگردد. واقعیتی که از منظر آنان، نه اس و اساساش، به مناسبات و روابط گندیدهی سرمایهداری بلکه در ناتوانی بعضاً وابستهگان نظام در ادارهی حکومتی و همچنین در دستاندازی بیرویهی جناحهای رقیب بر سرمایههای مملکت مربوط میشود!!
امّا و بر خلاف توضیحات این و یا آن جناح حکومتی- دولتی پیرامون نابسامانیهای درون جامعه و اوضاع بد اقتصادی میلیونها انسان ندار، باید اعلام نمود که علت، به مناسباتی بر میگردد که حاکمان مدافعی آنند. علت اساسی به آن سیاستی مربوط میشود که بر فضای جامعهی ایران چنگ انداخته است. علت به اشتهای بی انتهای استثمارگران و سودجویان بر میگردد و همهی مدافعین این نظام با هر گرایشی، چه حاکم و چه مغلوب، مستحق یک ثانیه حکومتداری نیستند و باید بزیر کشیده شوند تا جامعه از شر سودجویان و استثمارگران خلاصی یابد. بنابراین دفاع و پشتیانی از جناحهای متفاوت رژیم جمهوری اسلامی و آنهم به هر بهانهای، چیزی جز خیانت به آرمان مردمی نیست و وظیفه بر آن است تا از کشاکش درونی نظام در جهت رادیکالیره نمودن جنبشهای اعتراضی سود جست و اجازه داد تا هر چه بیشتر سران حکومت پاچهی یکدیگر را بگیرند، و در همانحال دانست که تلف شدن هر یک از افراد وابسته به جناحهای نظام، کار انقلاب را سادهتر خواهد نمود.
موقعیت چپ
اگر نظام و جناحهای متفاوت رژیم جمهوری اسلامی بر سیاستهای خود و همچنین در تأمین منافعی طبقهی حاکمه اشراف دارند و مصراند؛ اگر مردم به سمع و توان خود در مقابل اجحافات سرمایهداران و ارگانهای مسلح وابسته به آنان ایستادهاند و هزینههای بس گزافی دادهاند، در عوض چپ، بی وظیفه است و پس کشیده است و فاقد سازمان کمونیستی رزمنده و تأثیرگذار در درون جامعه میباشد. متأسفانه – و علیرغم میل باطنیمان – اگر بخواهیم در یک جمله، موقعیت چپ ایران را بیان نمائیم، میتوان گفت که، بسیار و بسیار تأسفبار و عقبتر از چند دههی قبل است. اگر روز و روزگاری و بنابه دلائلی، جامعه (و بویژه در درون دانشگاهها) شاهد اعتراضات و جوششهایی علیهی بیعدالتیهای موجود بوده است؛ سالهاست که شاهد آن تب و تابهای نیمه جان گذشته نیست. به هر حال ارزیابیها و برداشتهای متفاوتی میتواند در این زمینه وجود داشته باشد و یا اینکه پیرامون چنین وضعیتی میتوان تصاویر گونه گونهای ارائه داد، امّا آنچه آشکار و قابل کتمان نیست، آن استکه چنین شکافی – یعنی مابین جامعه و چپ – دارد عمیقتر و عمیقتر میشود.
از چند جنبه این موضوع قابل توضیحست. اوّل اینکه نظارهگر است و حضور ندارد و کاملاً خود را به حوادث سپرده است. دوِم اینکه از دریچهی یک نیرو و تشکل خارج از کشوری نمیخواهد جایگاه واقعی خود را توضیح دهد، سوِم اینکه برنامهی روشن و راهکار ندارد، چهارم اینکه بهعنوان یک حزب و یا سازمان فاقد پائینترین ارتباط است، پنجم اینکه با خود و با مردم خود صادق نیست، ششم اینکه روح حقیقتجوئی ندارد، هفتم اینکه جدائیها و انشعابات درون سازمانی – حزبی را دارد در جهت انسجام و یگانگی هر چه بیشتر تفکرات تشکیلاتی خود تئوریزه مینماید، هشتم اینکه فاقد پایبندی به دمکراسی و حل اختلافات درونی در بستر سالم و سازنده میباشد، نهم اینکه همواره منفعت گروهی – سازمانی را سوار بر منفعت عمومی جنبش نموده است، دهم اینکه رهبری هر یک از این سازمانها و احزاب، حاضر به پس زدن “کرسی”های خود نیستند و بر آنند تا ابد، بار “انقلاب” و وظایف “سازمانی – حزبی”شانرا بدوش کشند!!
به هر حال چپ تمرکز یافته در خارج از کشور، غرق در ندانمکاری و بیبرنامهگیست و همچنین انجام وظایف آتی خود را، به تصمیمات این و یا آن تحرکات امپریالیستی گره زده است. بُرش ندارد و در انتظار نشسته است و کمترین گام عملیای در جهت تغییر اوضاع کنونی بر نمیدارد. سیاستها و تقلاءهایاش نافرجام و غیر هدفمند است و روزی دارد، پرچم سازمان و حزبی مستقل را علم مینماید و روزی دیگر، سیاست اتحاد و ادغام را در پیش میگیرد. در حقیقت نه آن انشعابات و جدائیها از محتوا و از بار تعرضی برخوردار بودهاند و نه یگانگیها و اتحادها، به معنای پرش رو بجلوست. دهها مورد را میتوان شاهد گرفت و نشان داد که انشعابات و اتحادهای تاکنونی فاقد کمترین روحیهی تعرضی و محتوائی بوده است و نه تنها درمانبخش، دردهای جنبش کمونیستی نبوده بلکه بر دردهای بیشمار آن افزوده است. به این دلیل که نیروهای موجود درون جنبش کمونیستی مسیر و جایگاه خود را بد انتخاب نمودهاند و مسلم استکه در مسیر و جایگاه غیر واقعی، نمیتوان کار جدی و ثمربخشی را سازمان داد. در حقیقت سرمای عجیبی بر بدن نحیف چپ سایه انداخته است و به واقع نیاز به حرارت اساسی و خودزنی سیاسی دارد؛ نیاز به آن دارد تا فعالیتهای تاکنونی خود را با گشادهروئی تمام مورد نقد و بررسی قرار دهد و بر اساس ظرفیتهای واقعی، وظایف خود را پی ریزد.
بنابر این سئوال این است چپی که نه از گذشتهی خود، جمعبند روشن و مدونی دارد؛ و چپی که کمترین گامی در جهت رفع ایرادات خود بر نمیدارد، چپی که سیاست دافعه را جایگزین سیاست جاذبه نموده است و چپی که حضور ندارد چگونه میتواند سرمایه را از قدرت بزیر کشد و پرچم جامعهی کمونیستی را بر افزارد؟ ناگفته نماند که بحث اصلاً و ابداً بر سر تبلیغ و ترویج ناامیدیها در میان جامعه و جوانان، و همچنین پس کشیدن از انجام حداقلها نیست بلکه بازگوئی حقایق و تعیین وظایفِ در قد و قوارهی خودی بهمنظور برون رفت از وضعیت کنونیست. کمترین تردیدی در آن نیست که آرمان کمونیستی یگانه آرمان انسانی مقابل, سرمایهداریست. این ایدئولوژی حتماً و حتماً، و روز و روزگاری – و تاریخاً – سرمایه را پس خواهد زد؛ این ایدئولوژی زبان گویا و سحنگوی منافعی میلیونها کارگر و زحمتکش است؛ امّا و در کنار قبول چنین پیشفرضهای روشنی انتظارات بر آن است تا انطباق و نماد عینی – عملی آنرا جامعه و آنهم در کوتاه مدت مشاهده نماید. چنین خواستی نه تنها غیر منطقی و خلاف افکار کمونیستی نیست بلکه بجا و وافعیست. این آن موقعیت تأسفباریست که چپ ایران در آن قرار گرفته است و قصد خروج از آنرا ندارد.
5 دسامبر 2012
15 آذر 1391