کمونیست هفتگی مصاحبه – با هیئت اجرائی دفتر سیاسی حزب حکمتیست بخش اول

انتخاب ترامپ و پیامدهای آن

با هیئت اجرائی دفتر سیاسی حزب  حکمتیست

بخش اول

کمونیست هفتگی: چرا دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا پیروز شد؟ او نماینده چه گرایش و سیاستی در بورژوازی آمریکا است؟ آیا انتخاب وی با دمکراسی در تناقض است یا نه؟ چرا؟

رحمان حسین زاده: از پاسخ بخش آخر سئوالتان شروع میکنم. انتخاب ترامپ فاشیست نه تنها با دمکراسی در تناقض نیست، بلکه داده این سیستم و به قول منصورحکمت “طفل شیرین دمکراسی” است. اولین بار نیست، در سیستم دمکراسی و پروسه انتخابات در کشورهای غربی فاشیسم از صندوق رای سر درمیاورد. هیتلر و موسولینی چهره های شاخص فاشیسم جهانی در نیمه اول قرن بیستم محصول طبیعی دمکراسی و چهرهای دست راستی همچون تاچر و ریگان و بوش و بلر با کارنامه سیاهشان علیه بشریت محصول همین سیستم و به اصطلاح انتخابات “دمکراتیک” بودند. دمکراسی تصویر بورژوازی از آزادی و چیزی جز تضمین حاکمیت و آزادی عمل و سیادت طبقه استثمارگر سرمایه دار و نمایندگان سیاسی آن نیست. تمام تاریخ سلطه طبقه سرمایه دار از جمله به قول ایدئولوگها و رسانه هایشان در مهد دمکراسی، یعنی در آمریکا و کشورهای اروپایی همین واقعیت را نشان میدهد. دمکراسی و اشکال مختلف آن، هیچگاه اراده مردم را نمایندگی نکرده است. چهار سال یکبار با مهندسی افکار عمومی، احزاب اصلی ترندهای اجتماعی بورژوازی نیروی مردم را در میان انواع پیچ و خم اداری و قانونی و فیلترهای سیاسی و مالی به پای صندوق رای میکشند، رای آنها را میگیرند و تا چهار سال بعد به رای دهندگان مستقیم خود جوابگو هم نیستند. دمکراسی و اشکال مختلف انتخابات آن سوپاپ اطمینان بورژوازی در مسیر جابجایی قدرت میان جناحهای مختلف آن است. مورد برجسته آن آمریکا بیش از یک قرن است جابجایی قدرت در صحنه سیاسی آمریکا بین دو حزب جمهوریخواه و دمکرات دست به دست میشود و هیچ نیروی دیگری از همان خانواده بورژوازی مجال به دست گرفتن قدرت را نداشته تا چه برسد به طبقه کارگر و مردم و آزادیخواهان و کمونیستها و جریانات مستقیما متکی به اراده مردم. همین مورد اخیر نزدیک به دو سال، هیئت حاکمه و این دو حزب با اتکا به مدیای نوکر و انواع اهرمهای سیاسی، قانونی و مالی مردم را در مسیری قرار دادند که نهایتا در میان دو کاندید، دو چهره منفور و فاسد به یکی رای بدهند. ۴۷ درصد در نفرت از نظم و بساط موجود و آنجا که احساس کردند، اراده آنها پایمال میشود به این اجبار تن ندادند و در آن شرکت نکردند. با عبور دادن رای شرکت کنندگان از فیلتر الکترال انتخاباتی در آمریکا حتی آن ظاهرسازی “به حساب آوردن رای فرد” هم محلی از اعراب ندارد. طبق شمارش آرای دولتی هیلاری کلینتون نزدیک به سه میلیون رای شهروندان را بیشتر داشت، اما در سیستم الکترال، نهایتا رای نخبگان سیاسی طبقه حاکمه بر رای به صندوق ریخته شده آحاد مردم ارجحیت دارد. نتیجتا از میان دو گزینه “بدترین” عاقبت عنصر دست راستی و فاشیست ترامپ انتخاب شد تا چهار سال دیگر ایده ها و سیاستهای فوق ارتجاعی خود را در این جامعه و جهان اجرا کند. این سیستم عین دمکراسی و تماما بیگانه به رای و اراده مردم است.

انتخاب ترامپ را در متن مناسبات ظالمانه سرمایه و بی پاسخی این سیستم به معضلات عمیق اجتماعی که بر بشریت تحمیل کرده، بر بطن وجود بحران و رکود اقتصادی که در دوره اخیر از سال ۲۰۰۸ شروع شده و علیرغم کش و قوس آن، هنوز آثار آن ادامه دارد، باید دید. از نتایج مهم این شرایط رشد و گسترس راست افراطی فاشیست در آمریکا و اروپا و دیگر کشورهای جهان وارونه امروز است که ترامپ از نمایندگان شاخص آن است. به طور مشخص در خود آمریکا و دوران ریاست جمهوری اوبامای دمکرات شاهد گسترش هر روزه شکاف عمیق طبقاتی و فقر و بی تامینی مادی بر طبقه کارگر و جوانان و زنان و مردم محروم، گسترش نژادپرستی و دیگر تبعیضات بر گروهبندیهای اجتماعی تحت فشار همچون مهاجرین، رنگین پوستان و همجنسگرایان بودیم. اینها همگی پایه های اعتراض و نفرت اجتماعی از پایین علیه وضع موجود و هیئت حاکمه بود. در چشم بخش عظیم شهروندان جامعه به حق سیستم حاکم با هر دو حزب آن سیستمی بیگانه با زندگی و حیات آنها و بشدت فاسد است. این از ندانم کاری اوباما و این یا آن رئیس جمهور نیست. همین پایه های نفرت و اعتراض از وضع موجود و هیئت حاکمه است. اینجا تناقضی که مطرح میشود اینست که این نفرت و نارضایتی از نظم حاکم چگونه به قدرت گیری راست ترین جناح همان نظام منجر میشود. دلایل مختلف دارد، اما به نظرم اصلی ترین دلیل غیبت آلترناتیو رادیکال و انقلابی برای سازماندهی و کانالیزه کردن پتانسیل اعتراضی موجود علیه هیئت حاکمه بورژوایی و جناحهای مختلف آن است. اتفاقا در دوره نزدیک به دو ساله اخیر و در جریان کمپین انتخاباتی برای ریاست جمهوری، پدیده برنی سندرز از جناح چپ حزب دمکرات پا به عرصه گذاشت و سمپاتی بخش مهمی از اعتراضات اجتماعی موجود را به خود جلب کرد. به باور من چنانکه به جای کلینتون، سندرز در صحنه باقی میماند، به عنوان کاندیدی بدرجه ای دور از هیئت حاکمه و سیستم حاکم، به عنوان چهره ای با شعارها و خواسته های عدالت خواهانه تر و چپ تر که قاطی فساد موجود نبود، امکان پیروزی آن بر ترامپ بسیار محتمل تر بود. هیئت حاکمه بورژوایی و حزب دمکرات به عنوان یکی از پایه های آن امکان ابراز وجود به کاندید جناح چپ خود را هم نداد. حاصل آن سرخوردگی بخش مهمی از مردم معترض خواهان تغییر در این پروسه و عدم شرکت آنها در انتخابات بود. یادمان باشد که نزدیک به ۴۷ درصد واجدین شرایط رای به پای صندوق رای نرفتند. اینها دنبال آلترناتیو دیگری بودند که هیچکدام از این دو کاندید آنها را نمایندگی نمیکردند.

به علاوه رقابت بین کلینتون و ترامپ به رقابت بین نماینده حزب دمکرات در قدرت و تداوم وضع موجود و ترامپ بیرون از هیئت حاکمه تعبیر شد. ترامپ و کمپین او که حتی مورد حمایت کل الیت سیاسی حزب متبوعش، حزب جمهوریخواه هم نبود، به خوبی از بیزاری وسیع در جامعه بهره برداری کرد و عوامفریبانه و پوپولیستی خود را در تقابل با هیئت حاکمه فاسد معنی کرد. همانند همه جریانات راست فاشیست در دوران سردرگمی و بحران و مصائب اجتماعی انبوه بر طبل نژادپرستی و راسیسم و مهاجر ستیزی و باد زدن عرق ناسیونالیستی کوبید. در چنین شرایطی و با تکیه بر استیصال و غیاب اراده انقلابی و سازمانیافته مردم، حمایت بخشی از جامعه را به خود جلب کرد و در چارچوب سیستم الکترال انتخاباتی آمریکا، کلینتون را شکست داد. علاوه بر مسائل داخل کشوری، در سطح بین المللی هم ادامه ناکامیهای هژمونی طلبانه آمریکا و سیر نزول موقعیت بین المللی این قدرت امپریالیستی، زمینه  ساز تشدید ناسیونالیسم و فاشیسمی است که تبلیغ حول قدرتمند کردن امپریالیسم آمریکا در سطح جهان با شعار “آمریکا اول” را ترامپ به دست گرفت. طبعا همانطور که در شروع اشاره کردم این اولین بار نیست که یک جریان فاشیستی با پروپاگاند پوپولیستی در جهان دمکراسی و انتخابات آن دست بالا پیدا میکند. بشریت با “انتخاب” و عروج جریانات دست راستی فاشیست تاوان عظیمی پرداخته است. این مورد هم قطعا پیامدهای مخرب و زیانبار بسیار جدی برای مردم آمریکا و جهان امروز خواهد داشت.

کمونیست هفتگی: معنی جهانی انتخاب ترامپ چیست؟ آیا دوره جدیدی در سیاست و اقتصاد جهانی با انتخاب ترامپ آغاز شده است؟ اگر آری، مشخصات آن چیست؟ اگر نه، ترامپ چه محدودیتهائی را میتواند به چهارچوبهای کنونی سیاست و اقتصاد جهانی اعمال کند؟

فاتح شیخ: خیر، “دوره جدیدی در سیاست و اقتصاد جهانی”، با سر کار آمدن ترامپ آغاز نشده است. واضح است که در سیمای سیاسی جهان تغییراتی به وجود آمده که به نظر من بر تحولات آتی تاثیرات ماندگارتر هم خواهد داشت. اما اولا: زمان میبرد تا روشن شود تغییراتی که ترامپ در نظر گرفته چطور و چقدر و در چه جهتی پیش میرود. ظرف دو هفته ترامپ تنها میتوانست جنجالهای نمایشی شومنی برای مصرف داخلی به پا کند، که کرده و با مخالفتها و مقاومتهای جدی هم مواجه شده است. ثانیا ترامپ نه قبلا و در این دو هفته برنامه ای ارائه نداده که بتوان مبنای “دوره جدید” به معنی جهانی به شمار آورد. در ادامه به مواردی از “دوره جدید” در تاریخ معاصر اشاره خواهم کرد تا روشن شود آنچه در روزهای بعد از آغاز به کار ترامپ میگذرد، با همه جنجالی که عامدانه حول آنها به پا میشود، در قیاس با آن موارد نه “دوره” است، و نه چندان “جدید” است.

باید توجه داشت که چند ماه قبل از انتخاب ترامپ، در بریتانیا رفراندم خروج از اتحادیه اروپا رای آورد (۲۳ ژوئن ۲۰۱۶) و به سهم خود میتواند تغییراتی در اقتصاد و سیاست جهانی به بار آورد. اما پروسه عملی خروج بریتانیا تازه از مارس ۲۰۱۷ شروع میشود و دو سالی هم زمان میبرد. البته تاثیرات آن رفراندم بر فضای سیاسی اروپا و غرب و بر روانشناسی اجتماعی و رفتار سیاسی رای دهندگان در سیستم “دمکراسی نیابتی” همان وقت شروع شد. اما یک مسیر اتوماتیک و یک به یک ندارد. مثلا در انتخابات ریاست جمهوری اتریش برعکس شد. نامزد پوپولیست باخت و نامزد حزب سنتی محیط زیست که مورد حمایت سوسیال دمکراتها و چپها بود برنده شد. در انتخابات آمریکا به دلایلی فراتر از تاثیر رفراندم بریتانیا ترامپ ستاره پوپولیستها هرچند اکثریت آراء رای دهندگان را کسب نکرد اما به کمک موازین الکتورال کالج نظام فدرال ایالات متحده برنده شد و باعث سورپرایز جهانیان گشت.

واضح است که چنین سورپرایزی پیامدهای ناگزیری هم دارد. پیامدهائی که محصول شخص شخیص ترامپ و “برنامه” پوپولیستی او نیست؛ بلکه محصول وزن آمریکا در سیاست جهان و در موازنه قدرتهای درجه اول جهان است. “برنامه” ترامپ چارچوب سروته داری ندارد، آنچه هم تا حالا به صحنه آورده شده معلوم نیست در آینده چه کاراکتر و ابعاد و شکل و شمایلی به خود خواهد گرفت. روی کار آمدن ترامپ پیامدها و تغییراتی به بار میآورد که در چارچوب همین اقتصاد گلوبال سرمایه داری امروز، روی توازن و تناسب بین بخشهای مختلف اقتصاد تاثیراتی میگذارد. سیاست بورژوایی در حوزه روابط بین دولتها را در سطوح معینی اینور- آنور میکند. مشخصا در درون اقتصاد به شدت به هم پیوسته گلوبال، رابطه بعضی اقتصادهای کشوری را با بقیه بخشهای سرمایه در پنج قاره، بویژه در عرصه تجارت به درجاتی عوض میکند. اما مجموعه اینها هنوز ماتریال و مومنتوم یک “دوره جدید” نیستند.

با چند مثال بحث را ادامه میدهم:

۱- بالارفتن تراکم و تمرکز سرمایه و رشد انحصارهای بزرگ و رقابت میان آنها در انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست و تکمیل تقسیم جهان بین آن انحصارات و دولتهای بزرگ نماینده منافع آنها، دوره ای از اقتصاد سرمایه داری را دست نشان کرد و تجدید تقسیم جهان بین آن قدرتها را ضروری ساخت که از جان ا. هابسن اقتصاددان انگیسی تا رودلف هیلفردینگ و بوخارین و لنین آن را “امپریالیسم” خواندند. این یک “دوره جدید” در حیات اقتصادی و لاجرم در تحولات سیاسی پیامد ان بود که منشا جنگ جهانی اول بود.

۲- دوره مابین دو جنگ جهانی اول و دوم که شاخص برجسته آن بحران ۱۹۳۰ بود هم بیشک “دوره جدید”ی در قرن بیست است که بورژوازی دو جواب کاملا متضاد به آن داد: یک جواب “نیودیل” بود در آمریکا و جواب دیگر نازیسم هیتلری بود در آلمان و فاشیسم ایتالیا هم به عنوان یک حاصل جانبی آن.

۳- دوره بعد از جنگ دوم و ضرورت بازسازی سرمایه داری بعد از ویرانیهای عظیم آن جنگ، “دوره جدید” بود که در اروپا به عروج کینزیانیسم و دولت رفاه و در آمریکا منشا عروج مک کارتیسم در عرصه داخلی شد و در عرصه خارجی دست اندازی اقتصادی به اروپا (با طرح مارشال) و به بقیه جهان با بانک جهانی و والستریت و غیره شد.

۴- دوران جنگ سرد، یک دوره جدید بود که در سایه رقابتهای ابرقدرت امپریالیستی آمریکا با ابرقدرت نوخاسته شوروی بود و بنا به تحقیق موشکافانه ای. اچ. کار مورخ نامدار انگلیسی اساسا ساخته سیاست دولت آمریکا بود و نه یک دوره ضروری در مناسبات جهانی. با این حال نمیتوان نادیده گرفت که دوره جنگ سرد بر مبنای رقابت دو سیستم سرمایه داری متکی به بازار و سرمایه داری متکی به برنامه ریزی دولتی، “دوره جدید”ی در تاریخ قرن بیست بود که سرنوشت سیاست جهان را به مدت بیش از چهار دهه رقم زد.

۵- بحران ۱۹۷۳ یک بحران جدید نیمه دوم قرن بیست بود که به دنبال یک ربع قرن شکوفائی اقتصادی بعد از جنگ و حاکمیت دولت رفاه در اروپا ظهور کرد و چون در آن مقطع نه سوسیال دمکراسی اروپا و نه کمونیسم بورژوائی شوروی و چین و احزاب دنباله رو آنها پاسخی به آن داشتند، جناح راست بورژوازی در انگلیس و آمریکا با شخصیتهای بارز و موثری چون تاچر و ریگان پاسخ راست کنسرواتیسم افراطی خود را به آن دادند و برای چند دهه آن پاسخ راست افراطی را به اروپا و آمریکا و جهان تحمیل کردند.

۶- سقوط بلوک شرق و بویژه فروپاشی شوروی ۲۶-۲۵ سال قبل هم دروازه “دوره جدید” و عقبگرد بزرگی را به روی بشریت باز کرد که هنوز هم از عواقب آن رنج میبریم. در سطح سیاست جهان هم خلائی ایجاد کرد که دولت امپریالیست آمریکا و کل هیات حاکمه آن کشور را به طمع انداخت تا سلطه یگانه خود به عنوان تنها ابرقدرت و سرکرده جهان را زیر نام “نظم نوین جهانی” به جهان تحمیل کنند. نتوانستند و آن پروژه پس از چند سالی جنجال، گم و گور شد و سیر بی نظمی در جهان ادامه یافت.

۷- از بحران ۲۰۰۸- ۲۰۰۷ به این سو با افت سرکردگی اقتصادی و شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکا، افول ابرقدرتی آن دولت آشکارتر و سریعتر گشت و قدرتهای دیگر جهان مجال جمع و جور کردن خود را پیدا کردند و “دوره جدید”ی از تجدید تقسیم مناطق نفوذ میان قدرتهای بزرگ جهان و با شرکت دست دوم قدرتهای متوسط شروع شد که امروز هم ادامه دارد. رسالتی که اوباما از هیات حاکمه آمریکا در نوامبر ۲۰۰۸ دریافت کرد این بود که آن روند افت سرکردگی اقتصادی و نظامی را مدیدریت کند بلکه بتوانند رویای برباد رفته ابرقدرت یگانه را برای خود زنده نگاه دارند. سالهای آخر اوباما سالهای آشکار شدن عدم امکان تحقق رویای بازگشت عظمت آمریکا بود. اوباما و حزب دمکرات کمابیش پذیرفته بودند که بر سکوی اقتدار واقعی آمریکا از افت بیشتر آن جلوگیری کنند.

حال بیائیم و این چند دوره بالا را با عروج ترامپ مقایسه کنیم تا روشن شود که این یکی در حدی نیست که بتوان آن را “دوره جدید” به حساب آورد، نه در خود آمریکا و نه به طریق اولی در سطح جهان.

عروج ترامپ به نظر من حاصل نارضایتی شدید و نهایتا طغیان جناح راست هیات حاکمه آمریکا علیه آن “پذیرفتن واقعیت” موقعیت افت کرده آمریکا توسط حزب دمکرات بود. ترامپ و پوپولیسم به غایت تعرضی و زننده او ابزار این جنگ است. جنگی که باخت آن از هم اکنون روشن است. به نظر من ترامپ و تیم شرکایش به جای آنکه موفق به “برگرداندن عظمت آمریکا”، با ماجراجوئیهایی که پوپولیسم تنها میتواند پوشش نازک ناتوانی قدرت واقعی پشت آن باشد، باعث خواهند شد که افت آمریکا تا جایگاه واقعی و منطقی خود ادامه یابد و به قول مشهور: “سر جای خود بنشیند!”. یعنی در ردیف قدرتهای دیگر درجه اول دنیا در فضای یک “جهان چندقطبی” به ناگزیر “تعامل و تخاصم” کند، “تخاصم و تعامل” کند و ناچار گردد دستکم در عمل دست از “رویای آمریکایئ” معطوف به “بازگرداندن عظمت آمریکا” بکشد.

ترامپ و تیم شرکای میلیاردر او با پروژه هایشان حداکثر میتوانند به درجه ای چوب لای چرخ تجارت آزاد جهانی بگذارند و به سهم خود بروز بحران ادواری بعدی را تسریع کنند. در حالیکه رقیبان با تکیه به سکوی پرش تجارت آزاد گلوبال ممکن است بتوانند از اقتصاد آمریکا هم پیشی بگیرند.

این مبحث را با دو مورد قرینه سازی بین اقتصاد چین و دولت آن با اقتصاد آمرکا و پروژه ترامپ خاتمه میدهم:

۱- دولت کنونی چین نشسته بر لکوموتیو اقتصاد رو به عروج کشوری یک میلیارد و سیصد میلیون نفری همزمان وارث دیوار چین است اما آن دیوار را که روزگاری در تاریخ باستان و قرون وسطا، ابزار انزواگزینی و بیگانه گریزی بوده است، امروز به یک جاذبه تاریخی برای جلب توریست و فیلمساز از سراسر جهان بدل کرده است. ترامپ برعکس در قرن بیست و یک بین کشور زیر حاکمیت دولتش با کشوری که منبع میلیونها کارگر ارزان مورد نیاز اقتصاد متنوع آمریکاست میخواهد دیوار بکشد! این کجا و آن کجا؟

۲- دولت چین در همان روزهای آغاز به کار ترامپ، توانست قطاری باری را که از پکن حرکت کرده بود در شرق لندن در بریتانیا به مقصد برساند و با این کار پروژه بازسازی “جاده ابریشم” را بسیار طولانی تر از دوران قدیم و بر متن سرمایه داری گلوبال امروز را رسما در لندن افتتاح کرد. ترامپ برعکس میخواهد جلو قطار پرشتاب تجارت جهانی دراز بکشد و آن را از حرکت باز دارد.

ترامپ با پروژه هایش کاری خواهد کرد که هیات حاکمه آمریکا به دوره اوباما افسوس بخورد و به  تشرها و ریشخندهایی که ترامپ نثار اوباما میکند بخندد.

کمونیست هفتگی: اروپا متحد دیرین آمریکا از انتخاب ترامپ به وحشت افتاده است. زمینه و دلائل نگرانی دولتهای اروپائی چیست و چه اقداماتی برایشان مقدور است؟ آیا اتحادیه اروپا در آستانه فروپاشی است؟ چرا؟

عبداله دارابی: مشکل بحران اقتصادی اتحادیه اروپا، قدیمی تر و فراتر از پیام ترامپ رئیس جمهوری آمریکاست. اتحادیه اروپا، سالهاست با مشکلات اقتصادی و اجتماعی درون خودِ اتحادیه دست به گریبان است، هنوز که هنوز است قادر به مهار این بحران نشده و با آن دست و پنچه نرم میکنند.  تداوم این بحران، و تأثیرات مخرب اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از آن بر جامعه اروپا، اعتراض و نارضایتی های فراوان کارگران و مردم را علیه دولتمردان این اتحادیه شکل داده است. برای نمونه، کشور یونان، دارد کمرش زیر بار بازپرداخت وام ها و نرخ بشدت فزاینده بهره آن خم میشود. اسپانیا هم همینطور. ایتالیا هم  وضع اش بمراتت بدتر از یونان و اسپانیا است. به اعتراف صندوق بین المللی پول بدهی کنونی ایتالیا، بیش از ۲.2 بیلیون یورو است که معادل  با ۶۰ درصد تولید سالانه اقتصاد آن کشور. این بدهی در نوع خود کم نظیر است و اگر ایتالیا در انتخابات امسال بسمت یک بحران دولتی خیز بردارد و ملی گرایان پوپولیست طرفدار ترامپ، در آن پیروز شوند در اتحادیه اروپا همه چیز راکد خواهد شد و این پدیده به تهدیدی بزرگ برای از هم پاشیدن کل اتحادیه اروپا تبدیل میشود. مساله پناهندگی هم به یک معضل بزرگ و یک خوراک تبلیغی دندان گیر برای احزاب پوپولیست کشورهای مهم اتحادیه اروپا از جمله آلمان، فرانسه، ایتالیا و هلند تبدیل شده است. با توجه به نکات فوق، مشکل درونی خودِ اتحادیه اروپا بمراتب بزرگتر و تأثیر گذار تر از واقعه  ترامپ است. ولی افزون بر آن، اگر پدیده ترامپ و رشد ملی گرایی پوپولیستی و جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا را به معضلات درونی خودِ اتحادیه اضافه کنیم آنوقت میتوان گفت که آینده تیره و تاری پیشاروی اتحادیه اروپا و ناتو قرار گرفته است. ملی گرایان پوپولیست در کشور های اتحادیه اروپا، با رؤیای درهم پاشیدن اتحادیه اروپا شکل گرفته اند که با سر کار آمدن ترامپ بعنوان رئیس جمهور آمریکا، نفس تازه کرده و قوت قلب گرفته اند. چون ترامپ، علاوه بر اظهار خوشحالی اش در رابطه با جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا، از نظر او، دیگر کشورهای اتحادیه اروپا نیز مثل انگلستان، از آن جدا خواهند شد. ولی مهم تر از همه اینها، ترامپ اظهار کرده که: “اتحادیه اروپا و ناتو در واقع وسیله ای است برای رسیدن آلمان به اهدافش”. این بخش از سخنان ترامپ، نزد هواداران اتحادیه اروپا به طرز آشکاری تفرقه افکنانه محسوب میشود. ولی بطور کلی سخنان تاکنونی ترامپ در باره اتحادیه اروپا و ناتو دولتهای اتحادیه و هوادارنشان را به تعجب و حیرت وا داشته است. در پرتو این شرایط و اوضاع و احوال، هفته گذشته همه احزاب و جریانات اپوزیسیون ملی گرا و پوپولیست کشورهای اتحادیه اروپا، در آلمان دور هم جمع شدند و نشستی را تحت نام کنگره برپا کردند که اینهم به سهم  خود کشورهای اتحادیه را بشدت نگران ساخت. اکنون کار به جایی رسیده که آلمان و فرانسه هم در تقابل با برخورد ترامپ به روسیه، در نظر دارند پیش دستی کنند و قبل از ملاقات حضوری ترامپ و پوتین، با روسیه تماس برقرار کنند. چون فرانسه و آلمان بیم آن دارند که ترامپ و دولت تازه به قدرت رسیده آمریکا، در راستای منافع کشور خویش اتحادیه اروپا و ناتو را دور بزنند و بدینوسیله به تعهدات قدیمی صد ساله و تاکنونی خویش به اروپا و ناتو پشت کنند. این تلاشی است که تاکنون این دو کشور قدرتمند اتحادیه در مقابل ترامپ برای خود در نظر گرفته اند.

با توجه به نکات فوق، از هم اکنون روشن است که، سال پیشارو، سال سخت و تعیین کننده و پر مشغله و  مملو از رویارویی و مواجهه برای اتحادیه اروپا خواهد بود. ولی علیرغم آن  در حال حاضر حکم فروپاشی اتحادیه اروپا، حکمی قطعی و مسجل نیست. چون اگر چنین اتفاقی بیفتد کار صرفا به فروپاشی اتحادیه اروپا و ناتو ختم نمی شود. عقبگرد سیاست مالی جهانی و لیبرالیسم به سمت ملی گرایی و پوپولیسم در آمریکا و اتحادیه اروپا، قانون ذاتی سرمایه را از گردونه خارج خواهد کرد که آنوقت مهار کردنش برای خودِ سرمایه کار آسانی نخواهد بود.

کمونیست هفتگی: جنگ و میلیتاریسم در قیاس با دولتهای تاکنونی آمریکا چه جایگاهی در سیاست ترامپ دارد؟ انزواطلبی سیاسی و اقتصادی یا توسعه طلبی میلیتاریستی و امپریالیستی مشخصه دولت ترامپ خواهد بود؟ چشم انداز دخالتهای نظامی دولت ترامپ را چگونه می بینید؟

رحمان حسین زاده: در کمپین انتخاباتی ترامپ و در دو هفته ای هم که از شروع ریاست جمهوری او میگذرد، ادعاهای میلیتاریستی و نظامی او در مقایسه با دولتهای پیشین و برای مثال دولت بوش پسر هنوز برجستگی ندارد. اما نباید خوش خیال بود، صرفنظر از اینکه چه کسی زمام امور را در کاخ سفید در دست گرفته باشد، قلدری نظامی جزو کاراکتر آمریکای امپریالیست است و در این دوران بدون اتکا به قدرت نظامی حتی نمیتواند جلو روند نزولی موقعیت خود را بگیرد. در نتیجه در آینده شاهد پروژه ها واقدامات مخرب نظامی دولت ترامپ خواهیم بود. در همین آغاز کار اشاره به نوسازی ارتش و سلاحهای اتمی و بالا بردن بودجه نظامی و تاکید مکرر بر تقابل همه جانبه با تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان  اشاره های اولیه به جنگ طلبی و تروریسم دولت ترامپ را نشان میدهد. در نتیجه به نظرم دو قطبی “انزواطلبی سیاسی و اقتصادی یا توسعه طلبی میلیتاریستی و امپریالیستی” به وجود نمیاید. اینجا لازم میدانم در مورد هر دو وجه این مسئله توضیحات بیشتری بدهم. به نظرم در پیش گرفتن سیاست تقویت “اقتصاد کشوری” و پروتکشنیسم در تمایز با روند جاری “گلوبالیسم” به این معنا بازگشت ترامپ به نوعی ناسیونالیسم اقتصادی را نباید به “انزوا طلبی اقتصادی و سیاسی” تعبیر کرد. ترامپ و دولت آمریکا به عنوان اولین اقتصاد کاپیتالیستی دنیای امروز میدانند “انزوا طلبی اقتصادی” نه تنها با منافع سرمایه دارانه شان انطباقی ندارد، بلکه در دنیای گلوبال امروز چنین سیاستی عملی نیست. اینها سرخورده از روند گلوبالیسم، دارند راه دیگری را تجربه میکنند. راهی که به نظرم ناکام خواهد ماند. واقعیت مسئله این است روند همکاری و همگرایی و ائتلافهای اقتصادی و سیاسی بزرگ از جمله مهمترین آنها اتحادیه اروپا امروز در بی پاسخی به بحران اقتصادی دامنگیر نظام جهانی سرمایه و خود اروپا بسر میبرند. نه تنها چشم انداز برون رفت از آن را ندارند، بلکه از وقوع بحرانی بسیار بزرگتر از مورد ۲۰۰۸ صحبت میکنند. برای برون رفت و در تمایز با این الگو، جناحهای راست افراطی سرمایه جهانی در خود آمریکا و اروپا به زعم خود با الگوی “تقویت اقتصاد کشوری” و پروتکشنیسم و ترک ائتلافهای بزرگ چند کشوری دست و پاگیر به “ناسیونالیسم اقتصادی و سیاسی” رجوع کرده اند. برگسیت بریتانیا و عروج ترامپ در آمریکا نمودهای مشخص این روند است. برای مثال در این الگو قرار نیست بریتانیا با خروج از اتحادیه اروپا، یا آمریکا با خروج از پیمان تجارت ترانس پاسیفیک و یا نفتا، انزوا طلبی را پیشه کنند. بلکه آنطور که ادعا میکنند، در نظر دارند فارغ از قید و بندهای ائتلافها، خود مستقلا با تک تک کشورها و قدرتهای اقتصادی وارد معامله شوند. اظهار نظر ترامپ به هنگام لغو قرارداد تجاری ترانس پاسیفیک در این مورد گویا است. او گفت در این ائتلاف نمی مانیم، اما مورد به مورد با هریک از کشورهای جزو همان ائتلاف وارد قرار دو جانبه اقصادی میشویم. تصورشان اینست در قراردادهای دو جانبه به عنوان اولین قدرت اقتصادی جهان شرط و شروط خود را به طرف مقابل تحمیل میکنند و نفع بیشتری میبرند. اما این مسیر یک طرفه نیست و همان ائتلافهای اقتصادی موانع و محدودیتهای جدی پیش پای دولت ترامپ و یا بریتانیای بیرون رفته از اتحادیه اروپا قرار خواهند داد و مقاومت خواهند کرد. خلاء نماندن آمریکا در چنین اتحادهای تجاری بزرگ را، قدرتهای دیگر و از جمله چین میخواهد پر کند و در نتیجه ضرر خواهند کرد. مهمتر راه حل اقتصادی ترامپ و همپالگیهایش نمیتواند پاسخی به بحران اقتصادی و معضلات کنونی نظم سرمایه باشد، بلکه تشدید کننده آن خواهد بود. این الگو شکست خواهد خورد.

یک جنبه دیگر را در مورد پلاتفرم و سیاست دست راستی ترامپ باید تاکید کرد. این مشاهده درست است، که وجه اقتصادی پلاتفرم ترامپ و کشمکشهایی که در این رابطه در عرصه جهانی خواهد داشت، پر رنگتر از وجه میلیتاریسم و نظامی است. به همین دلیل جدال با چین از جمله بر سر اقتصاد به اولویت او تبدیل میشود. در مقایسه با دولتهای پیشین آمریکا جدال با روسیه که عمدتا رنگ زورآزمایی نظامی و تشدید رقابت تسلیحاتی در مقابل هم را دارد، تاکنون کمرنگ است. با این وصف صف بندیهای قدرتهای جهانی و پیچیدگیهای دنیای امروز این معادله را به هم میزند. همین رقابتهای اقتصادی که دنبالش است، در همان حوزه اقتصاد باقی نخواهد ماند و جاهایی پای صف آرایی نظامی و اعمال فشارهای نظامی تا جنگ های موردی و نیابتی را به خود خواهد دید. در دنیای بی لنگر امروز، آمریکای کماکان مدعی رهبری جهانی، پتانسیلهای مخرب نظامی خود را افزایش خواهد داد. در نتیجه ادامه جنگ و قلدری میلیتاریستی و تروریستی دولت آمریکا با پلاتفرم ناسیونالیسم اقتصادی و پروتکشنیسم مورد ادعای ترامپ مکمل هم خواهند بود.

در پاسخ به بخش پایانی سئوالتان اگر چه هنوز چهارچوب استراتژی نظامی دولت ترامپ اعلام نشده و معلوم نیست، اما یک چیز روشن است، دامنه دخالتگری نظامی و تروریستی آمریکا در مهترین کانون بحرانی و جنگی دنیای امروز یعنی خاورمیانه و بخشا در شمال آفریقا، گسترش خواهد یافت. به این دلایل: ادعای ترامپ مبنی بر جنگ همه جانبه و قاطعتر با تروریسم اسلامی، معنی عملی اش اینست، ارتش آمریکا نه تنها در صحنه های جنگ کنونی، در افغانستان و عراق و بخشی از سوریه کماکان درگیر خواهد بود و حتی در این میدانهای جنگی لازم میداند پررنگ تر عمل کند، بلکه باید در تقابل و تعقیب داعش و القاعده و طالبان و بوکوحرام و دیگر گروههای تروریست اسلامی و حامیانشان، در صحنه های جنگ در پاکستان و لیبی و یمن و نیجربه و … دخالت نظامی بکند. به علاوه آنطور که ادعا میکنند، محدود کردن دخالتهای جمهوری اسلامی در منطقه معنی اش اینست که در سوریه و عراق و در آبهای خلیج فارس و تنگه هرمز قدرت نمایی نظامی بیشتر داشته باشد. تهدید آمریکا علیه جمهوری اسلامی بعد از موشک پراکنی اخیر آن دولت از این دست است. همین جا تاکید کنم برعکس امیدواریهای اپوزیسیون راست ایران، آمریکا امکان درگیر شدن در جنگی برای انداختن جمهوری اسلامی را ندارد. در تقابل با حزب الله لبنان بعید نیست در همکاری با دولت کنونی اسرائیل اقدامات نظامی در دستور بگذارند. در یک چشم انداز قابل پیش بینی، دامنه دخالت نظامی دولت آمریکا چنین خواهد بود. با این وجود در دنیای آشفته امروز همه اتفاقات را نمیتوان پیش بینی کرد. احتمالات دیگر را باید در نظر داشت. کشمکش با کره شمالی، رقابت با چین، چه بسا مانورها و اقدامات نظامی به دنبال آورد. اگر چه ترامپ و پوتین دست دوستی به طرف هم دراز کرده اند، اما رقابتهای ناتو و روسیه که آمریکا عضو مهم ناتو است، میتواند تشنجات و اعمال فشارهای نظامی در مقابل هم را شکل بدهد. آنچه روشن است به طرف جهان ناامن تری میرویم.

کمونیست هفتگی: قبل از انتخاب ترامپ رسانه ها از آغاز یک “جنگ سرد” دیگر سخن میگفتند. آینده روابط روسیه و آمریکا را چگونه می بینید و در هر حال، این مسئله چه تاثیری بر مسائل منطقه ای و جهانی دارد؟ مشخصا مسئله فلسطین در ایندوره چه وضعیتی پیدا خواهد کرد؟

فاتح شیخ: رسانه ها چرند میگویند. “جنگ سرد” دیگری در کار نیست و نخواهد بود. برعکس به نظر من به رغم رقابتها و تنازعات واقعی در رابطه دو دولت آمریکا و روسیه، امکان نزدیکی و همکاری این دو دولت در دوره آتی خیلی بیشتر از رشد تخاصم میان آنهاست.

هر دو شخصیت پوتین و ترامپ نمونه های بارز دست راستی ترین و مرتجعترین رهبران بورژوازی امروز جهان هستند. هر دو دولت هم نیازمند کاهش رقابت تسلیحاتی در مسیر بازسازی اقتصاد مشکل دار خود هستند. دولت روسیه و شخص پوتین چشم به این دوخته که رقابت مشترک دولتهای روسیه و آمریکا با اروپا و مشخصا علیه اتحادیه اروپا و ناتو، به آن دو امکان بدهد که به هم نزدیک شوند. ترامپ هم با شم میلیاردری خود در کنار میلیاردر بغل دستی اش رکس تیلرسون که دیگر رسما وزیر خارجه اش هم شده است، بو برده اند که برای رقابت با دولتهای اروپائی و در جبهه مخالفت با دستاوردهای طبقه کارگر و تمدن اروپایی به پوتین و استبداد دولت روسیه این وارث تزاریسم نیاز دارند، بنابراین نه گزیری دارند و نه باکی که دست دوستی به سوی آنها دراز کنند.

روسیه پوتین امروز نظیر همان نقش ارتجاعی را علیه اروپا ایفا میکند که تزاریسم در قرن نوزده ایفا میکرد، با این تفاوت عظیم و خطیر که قدرت ضد کارگری و ضد ترقیخواهی امروز دولت روسیه هزاران بار بیشتر از امپراتوری تزاری است. سناریوی بدتر در چشم انداز این است که دولت ترامپ هم که وارث میلیتاریسم و جینگوئیسم بوش و دیک چنی و الگوبردار ریگان است، میخواهد دست در دست پوتین در رقابت با اروپای قاره و اساسا علیه دستاوردهای طبقه کارگر و بشریت آزادیخواه به بولدوزر توحش معاصر بدل شود و احیانا بتواند دولت بریتانیای ترزا می را هم همچون چرخ سوم این اتحاد نامقدس به دنبال خود و دوستش پوتین بکشاند.

کمونیست هفتگی: از پوتین تا نتانیاهو و جریانات راست افراطی در جهان از انتخاب ترامپ خوشحالند و نیرو گرفته اند. کدام چشم اندازهای سیاسی در گردش براست بیشتر جهانی ممکن است؟ چرا؟ آیا امکان حمله نظامی به ایران در دوره ترامپ وجود دارد؟

عبداله دارابی: بدوا از پاسخ به بخش دوم سئوال شروع میکنم. علاوه بر ویتنام، شکستهای نظامی پی در پی سه دهه اخیر آمریکا در عراق و افغانستان و سوریه، آمریکا را متوجه این نکته کرده است که جهان امروز، جهان چند قطبی است و حمله نظامی به ایران هم، آمریکا را به  دوره  بسیار کوتاه مدت یکه تازی بعد از سقوط شوروی باز نخواهد گرداند. اگر چنین اقدامی از طرف آمریکا صورت بگیرد غیر از شکست تازه تر چیز دیگری عاید آن نخواهد شد. در همین رابطه، ترامپ، بصراحت اعلام کرد حمله به عراق نادرست و در حکم چوب کردن به لانه زنبور بود. ولی علیرغم این اعتراف، آمریکا در رابطه با ایران، دست رو دست نخواهد گذاشت و نظاره گر هم باقی نخواهد ماند. همانطوریکه جرقه هایی از آن در اتحادیه اروپا بچشم میخورد، دولت ترامپ، در رابطه با ایران هم، میان همنوعان وهمجنسان خود (ملی گریان و قوم پرستان ومذهبیون رام شده و…) به یارگیری خواهد پرداخت و آنها را نیز کمک و تقویت خواهد کرد تا به نیابت از طرف دولت او همواره بر ایران اعمال فشار کنند. از جنس کاری که اوباما در دور آخر ریاست اش در جنگ با داعش در عراق و سوریه انجام داد. این جهت و این شیوه برخورد، از این پس سیاست و جهت گیری دولت ترامپ در قبال ایران خواهد بود. چون ترامپ، وعده داده با جمهوری اسلامی ایران سرسختانه تر از گذشته برخورد کند چون ایران را حامی تروریسم نام برده است. در این رابطه، تا حال بارقه های کوچکی از نوع برخوردش در رابطه با ایران بچشم میخورد. وعده و وعیدهایی که تا حال به اسرلیل و عربستان داده است همراه با نحوه برخوردش به مهاجرین ایرانی در آمریکا، و بخورد دولت اش به شلیک سه روز قبل موشک بالستیک جمهوری اسلامی که توان حمل کلاهک اتمی را دارد و…، خود گواه این واقعیت است. بخش اعظم احزاب و جریانات ناسیونالیست و ملی -اسلامی ها و حتی مجاهدین نیز از هم اکنون در صف پذیرش دولت ترامپ بخط شده اند تا ببینیم قرعه با نام کدامیک  از آنها از کیسه در می آید!

در رابطه به بخش اول سوال هم باید گفت که، با سر کار آمدن دولت جدید آمریکا و در راس آن دونالد ترامپ، در رأس هرم نظام سرمایه داری از جمله در آمریکا و اروپا، جدال و اختلافاتی عروج کرد. در رأس هرم این اختلافات هر دو حزب نیرومند بورژوازی جهان (جمهوریخواهان و دمکراتها) آمریکا حضور دارند و آنرا  بصورت علنی هدایت میکنند. این جدال، در دوره مبارزاتی کاندیدها در پشت پرده هدایت میشد و هنوز به شیوه امروزی بروز علنی پیدا نکرده بود. ولی بمحض انتخاب ریاست جمهوری و تصرف دو مجلس سنا و عوام توسط جمهوری خواهان که از چند دهه قبل تاکنون به آن دست نیافته بودند، جدال و اختلافات تا حدودی وسیع وعلنی گردید و بر بستر آن نیز در دیگر نقاط جهان بویژه میان دولتهای اتحادیه اروپا و احزاب و جریانات اپوزیسیون طرفدار این یا آن بخش از سرمایه داری شکل گرفته یا در حال  شکل گرفتن است. اسامی این بخش از دولتمردان و جریاناتی که به آنها اشاره شده، متعلق به ترامپ و به دولت جدید آمریکاست که ۱۲ روز قبل به کاخ سفید راه یافتند. ناگفته نماند هر دو رئیس جمهور قبلی و امروز، با شعار “تغییر”، بر گرده مردم آمریکا سوار شده اند. اولی سرانجام بعد از ۸ سال رئیس جمهوری اعتراف نمود که فقط ۳۰ درصد از وعده های انتخاباتی خود را عملی کرده است. ولی در دوره مبارزاتی نامزد ها، در سخنرانی ها و وعده  وعیدهای پرطمطراق ترامپ، به عینه مشخص بود که فاصله طبقاتی در جامعه آمریکا، با هیچ جای دیگری از جهان قابل قیاس نیست. بهمین خاطر، ترس از یک انفجار عظیم طبقاتی آن چیزی بود که سرمایه داری آمریکا را به وحشت انداخته بود. این واقعیت، آن چیزی بود که صاحبان اصلی نظام سرمایه داری در آمریکا را به سمت ایجاد یک راه کار نقشه مند سوق دهد. سرانجام بخشی از سرمایه جهانی در آمریکا، قدم بجلو برداشت و ترس از نگرانی واقعی مردم آمریکا را برسمیت شناخت و برای نجات خود از این وضعیت راه برون رفت خود را به شیوه ای تازه تر و فریبنده تر معماری کرد. انتخابات امسال رئیس جمهوری آمریکا، پاسخ اولیه این برون رفت سرمایه در شرایط موجود بود. بهمین خاطر، دولتمردان آمریکا با یک معماری و مهندسی از قبل برنامه ریزی شده سیاست به انحراف کشاندن مردم به سمت سرمایه داری خودی و خوش خیم و پوپولیسم را در مقابل جامعه قرار داد و بدین وسیله نگرانی عمیق جامعه طبقاتی آمریکا را بوسیله آن به عقب راند و فرو نشاند. ابعاد عظیم فقر و بیکاری و بی خانمانی و وضعیت نابسامان زندگی مردم در آمریکا بیش از این قابل انکار و پنهان کردن نبود. از هشت میلیاردر جهانی که ثروت شان معادل با ثروت ۳.6 میلیارد انسان کره  زمین بود، شش نفرشان آمریکایی هستند. بهمین خاطر، این میلیاردر تازه به قدرت رسیده (ترامپ)، که از پشت پرده هدایت میشد، به جلو صحنه رانده شد تا برای نجات سرمایه در آمریکا، به نحو فریبنده ای در انظار عموم  فراتر از هر نامزد دیگری ظاهر شود و دولتمردان وقت و گذشته آمریکا را به چالش کشد و با شعار سراپا دروغین چون “ایجاد شغل برای آمریکاییان و آمریکایی جنس آمریکایی را بخر”، در انظار عمومی معرض دید عده زیادی از مردم قرار گرفت و جلو آمد. در این نمایش انتخاباتی، افکار عمومی جهان بار دیگر با چشمان خود میلیاردری که خود در پرتو سرمایه مالی جهانی به ثروت عظیمی دست یافته را دید که، قانونمندی سرمایه جهانی که خود محصول آن است یکباره  کنار گذاشت و به شیوه ای غیر قابل تصور به  دفاع از سرمایه ملی و پوپولیسم برخواست و به مبلغ پر حرارت آن تبدیل گشت و افکار عمومی جهان را نیز به جمع شدن زیر پرچم سرمایه ملی و ملی گرایی و پوپولیسم فراخواند! از سوی دیگر دمکراتها هم به منظور مهار کردن اعتراضات خیابانی برحق زنان و مردم آزادیخواه در مقابل این بخش از دولتمردان سرمایه و صدور احکام پی در پی ضد مردمی ترامپ و دولت تازه کارش، به درون صف معترضین رخنه کرده و آنرا مطابق اهداف خویش هدایت کردند. دمکراتها، از سیاست سرمایه داری جهانی و تا کنونی آمریکا (به شیوه و کار کرد سرمایه مالی جهانی)، که طی ۸ سال اخیر پرچمش دست اوباما بود، دفاع میکنند و از نیروی مردم هم برای متوقف کردن سیاست حریف نیز بهره میگیرند. اختلافات طرفین این نبرد، از تناقضات ذاتی درون خودِ نظام سرمایه داری بر خواسته است، و اعتراضات برحق تا کنونی مردم بجان آمده از نظام سرمایه داری در سراسر جهان نیز متاسفانه زیر پرچم و هژمونی این دو حزب (جمهوریخواه و دمکرات)، هدایت میشوند. بهمین خاطر، چشم انداز روشن و قابل قبولی که منافع طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را نمایندگی کند در این جدال به چشم نمیخورد. ولی تداوم این اختلاف و رو در رویی بین جناحهای سرمایه داری سرانجام راه را برای دخالتگری طبقه کارگر و مردم آزادیخواه باز خواهد کرد.

***

انتخاب ترامپ و پیامدهای آن

با هیئت اجرائی دفتر سیاسی حزب حکمتیست

بخش دوم

ناصر مرادی، سیاوش دانشور، عبداله دارابی، فاتح شیخ، رحمان حسین زاده

کمونیست هفتگی: آیا شعار “برگرداندن عظمت به آمریکا” با سیاست پروتکشنیستی در تناقض نیست؟ ارزیابی تان از اقدامات همین مدت کوتاه تیم ترامپ چیست؟

ناصر مرادی: سیاست “برگرداندن عظمت به آمریکا” با سیاست پروتکشنیستی نه تنها در تناقض است بلکه کاملا پوچ و از همین حالا محکوم به شکست است. ترامپ کمی دیر بقدرت رسیده و هنوز نفهمیده که در چه شرایط اقتصادی و سیاسی ای در دنیا  سیر می کند. امروز با کامپیوتریزه شدن ابزارهای تولید و آموزش از راه دور شرایط و موقعیت جهانی نوینی برای تولید و تحرک سرمایه فراهم ‌شده و  تکنولوژی و گلوبالیسم، تمام مرزها و محدودیتها را درنوردیده است. ترامپ و کاخ سفید همین امروز در محاصره غول های بزرگ اقتصادی آمازون، گوگل، آپل، مایکروسافت، فیس بوک و دیگر قدرتهای سرمایه قرار گرفته اند که پدیده های جهانی هستند و هیچ مرز و محدودیتی جلودارشان نیست. بنابراین ترامپ و تیم او در کاخ سفید با این تناقضات و موانع روبرو هستند. امروز در عصر جهانی شدن سرمایه و بهم تنیدگی و وابستگی سرمایه های جهانی این امر امکان پذیر نیست و دونالد ترامپ و هیئت حاکمه مستقر در کاخ سفید رؤیای تاریخ گذشته آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم را در سر می پرورانند. حقیقت این است که در دنیای امروز چنین چیزی غیر ممکن و دور از واقعیت است. دولت‌ها  هم قادر به کنترل قلمرو این ابزار جهانی نیستند. کنترل این فرایند در توان پوپولیستهای راست و ناسیونال فاشیست‌های هیچ کشوری در دنیا نیست. برای مثال، یکی از وعده هایی انتخاباتی ترامپ علاوه بر خارج شدن از معاهده تجاری آسیا پاسیفیک، خارج شدن از پیمان “نفتا” است. نفتا (NAFTA) توافقنامه ای است میان کانادا، مکزیک و آمریکا که در سال ۱۹۹۴ و در زمان بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا به امضای طرفین رسیده است. لازم به توضیح است که پیش نویس اولیه این پیمان در سال ۱۹۸۷ و در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان تنظیم شده بود. قراردادی که کمک کرد تمام موانع گمرکی را بردارند، با ایجاد مناطق آزاد تجاری در مکزیک هزینه تولید را ارزان تر کنند و کالاها و اجناس نامحدودی بدون پرداخت مالیات میان مرزهای آمریکا، مکزیک و کانادا عبور کند. با خارج شدن از این پیمان در درجه اول قاچاق و عبور غیر قانونی این کالاها شروع می شود و هزینه کنترل این مرزها توسط پلیس مرزی و باندهای مافیایی وغیره به آن اضافه می شود. به این دلیل ساده که فعالیت شرکتهای تجاری هر سه کشور این محدودیت را که در حال حاظر روزانه بین آمریکا و مکزیک بالغ بر یک و نیم میلیارد دلار است به این سادگی امکان پذیر نیست. اضافه بر این سرمایه ها و صاحبان شرکتهای تجاری بر مبنای این قرارداد حدود شش میلیون دلار از ارزش فرصت های شغلی فعلی آمریکا و استفاده از نیروی کار ارزان که به تجارت با مکزیک وابسته است را ازدست می دهند. در نتیجه اقدامات کوتاه مدت ترامپ و هیاهوی پوپولیستی و عمیقا ناسیونالیستی و راسیستی در دراز مدت منجر به عقب نشینی و نهایتا شکست او خواهد انجامید.

 

کمونیست هفتگی: در باره “ترامپیسم” چگونه فکر میکنید؟ آیا “ترامپیسم” آنتی تز “نئولیبرالیسم” است؟ دونالد ترامپ نماینده کدام سیاست و وضعیت در سرمایه داری امروز است؟

سیاوش دانشور: رسانه ها و تحلیل های ژورنالیستی و شبه آکادمیک همواره تلاش دارند از کنار هم گذاشتن چند مشخصه، مکتب فکری و سیاسی استخراج کنند. خود ترامپ و کسانی که سخنرانیها و سیاست و استراتژی وی را تبئین میکنند، هنوز از عنوان “ترامپیسم” استفاده نکرده اند اما برخی تلاش دارند از شعارها و اظهارات وی مکتب بسازند. عنوان “ترامپیسم” هم یکی از اینهاست که اساسا از فاکتورهائی مانند عوامگرائی و پوپولیسم بعنوان روش و درجه ای از انزواطلبی و ناسیونالیسم در سیاست خارجی و پروتکشنیسم در قلمرو اقتصاد حاصل شده است. به نظر ما این عنوان و این تعریف سطحی است و مطلقا قابل قیاس با پدیده هائی مانند تاچریسم و ریگانیسم در دهه هشتاد در انگلستان و آمریکا نیست. تاچریسم و ریگانیسم یک چهارچوب سیاسی و اقتصادی و ارزشی سر و ته دار، متکی بر دیدگاهها و دستور کار جهانی و یک مدل رُشد اقتصادی بعد از بحران اقتصادی دهه هفتاد بود که توانست برای چند دهه سیمای سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک جهان سرمایه داری را شکل دهد. “ترامپیسم” از این جنس نیست، از چهارچوب سر و ته دار و خط مشی سیاسی و اقتصادی جدید و قابل تعریفی برخوردار نیست. ضدیت حاد با خارجیان و نژادپرستی نهفته در شعارها و سیاستهای ترامپ و یا تقابلش با ساختارهای اقتصادی موجود و قراردادهائی مانند نفتا و ترانس پاسیفیک، بر پدیده ای بنام “ترامپیسم” دلالت نمیکند. وانگهی این سیاستها ابدا “جدید” نیستند. ناسیونالیسم اقتصادی و پروتکشنیسم در اقتصاد جهانی امروز هیچ معنائی ندارد. حتی بحث “جنگ تجاری” عنوان بسیار محدودی برای تقابل و رقابتی است که بعنوان مثال آمریکا با چین دارد. اختلاف برسر عدم موازنه تجاری آمریکا و چین خیلی قدیمی است و همواره یکی از مشکلات دولتهای مختلف آمریکا در دوره های قبل هم بوده است. آمریکا نمیتواند ادعای “بازیابی عظمت و بزرگ شدن مجدد” کند و دور خودش دیوار آهنین بکشد. برعکس، این هدف تنها با سیاستها و ابزارهائی عکس آنچه ادعا میشود میتواند تحقق یابد. یعنی با برهم زدن توافقات اساسی تاکنونی جهان سرمایه داری و بازتعریف آن. آنچه روشن است هنوز مکتب اقتصادی ریگانیسم دیدگاه مسلط بر حزب جمهوریخواه آمریکا است که ظاهرا ترامپ امروز بعنوان سخنگوی آن در کاخ سفید نشسته است.

اما ترامپ بالاخره نماینده چیست؟ ترامپ قبل از اینکه نماینده گرایشی از سرمایه در هیئت حاکمه آمریکا باشد، محصول بن بست و بحران اقتصادی جهانی و تاکنون لاعلاج سرمایه داری است که از سالهای ۲۰۰۷ – ۲۰۰۸ بروز خود را در سیستم مالی و بانکی و بعبارتی در قلمرو بازار نشان داد و به نادرست توسط عده زیادی “بحران مالی” و “بحران وال استریت” خوانده شد. ترامپ محصول فروپاشی “دیوار برلین بازار آزاد” است که از دهه هشتاد با عروج تاچریسم و ریگانیسم و مانیتاریسم چهره جهان را زیر و رو کرد و مُدل راستِ جدید و افراطی بازارِ آزادی و مُقررات زدائی و دولت کوچک و غیره را به مُدل کمابیش مُسلطِ اقتصادی و سیاسی در جهان تبدیل کرد. دونالد ترامپ، بوریس یلتسین آمریکا است و باید راه عروج ولادیمیر پوتین آمریکائی را هموار کند. تاچریسم و ریگانیسم و مانیتاریسم پاسخ بورژوازی به بحران اقتصادی دهه هفتاد و از نفس افتادنِ دولتهای رفاه و مُدل رُشد اقتصادی سوسیال دمکراسی در اروپای غربی بود. بورژوازی در دوره بحران تنها به معیشت و دستاوردهای طبقه کارگر حمله نمیکند بلکه با بدست دادن یک مُدل رُشد اقتصادی، که در آن رقابت سرمایه ها نیز تشدید میشود و بخشی را به ورطه نابودی و ورشکستگی کامل میکشاند، یک نوع بازسازی ساختاری انجام میدهد. سرمایه داری از بحران دهه سی و رکود بزرگ تا امروز همواره از بحران اقتصادی و توقفِ نرخ سود با یک مُدل رُشد اقتصادی بیرون آمده است. امروز بورژوازی و مکاتبِ مختلفِ اقتصادیش از بدست دادن مُدلی برای رُشد عاجزند و بعبارتی دیگر پاسخی برای برون رفت از بحران اقتصادی ندارند. بحرانی که دهسال طول کشیده است صرفا در جوانبی محدود مُدیریت شده است و سیاستِ اِعمال ریاضتِ اقتصادی و توحشی که سرمایه در چهارگوشه جهان علیه طبقه کارگر به کار گرفته است، هنوز نتوانسته است طلیعه های برون رفت از بحران را نشان دهد. واقعیت اینست ادامه وضع سابق در چهارچوب سیاستهای اقتصادی تاکنونی دورنمائی ندارد و راه حل جدیدی هم موجود نیست. به این وضعیت باید تشدید رقابتهای جهانی دولتهای سرمایه داری و ناروشنی مسئله هژمونی و رهبری سیاسی و اقتصادی جهان سرمایه داری را نیز افزود. همینطور مسائل قدیم و هنوز مفتوح بعد از پایان جنگ سرد و بهم خوردن توازن استراتژیک و ژئواسترتژیک منطقه ای و جهانی که مجموعا وضعیت نابسامان و مُبهم امروز را بوجود آورده است.

در چنین اوضاعی، تمایل سرمایه داری برای برون رفت از بحران بناگزیر به سمت خروجی های هولناک میل میکند. این خروجی هولناک نه یک راه حل درازمدت و استراتژیک، نه تامینِ هژمونی سیاسی و اقتصادی یک خطِ مشیِ بورژوازی، بلکه یک مرحلهِ انتقالی برای تعیینِ تکلیفِ این مسائل مُهم است. این خروجی هولناک فاشیسم است که در سرمایه داری قرن بیستم نیز مسبوق به سابقه است. ترامپ در آمریکا و اسلافِ ترامپ در دیگر کشورها، و بطور کلی رُشد راست افراطی در متن تشدید بحرانِ جهانی اقتصادی، نماینده این خروجی هولناک و عصای دستِ بورژوازی برای عبور از این دوره انتقالی است. هیتلر و موسولینی و فرانکو نیز در مرحله معینی از بحران سرمایه داری و از طُرق مکانیزمهای دمکراتیک و حدّادی شده در این سیستم عروج کردند. آنها نیز ظاهرا در سیاست و اقتصاد بر دوز بالائی از ناسیونالیسم و سیاستهای ناسیونالیستی متکی بودند اما برای مُحقق کردن این سیاستها بسیار “انترناسیونالیست” عمل کردند. هیتلر میخواست اروپا را فتح کند. همه آنچه ترامپ میگوید و تا جائی که تناسب قوا و مقدورات اجازه میدهد عمل میکند، همه آنچه که راستهای افراطی در فرانسه و کشورهای اروپا میگویند و سیاستهائی که پیشنهاد میکنند، کمابیش و اساسا در ایدئولوژی فاشیسم ریشه دارند و منعکس کننده موقعیت بشدت بحرانی جهان سرمایه داری و نیاز به تغییرات بزرگی است که برای دوره ای قابل پیش بینی و دراز مدت چهارچوبهای سرمایه داری در جهان را بازتعریف کند. ناسیونالیسم افراطی رُکن اساسی ایدئولوژی فاشیسم است. خارجی ستیزی و پوپولیسم راست بعنوان سیاستی علیه اتحاد مردم کارگر و زحمتکش، عوامگرائی بعنوان روش سیاسی و پروپاگاندیستی برای بسیج بخشِ ناراضی و مستاصل و عاصی جامعه از وضعیت خویش، همواره سُنت راست افراطی بوده است. مذهب و بازگشت بیش از پیش به خرافات و عوامفریبی یک ابزار دیگر این دیدگاه است. ضدیت با زن و هر دستاورد برابری طلبانه که نسلهای طبقه کارگر برای آن جنگیده و به نُرم و قانون جامعه بدل کرده است، یک گوشه دیگر سیاست جنبش فاشیستی است. اطلاق “ترامپیسم” همه این دورنمای تاریک و مخوف را با دادن عنوانی شبه روشنفکرانه، آگاهانه یا ناآگاهانه، بی ضرر و محدود جلوه میدهد. چه ترامپ بماند و چه در متن رقابتهای بورژوازی حذف شود، سرمایه داری امروز برای برون رفت از بحران به پدیده هائی از جنس ترامپ نیاز دارد. ترامپ یک “نابهنگامی” در سیاست جهانی نیست، برعکس، این تشدید بحران سرمایه است که پدیده ترامپ را ضروری و به جلو صف پرتاب کرده است. در دوره های بحران حاد در سرمایه داری، راست افراطی و چپ افراطی شانس و امکان عروج دارند. به صحنه آمدن دونالد ترامپ و نایجل فاراژ و ماری لوپن و راست های افراطی در ایندوره ابدا عجیب نیست. حتی زمینه پیدا کردن موقتِ جریان سیریزا و پودموس و امثالِ جرمی کوربین و برنی ساندرز در انگلستان و آمریکا، بعنوان لایه چپ تر جناح مرکز بورژوازی، حاکی از نیاز جامعه به یک راه حل چپ است. جریاناتی که در غیابِ احزابِ قدرتمندِ کارگری و کمونیستی امکان پیدا میکنند تا رادیکالیسم جامعه و تمایلات آنتی کاپیتالیستی را مهار و در چهارچوب سیستم موجود هضم کنند.

آیا “ترامپیسم” آنتی تز “نئولیبرالیسم” است؟ ظاهرا ترامپ در تقابل با طایفه بوش – کلینتون و الیت “باتلاق واشنگتن” بعنوان مدافعین وضع موجود، “غیر خودی” جلوه میکند. این مُطلقا غیر طبیعی نیست. اگر از تقابل جناح ها و اقلیت بسیار ناچیز بورژوازی آمریکا فاصله بگیریم، و به رُشد راست افراطی و جریانات ناسیونالیستی و واپسگرای متعصب در جهان توجه کنیم، آنچه در دولت ترامپ و اسلاف وی در اروپا به روی صحنه می آیند؛ اشکالِ تکامل یافته سیاستهائی است که در دوره های قبل و مشخصا بعد از پایان جنگ سرد در جهان شاهد بوده ایم. افسار گسیختن ناسیونالیسم و قوم پرستی، ایجاد شکافهای تصنعی و خونین با اتکا به ناسیونالیسم و قومیت و مذهب، جنگهای داخلی و سناریوهای سیاه، حملات نظامی و تروریسمی که بشریت را گرو گرفته است، همه محصول سیاستهای آمریکا و موئتلفینش بعد از پایان جنگ سرد است. شکست آمریکا برای تامین رهبری بلامنازعش بر جهان سرمایه داری و گُم و گور شدن پروژه “نظمِ نوینِ جهانی”، عروج قدرتهای اقتصادی و رُقبای جدید، زیر سوال رفتن کُل چهارچوبهای اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی که در دوران جنگ سرد و بعد از جنگِ دوم جهانی شکل گرفتند و ساختارهای سرمایه داریِ معاصر را بدست داده اند، باضافه بحرانهای جدیدی که بشریت با آن مواجه است و سوالات قدیمی که در اشکالِ جدیدی مجددا طرح شدند، پدیده ترامپ و فراتر از آن خروجی هولناک برای سرمایه داری را ضروری کرده است.

بدون تردید این اعلام پایان مُدل سیاسی و اقتصادی ای است که از دهه هشتاد بر جهان حکم میراند. “نئولیبرالیسم” عنوانِ محدود و غیر انتقادی به چهارچوبِ سیاسی و اقتصادی و ارزشی تاچریسم و ریگانیسم است. مانیتاریسم یک ویژگی و یک رُکن چهارچوبِ سیاستهای اقتصادی تاچریسم و ریگانیسم بود که بعدتر توسط نائومی کلاین و دیگران از موضع ناسیونالیستی ضد جهانی سازی سرمایه، به آن “نئو لیبرالیسم” اطلاق شد. عنوانی که نهایتا یک مکتبِ اقتصادی بورژوازی را از موضع جناحِ چپِ کینزی زیر سوال میبرد و نه کل روابط سرمایه داری را. ما از عنوان “نئولیبرالیسم” هیچوقت برای نقد مناسباتِ سرمایه داری استفاده نکردیم. متاسفانه طیف وسیعی از چپ در دنیا و در سیاست ایران همه چیزشان نقد نئولیبرالیسم و سیاستهای مانیتاریستی شده است. دیدگاهی که بطور ایجابی باید از دخالت بیشتر دولت در اقتصاد و چهارچوبهای سرمایه داری دولتی و خط مشی اقتصادی دولتهای رفاه دفاع کند. مکاتب اقتصادی سرمایه داری از آدام اسمیت تا هایک و فریدمن هرچه علیه دخالتِ دولت در اقتصاد بگویند، واقعیت اینست که در بازار آزادی ترین اقتصادهای دنیا، دولت نقش تعیین کننده ای در امور اقتصادی و نظارت و کنترل بر تعیین سیاستهای مالی و بانکی و حقوقی و قضائی دارد و هر وقت کفگیرِ سودآوری سرمایه به ته دیگ خورده است، دولت با تزریق پول به موسسات ورشکسته مالی و بانکی بعنوان “فرشته نجات” سرمایه و “بازار آزاد” ظاهر شده است. از دولت بوشِ پسر در ماههای آخر صدارتش تا دولتِ اوباما بعنوان ادامه دهنده همان سیاستها و کل دولتهای بورژوازی دنیا بعد از بحرانِ اقتصادی ۲۰۰۷ – ۲۰۰۸ تا دولتِ اسلامی ایران که بانکهای ورشکسته و موسسات مالی را با استقراض و بطور آزمایشگاهی زنده نگاه داشته است، نمونه های دخالت دولت بعنوان کمیته اجرائی سرمایه داران در رتق و فتق امور اقتصادی است. نقد کمونیسم کارگری و مارکسیسم به سرمایه داری نقدی به روابط و مناسبات استثمارگرانه و طبقاتی و جنبشی برای نفی این مناسبات و دولت بعنوانِ اُرگان سلطه طبقه بورژوا است و نه نقدی به یک گرایش و ُسنت سیاسی و مکتب فکری و اقتصادی درون طبقه بورژوازی. نقد ما به سرمایه داری به نقد “نئولیبرالیسم” و هر رگه و نحله فکری سرمایه محدود نمیشود.

کمونیست هفتگی: چشم انداز تقابلهای درون طبقاتی بورژوازی آمریکا برای برون رفت از بحران را چگونه می بینید؟ آیا بورژوازی آمریکا ترامپ را پس میزند و بعبارتی دوره وی کوتاه خواهد بود؟

عبداله دارابی: نظام سرمایه داری مثل هر پدیده عینی و زنده دیگر در درون خود همواره در حال  تقابل و رویارویی است. به تبع آن، تقابلهای درونی کارگزاران این دعوا در آمریکا، با حفظ موجودیت ساختار نظام سرمایه داری به رویارویی علیه همدیگر برخواسته و تا حال نیز به آن دامن داده اند. ولی از هم اکنون واقعیت نشان میدهد این تقابل و دعوا در درون بورژوازی آمریکا، صرفا  منحصر به فرد یا شخصی بنام ترامپ نیست و پس زدن او نیز به مشکلی که دامن بورژوازی آمریکا را گرفته کمک چندانی نخواهد کرد. واقعیت نشان میدهد با گذشت سه هفته از شروع کار ترامپ و کابینه اش، بخشی از بورژوازی آمریکا که او را بعنوان مسئول اجرایی سیاستهای خود جلو صحنه قرار دادند، رویکردهای تاکنونی اقتصادی- تجاری جهان موجود را در نحوه مدیریت و هدایت آن به چالش کشیده اند و بر این باورند اگر آمریکا در همین چهارچوب باقی بماند در آینده نه چندان دور جامعه آمریکا از درون با پیامدهای ناگوار سیاسی و اجتماعی ناشی از این بحران مواجه خواهد شد. دعوا بر سر افتِ شدید قدرتِ اقتصادی آمریکاست که در پسِ این “انتخابات”، برای اولین بار پرده از روی آن برداشته شد. کاهش جایگاه و نقش اقتصادی آمریکا در جهان و سیر نزولی آن، امری ابتدا به ساکن نیست، این افت غیر قابل انکار، که تاریخ طولانی تری دارد و اثرات ملموس و قابل روئیتِ ناشی از آن هم اکنون در درجه اول یقه هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه را گرفته و هر دوی آنها را در تقابل و رویارویی علیه همدیگر قرار داده است. به قدرت رسیدن ترامپ و کابینه اش نه تنها حزب دمکرات و بخشی از جمهوری خواهان آمریکا، بلکه بخش اعظم بورژوازی جهان و دولت هایشان از جمله دولتهای اروپائی دنباله رو آمریکا را دچار بهت و حیرت کرده و آنها را در حالت انتظار قرار داده بطوریکه منتظر خواهد ماند تا ببینند نتایج فعالیت سه ماه اول آنها (ترامپ و کابینه اش)، به کدام سو خیز برمیدارد! در صورتیکه فعالیت سه هفته اول آنها حکایت از یک تغییر عمده سیاست اقتصادی آمریکا دارد که تا حال با خروج آمریکا از پیمان تجارت آزاد “پیمان ترانس پاسیفیک”، تهدید پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی “نفتا”، و رد تجارت آزاد با اتحادیه اروپا، ادامه دیوار سازی بین آمریکا و مکزیک، توقف ورود مهاجرین ۷ کشور اسلام زده به آمریکا بمدت سه ماه و… که همگی در راستای چرخش جدید سیاست اقتصادی آمریکا بوده که به “سیاست محافظه کاری اقتصادی” لقب گرفته که با روند جهانی شدن تجارت و اقتصاد تاکنونی رایج در جهان که آمریکا پرچمدار اصلی آن بود همخوانی ندارد. نکته قابل تعجب دیگر اینجاست که، به اعتراف کل سرمایه داری جهان، “آمریکا طی سه دهه اخیر خود معمار اصلی و مؤسس جهانی شدن تجارت و اقتصاد بوده، ولی الان از سازمان تجارت جهانی میخواهد یا منافع آمریکا را تأمین کند یا از آن خارج خواهد شد”. این چرخش جدید آمریکا، اگر عملی شود از نظر بورژوازی جهان، سازمان تجارت آزاد جهانی را از مشروعیت تاکنونی خود خارج میکند. وقتی مؤسس اصلی سازمان تجارت که هنوز به تنهایی ۲۲ درصد کل اقتصاد جهان را با خود دارد و دلار آن هنوز حرف اول را میزند، از آن خارج شود، این سازمان، قدرت و خاصیت اولیه خود را از دست می دهد و به پدیده ای دیگر در خدمت سیاست و جنگ تبدیل خواهد شد. نکاتی که در بالا اشاره کردم، از زمان سر کار آمدن ترامپ و کابینه اش یکی پس از دیگری در خدمت تکوین این رویکرد جدید آنها بوده که اگر موفق شوند مثل دوران سقوط بلوک شرق (شوروی سابق)، و فرو ریختن دیوار برلین، تنها در چهارچوب توافقات تجاری بین کشورهای سرمایه داری باقی نخواهد ماند، بلکه به تنشهای سیاسی و نظامی غیر قابل پیش بینی خدمت خواهد کرد که همان ترس و نگرانی هایی است که طبقه کارگر و مردم آزادیخواه آمریکا و جهان از آن بیمناکند. نشانه های تاکنونی در آمریکا حکایت از این دارد که تقابل و رویارویی درون خانوادگی بورژوازی آمریکا، برای رهایی خویش از این بحران، به ترامپ و امثال ترامپ نیاز مبرم دارند. واقعیت این است کلید عبور از این بحران و آینده ترسناک پیشاروی آن، دست کار طبقه کارگر و مردم آزادیخواه است نه هیچ بخشی از بورژوازی آمریکا و جهان.

کمونیست هفتگی: نتانیاهو و دولت اسرائیل از حامیان جدی دولت ترامپ است. مسئله فلسطین در ایندوره چه وضعیتی پیدا خواهد کرد؟

فاتح شیخ: در نشست مطبوعاتی بعد از اولین دیدار نتانیاهو و ترامپ، در چهارشنبه ١٥ فوریه، به بعضی جوانب وضعیت کنونی مساله فلسطین و چشم انداز آتی آن اشاره شد. چنانکه انتظار میرفت نتانیاهو صریح و آشتی ناپذیر، در را به روی هر راه حل قابل قبول برای مساله فلسطین و برقراری صلح بست. همچنین تلاش کرد ترامپ را دستکم به همسوئی ظاهری با خود بکشاند که موفق نشد.

ترامپ، محتاطانه به اظهارات دوپهلو متوسل شد تا فقدان سیاست روشن درباره مساله فلسطین در اداره جدید آمریکا را پرده پوشی کند. او در عین تکرار حمایت استراتژیک سنتی دولت آمریکا از دولت اسرائیل، از تایید سیاستهای جاری نتانیاهو خودداری کرد؛ ازجمله در مورد شهرکسازیها به نتانیاهو توصیه “خویشتنداری” کرد، از جواب درخواست نتانیاهو برای تایید الحاق بلندیهای گولان به اسرائیل طفره رفت، موضوع انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به اورشلیم را به “بررسی دقیقتر” موکول کرد و البته بویژه دوپهلوگوئی او درباره راه حل “دو دولت” از همه آشکارتر بود. او گفت: هم به دو دولت و هم به یک دولت در صورت توافق طرفین فکر میکند! واضح است که توافق طرفین در مورد راه حل یک دولت، مدتهاست از دور خارج شده و طرف فلسطینی هرگز به آن تن نمیدهد. صائب عرقات رئیس مذاکره کنندگان فلسطینی چهارشنبه با طنز آشکار گفت: سناریوی دولت واحد وقتی ممکن است که صحبت از دولت سکولار تضمین کننده حقوق برابر شهروندان یهودی، مسلمان و مسیحی باشد. واضح است که نتانیاهو دولت سکولار را نمی پذیرد. او در نشست مطبوعاتی با ترامپ دو شرط خود برای صلح با فلسطینیها را تکرار کرد: یکم آنها دولت “یهودی” را به رسمیت بشناسند؛ دوم سلطه دولت اسرائیل بر کرانه غربی باقی بماند. هر دو شرط از طرف فلسطینیها ناپذیرفتنی هستند و ترامپ هم این را میداند.

در واقع هدف دوپهلوگویی ترامپ از اینکه: به دو دولت و یک دولت، هر دو فکر میکند، آن بود که نتانیاهو دست خالی به خانه برنگردد. دیروز دیدیم اکثر میدیای جهانی تیتر زدند که: ترامپ راه حل “دو دولت” را “کنار گذاشت”. به نظرم اینطور نیست. راه حل “دو دولت” تنها راه ممکن پیش روی مساله فلسطین است که دولت آمریکا طی١٥ سال، در دو دوره ریاست جمهوری اوباما از حزب دمکرات و دو دوره ریاست جمهوری بوش از حزب جمهوریخواه، به آن پایبند بوده و اساس آن “طرح ملک عبدالله” پادشاه سابق عربستان، متحد درجه اول آمریکا در خاورمیانه است. بعید است رکس تیلرسون وزیر خارجه، ناگزیری این راه حل را به ترامپ گوشزد نکرده باشد.

روز پنجشنبه محمود عباس رئیس دولت فلسطین با برجسته کردن موضع ترامپ درباره شهرکسازیها و چشم پوشی از دوپهلوگوئی او درباره راه حل “دو دولت”، عملا انتظار مقامات فلسطینی از ترامپ و فشارشان بر او را خاطرنشان ساخت. همزمان فدریکا موگیرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا هم بار دیگر بر راه حل “دو دولت” تاکید گذاشت. نظر به حمایت اتحادیه اروپا از تشکیل دولت مستقل فلسطین، بویژه حمایت دولت فرانسه و همچنین روند پیشرفت این مساله در سازمان ملل، ترامپ هم ناگزیر خواهد شد آن را بپذیرد. ضرورت به کرسی نشستن دولت مستقل فلسطین به رغم لجاجت اسرائیل، یکی از موارد افت نقش دولت آمریکا در سیاست خاورمیانه است.

این رویدادها نشانه روندهائی هستند که هم اکنون در زمینه “تجدید ترسیم نقشه خاورمیانه” جریان دارد. در میانه بیاوبرو “آستانه یک” و “آستانه دو” و “ژنو چهار” بر سر پایان دادن جنگ سوریه و تعیین تکلیف ژئوپولیتیک جدید آن کشور، نقشه نتانیاهو برای الحاق گولان به اسرائیل چندان خام طمعانه به نظر نمیرسد. اما در همین فضا، بر خلاف لجاجت بیهوده و خام طمعانه نتانیاهو علیه راه حل “دو دولت”، جهان شاهد بالا رفتن احتمال قطعیت یافتن دولت مستقل فلسطین در خاورمیانه در حول و حوش صدمین سال “اعلامیه بالفور” است که در تاریخ قرن گذشته به عنوان اعلام آغاز پروسه تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین با حمایت استعمار بریتانیا در جریان جنگ جهانی اول شناخته شده است.

آنچه این روزها به رابطه دولت اسرائیل با دولت رئیس جمهور جدید آمریکا، برجستگی خبری خاص داده، همین موضوع دولت مستقل فلسطین است که به نظر میرسد در جریان تجدید تقسیم جاری در خاورمیانه، دارد از هفت خوان “روابط بین دول” عبور میکند، اگر نگوئیم به مقصد میرسد. بی موضعی آشکار ترامپ در جریان پرس کنفرانس مشترک با نتانیاهو نشانه وضعیت کنونی مساله فلسطین است.

کمونیست هفتگی: صفبندیهای دولتی در خاورمیانه در ایندوره چه اشکالی بخود خواهد گرفت؟ کدام مسیر در جنگ قدرت و هژمونی طلبی در خاورمیانه ممکن است؟

رحمان حسین زاده: خاورمیانه پیچیده ترین کانون بحران و جنگ دنیای امروز و در چشم انداز میان مدت این اوضاع ادامه می یابد. با سرکار آمدن ترامپ جنگ تروریسم دولتی آمریکا و متحدینش با تروریسم اسلامی در خاورمیانه تشدید میشود. قطب تروریسم اسلامی و شاخه های مختلف آن مثل داعش و طالبان و القاعده به جنگ و تروریسم خود ادامه خواهند داد. روسیه و اقدامات نظامیش در سوریه بخش مهمی از سناریوی سیاه آن کشور است. سهم خواهی و جنگ طلبی دولتهای تروریست جمهوری اسلامی، عربستان و ترکیه آینده خاورمیانه را با تاریکی بیشتر روبرو میکند. واقعیت اینست تلاش ارتجاعی برای باز تعریف خاورمیانه و آرایش آتی آن در جریان است. اگر چه “خاورمیانه بزرگ” پروژه همزاد “نظم نوین جهانی” مورد نظر آمریکا و بوش پدر در اوایل دهه نود هر دو طرح به دلایلی که همگان میدانند شکست خوردند، اما هم آشفتگی جهان امروز و هم بی ثباتی خاورمیانه امروز جواب میخواهد. در جهانی که نه ساختار تک قطبی و نه چند قطبی شکل نگرفته، در جهان بی لنگر کنونی، اولا: هژمونی طلبی جهانی امپریالیسم آمریکا و سهم خواهی دیگر قدرتهای جهانی و مشخصا روسیه بیش از هر گوشه دیگر دنیا در خاورمیانه ترجمه عملی شده و این منطقه را به کانون بحران جهانی تبدیل کرده است. ثانیا مسائل و زخمهای حل نشده قدیم در منطقه و نمونه برجسته آن مسئله فلسطین و به علاوه قدرت گیری قطب تروریستی اسلامی همگی بر بی ثباتی منطقه افزوده است. ثالثا و یک مسئله پایه ای تر که سردمداران بورژوازی و رسانه هایشان بخشا مجبور به اذعان آن هستند،  تناقضات و شکافهای طبقاتی و سیاسی و اجتماعی عمیق در بطن مناسبات سرمایه دارانه و قرون وسطایی است که در تار و پود مناسبات تک تک کشورهای آنجا ریشه دارد. در نتیجه خاورمیانه هم به دلیل فاکتورهای جهانی و هم معضلات قدیم و جدید منطقه ای و هم تضاد و تناقضات طبقاتی و سیاسی در مناسبات اجتماعی هر کشور با تحولات مهم روبرو است. کشورهای این جغرافیا دستخوش تحولات مهم خواهند بود، هم اکنون سوریه و عراق و افغانستان و یمن و بعضا بحرین درگیر این تحولات هستند. این روند به این کشورها محدود نمی ماند. شواهد متعددی نشان میدهد سه کشور بزرگ منطقه ایران و عربستان و ترکیه به کام این بی ثباتی و بحران کشیده میشوند. به علاوه وضعیت در کشورهای عربی حاشیه خلیج به این شکل باقی نمی ماند. در هر حال اوضاع در خاورمیانه به شدت پیچیده است. اینجا هم صف بندی قدرتهای بزرگ جهانی با متحدان منطقه ای را در مقابل هم داریم. هم صف آرایی قطبهای تروریستی دولتی و غیر دولتی و عینا حامیان و متحدان آنها را می بینیم. در عین حال یک صف بندی اساسی بین مردم و دولتها و حکام فاسد و مستبد در این کشورها است. به طور فشرده در مورد هر کدام توضیحاتی خواهم داد.

–  صف بندی قدرتهای بزرگ جهانی و متحدان آنها: رقابت جهانی آمریکا و روسیه در خاورمیانه هم بازتاب روشنی دارد و هریک متحدان منطقه ای خود را دارند. آمریکا میخواهد آرایش مجدد خاورمیانه به نحوی باشد که حرف اول را در این منطقه بزند و از این طریق هژمونی جهانیش را هم ترمیم بخشد. هدفی که برایش دست نیافتنی است و همین عامل مهمی در ادامه جنگ و بی ثباتی منطقه است. سیر نزولی موقعیت جهانی این کشور و ناکامیهای آن درعراق و افغانستان و شکست فاحش آن در سوریه، این هدف را غیرعملی کرده است. در مقابل روسیه سهم بیشتری از حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی در خاورمیانه و در سطح جهانی میطلبد. موفقیت های او در سوریه، وسوسه این سهم خواهی را بیشتر کرده و میخواهد در آرایش مجدد خاورمیانه موقعیت و منافع او در نظر گرفته شود. ادامه جدال و کشمکش این دو قدرت و یا سازشهای آنها با هم بر تحولات جاری و آتی خاورمیانه، بر جنگ و اتمام جنگ، بر تقابل و یا سازش دولتها و نیروهای دخیل در این تحولات و در تشدید تباهی و سیاهی این منطقه نقش بسزایی ایفا کرده و میکند. جدال این دو قدرت در این منطقه فعلا ادامه پیدا میکند. برای سهم گیری جهانی و منطقه ای از کارت خاورمیانه در مقال هم استفاده میکنند، اما عرصه تعیین تکلیف اساسی آنها با هم خاورمیانه نیست، بلکه در خود اروپا و در جاهایی مثل اوکراین و کشورهای مشابه و در مناسبات بین ناتو و روسیه رقم میخورد.

–  صف بندی دولتهای منطقه: در سطح منطقه جمهوری اسلامی و عربستان سعودی محورهای اصلی یک صف بندی منطقه ای را شکل میدهند. محور عربستان، قطر و کشورهای عربی حاشیه خلیج و جریانات تروریستی مورد حمایت آنها در کمپ آمریکا و محور ایران، سوریه، حزب الله در کمپ روسیه هستند. جنگ های نیابتی و بعضا مستقیم که این دو محور در سوریه و یمن در مقابل هم سازمان داده اند، تا هم اکنون یک عامل مهم قتل عام و کشتار و سیاهی در منطقه و در خاورمیانه بوده است. ادامه کشمکش این دو کشور و متحدان آنها در چشم انداز است. عربستان سعودی با اتکا به دولت جدید آمریکا و دولتهای عربی حامیش، برای دست بالا پیدا کردن خود و جبهه متحدش در منطقه و برای محدود کردن دخالتهای جمهوری اسلامی در یمن و عراق و سوریه و لبنان و به زعم خودشان برای “عقب راندن جمهوری اسلامی به مرزهای خودش” تلاش میکند. جمهوری اسلامی ادامه این دخالتها در منطقه را بخشی از پروژه بقای خود میداند. ادامه جنگهای نیابتی آنها و احتمالا مستقیم آنها و حمایت شان از جریانات قومی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون هر کدام در مقابل هم خطر سناریوهای سیاه ضد مردمی در کل منطقه و این دو کشور را  تشدید میکند.

به علاوه در صف بندی کشورهای منطقه ، ترکیه تحت رهبری اردوغان مرتجع نهایتا در شکاف بین آمریکا و روسیه راه دیگری را در پیش گرفته و با دخالت مستقیم در سوریه، اولا میخواهد بر بحرانها و معضلات گریبانگیرش به ویژه مسئله کردها در خود ترکیه فایق آید و حاکمیت مستبد خشن و “سلطانی” را احیا کند و دوما در معادلات منطقه به حساب آید و در آرایش آتی منطقه نقش ایفا کند. نقش فاشیستی و ضد مردمی دولت ترکیه چه در داخل ترکیه و چه در منطقه بر معضلات این منطقه افزوده و بر کشی پوشیده نیست.

 صف بندی تروریسم دولتی و تروریسم اسلامی: جنبش اسلامی در خاورمیانه و حتی در بعد جهانی به عنوان یک قطب تروریستی قد علم کرده است. پیشینه و دلایل عروج این تروریسم سیاه ضد انسانی با حمایت آمریکا و کشورهای غربی در چهار دهه اخیر و به ویژه در یک دهه اخیر در عراق و سوریه لازم به توضیح نیست. بعد از یازده سپتامبر قطب تروریستی اسلامی با داعیه جهانی و منطقه ای، به مزاحم مهم سد راه نقشه های آمریکا و متحدانش در خاورمیانه تبدیل شده است. با اقدامات تروریستی ناامنی را به قلب کشورهای غربی کشانده است. اکنون صف بندی تروریسم دولتی آمریکا و متحدان منطقه ایش با تروریستهای اسلامی در خاورمیانه، حادترین جنگ و جدال نظامی این منطقه است. دولت ترامپ وعده گسترش و تشدید این جنگ را داده است. در جنگ سوریه تروریسم دولتی روسیه هم در مقابل تروریستهای اسلامی داعش و النصره قرار گرفته است، درعین حال شواهد نشان میدهد در افغانستان از کانال رابطه با طالبان میخواهد به معادلات سیاسی آن کشور بازگردد. جنگ این قطبهای تروریستی اکنون منطقه را به صحنه کشتارهای جمعی و قتل عام هر روزه کشانده است. داعش و طالبان بازوهای اصلی تروریسم اسلامی هستند و اما به اینها محدود نیست. اگر چه بیرون راندن داعش از موصل و رقه دو پایگاه اصلی این جریان در چشم انداز است، اما واضح است نه تنها پایان کاراین جریان نیست، بلکه گسترش اقدامات تروریستی آن در خاورمیانه، در شمال آفریقا و در خود کشورهای غربی خطر بسیار بزرگی است. آنچه ثابت شده است، تروریسم دولتی قدرتهای بزرگ و متحدان آنها نتوانسته و نمیتواند به تروریسم به طور کلی  و مشخصا تروریسم اسلامی پایان دهد. در این مورد بارها نوشتیم و گفتیم و در فرصت دیگری به آن برمیگردیم. آنچه مسلم است خاورمیانه یک عرصه مسابقه قطبهای تروریستی دولتی و اسلامی خواهد بود و آینده سیاهی را بر این جامعه بزرگ تحمیل خواهند کرد.

صف بندی و جدال کارگر و مردم در مقابل حکام ارتجاعی: صف بندی جبهه کارگران، زنان، جوانان و مردم به تنگ آمده در مقابل حکام فاسد و دولتهای مستبد و خشن منطقه، پایه ای ترین صف بندی کشورهای خاورمیانه است که زیر سرکوب غیرقابل تصور و خرافه های اسلامی و قومی و تقابلهای تروریستی اراده این صف و این مردم پایمال شده است. همانطور که بالاتر اشاره شد، این وضعیت تغییر خواهد کرد. در یک طرف ثروت افسانه ای و نجومی در دست اقلیت انگل سرمایه دار و حکام فاسد و مستبد همه این کشورها و درطرف دیگر فقر و گرسنگی و فلاکت غیر قابل تصور صدها میلیون شهروندان کشورهای خارمیانه به نقطه جوش و غیر قابل تحمل رسیده است. شورشهای اجتماعی که در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در شمال آفریقا و در کشورهای تونس و مصر و لیبی شروع و به خاورمیانه و کشورهای عربی مثل سوریه و بحرین و یمن کشیده شد، قبل از هر چیز در این واقعیت پایه ای ریشه داشت. یک چیز مسلم است، ساختارهای سیاسی و اجتماعی کهن اداره جامعه به شیوه عصر حجری ۱۴۰۰ سال قبل و در “قالب شاه و شیخ و امیر و ولی” و حاکمیتهای مستبد و سفاک در خاورمیانه دوام نمی آورد. اگر چه نتایج خیزشهای اجتماعی در همه جا شکل مشابهی نداشته و دخالت قدرتهای امپریالیستی و دولتهای مرتجع منطقه در هریک از این تحولات ابعاد یکسان نداشته،  با این حال تحول انقلابی در مصر و تونس را کنترل کردند و فعلا برای دوره نه چندان معلوم حاکمیت بورژوایی را احیا کردند. در کشورهای سوریه و لیبی و یمن جنگ دهشتناک داخلی و سناریوی سیاه سهم مردم بخت برگشته ای شد، که به این زودیها راه حل نرمالی برای آنها متصور نیست. با این وصف امید به احیای اراده مردم برای به دست گرفتن سرنوشت خود، یک فاکتور تعیین کننده در تحولات آینده خاورمیانه است. در بطن این جنگ و سناریوهای سیاه منطقه، نمونه هایی چون مقاومت کوبانی و مبارزات مردم در کردستان سوریه، تقابل و مبارزه جبهه سکولار و آزادیخواه ترکیه در مقابل دولت فاشیست اردوغان، اعتراضات توده ای وسیع در شهرهای عراق و کردستان عراق و اعتراضات گسترده کارگری در ایران فاکتهای مهم در راستای احیای اراده طبقه کارگر و مردم برای پایان دادن به این اوضاع سیاه است. تنها به میدان آمدن صف آزادیخواه و برابری طلب در خاورمیانه و در کشورهای آن میتواند به شکل گیری آینده روشن و سفید و امید بخش این منطقه کمک کند. تنها چنین قدرت و اراده اجتماعی میتواند، ارتجاع جهانی و منطقه ای و کشوری در خاورمیانه را افسار زند. این جبهه ایست که کمونیستها و سوسیالیستها و آزادیخواهان باید و میتوانند به ایفای نقش بپردازند. این جبهه ایست که رهبری کمونیستی را میطلبد و با قدرت گیری آن خاورمیانه سوسیالیستی را میتوان نوید داد.

 

کمونیست هفتگی: ارزیابی تان از مبارزات و اعتراضات مردم در آمریکا و جهان علیه پدیده ترامپ چیست؟ این اعتراضات کدام ظرفیتها و کمبودها را دارد و پیشروی و پیروزی نسبی آن در گرو چیست؟

ناصر مرادی: خوب اعتراضات وسیعی علیه پدیده ترامپ در سراسر دنیا و در آمریکا شکل و صورت گرفته و طبیعتا ادامه پیدا خواهد کرد. اما این اعتراضات یکدست نیست و از زاویه و منافع طبقات و اقشار مختلف جامعه در آمریکا و در سطح جهان مطرح می شود. بخشی از این اعتراضات از زاویه مخالفت حزب دمکرات آمریکا و جناح بازنده انتخابات ریاست جمهوری و شکست خانم هیلاری کلینتون است که هیچ ربطی به منافع توده معترض مردم به سیاستهای راسیستی، ناسیونالیستی و نژادپرستانه و ضد انسانی ترامپ و کمپ پیروز ندارد. اما اعتراض و مخالفت توده ای زنان و مردان علیه سکسیسم و زن ستیزی ترامپ، علیه تقدیس نژادپرستی در جامعه و ضدیت با مهاجرین و صدور احکام اخراج مهاجرین و غیره واقعی است و این جنبش قبل از ترامپ هم وجود داشته است. این جنبش همراه با بحران اقتصادی و تضادهای بنیادی جوامع سرمایه داری با منافع و حقوق پایه ای آحاد مردم و اردوی طبقه کارگر بویژه با آغاز بحران شدید اقتصادی ۲۰۰۸ در آمریکا کلید خورد. این جنبش اعتراضی ادامه اعتراض به بیحقوقی سیاه پوستان آمریکاست. این جنبش ادامه اعتراض به میلیتاریسم، تروریسم دولتی و اسلامی و کشتار و آدمکشی در مناطق مختلف جهان است که حالا به میدان آمده و از مجرای اعتراض به ترامپ بروز پیدا کرده است. ظرفیت این جنبش در سطح دنیا عظیم است در صورتیکه از افق و رهبری رادیکال و سوسیالیستی برخوردار شود. متاسفانه این اعتراضات و جنبشها فاقد رهبری کمونیستی و کارگری هستند. این جنبش زمانی افق رشد بیشتر و پیروزی پیدا خواهد کرد که طبقه کارگر و اردوی تولید کنندگان نعمات زندگی و سازندگان دنیای امروز استخوان بندی آن را تشکیل بدهند و رهبری را در دست بگیرند و اعلام کنند کارگران جهان متحد شوید تا این دنیای وارونه را بر قاعده اش بگذاریم.

 

کمونیست هفتگی: جنگ و میلیتاریسم چه مکانی برای دولت ترامپ و آمریکای امروز دارد؟ آیا خطر بالقوّه جنگ وجود دارد؟ کُجا؟

سیاوش دانشور: تصور رایج براینست و یا از ظاهر سیاستها و تبلیغات تاکنونی تیم ترامپ اینطور استنتاج میشود که ترامپ یک سیاست انزواطلبانه سیاسی و اقتصادی را در پیش خواهد گرفت و تلاش میکند با اختصاص هزینه های تاکنونی دولت در داخل آمریکا به وضعیت بحرانی سر و سامانی بدهد. این دیدگاه صورت ظاهر تبلیغات ترامپ و ناسیونالیستهای افراطی را فرض گرفته است و فکر میکند جلو افتادن گرایش فاشیستی بورژوازی در متن بحران صرفا ناشی از نارضایتی رای دهندگان از وضع موجود و یک نابهنگامی است.

این واقعیتی است که جناح های شناخته شده تر بورژوازی که برای مدت طولانی بستر رسمی سیاست را اشغال کرده بودند، از محافظه کار و لیبرال تا سوسیال دمکرات و مرکز و چپ طبقه حاکم، سیاستهای اقتصادی شان یکی است و اختلافات میکروسکوپی در سیاستهای مالیاتی و برخی حمایتهای دولتی، بیانگر تفاوتی ماهوی در قلمرو سیاستِ اقتصادی بین آنها نیست. آن تمایزی که زمانی بین لیبرالها و سوسیال دمکراتها در سیاست و اقتصاد وجود داشت مدتهاست که وجود خارجی ندارد. اولاند سوسیالیست از سارکوزی و شیراک راست تر ظاهر میشود و تونی بلر حزب کارگر دست جرج بوش جمهوریخواه و “مامور خدا” را از پشت میبندد. همینطور این احزاب بورژوائی و نظام پارلمانی بعنوان چهارچوبی برای دست بدست کردن قدرت سیاسی، مشروعیت شان را بین شهروندان و رای دهندگان روز به روز بیشتر از دست میدهند. وقتی “انتخاب” بین دو حزب اصلی حاکم راست و چپ از نظر رای دهندگان “انتخابی بین طاعون و وبا” عنوان میشود، شرکتِ حداقل در این انتخاباتها صرفا از سرِ ناچاری و بی آلترناتیوی است و نه منعکس کننده تمایلی واقعی و یک به یک منافع رای دهنده و حزب مربوطه. به همین دلیل در هر دوره رای دهنده، اگر از طرفداران پر و پاقرص و محدودِ این احزاب بگذریم، حزبِ “متبوعش” را با رای دادن به حزب مخالف تنبیه میکند. بسیاری از احزاب امروز جناحِ چپِ بورژوازی کارشان اینست که با راستها موئتلف شوند تا خطر به قدرت رسیدن فاشیستها و راستهای افراطی را سد کنند. نظام پارلمانی و دمکراسی به اینجا رسیده است و در متن بی افقی و نارضایتی و بیگانگی رای دهنده با نظام سیاسی و اقتصادی موجود، آنجا که هنوز در این مِناسک شرکت میکند، از خود ترامپ و راست افراطی بیرون میدهد.

این راستِ افراطی نه راه حلِ اقتصادی دارد و نه میتواند پاسخگوی نگرانیها و ناامنیِ اقتصادی و بیکاری انبوه باشد. برعکس، تلاش میکند تقابل و ناامنی اجتماعی را به شیوه های غیر متعارف گسترش دهد. در این تردیدی نیست که نفرت پراکنی ملی و مذهبی و ناسیونالیسم افراطی جایگاه مهمی برای این جریان دارد. اما راستِ افراطی امروز صرفا به تزریق سموم نفرت پراکنی ملی و نژادی و مذهبی و این درجه از تحمیل عقبگرد به جامعه، که در دوره های بحران همواره وجود داشته است، محدود نمیشود. شرایط واقعی اجازه نمیدهد در این سطح بماند. اگر بحث صرفا اینبود که وارد پارلمان شدن و بالا رفتن فلان جریان راست افراطی چه مخاطره ای دارد، میشد این را گفت که بعنوان گروه فشار سیاسی بر روی سیاستهای احزاب اصلی تر راست در سیاستهای مهاجرت و برخی قوانین در باره شهروندان با سابقه “غیر اروپائی” و “غیر آمریکائی” تاثیر میگذارند و گروههای اوباش و اسکین هد خیابانی شان به برخی بحرانها و تقابلهای اجتماعی دامن میزنند. امری که طی دو سه دهه گذشته در اروپا وجود داشته است و همیشه از نیروی قدرتمند ضد فاشیستی جواب درخور گرفته است.

برخلاف اظهاراتی که در سیمای ترامپ نوعی انزواطلبی و ناسیونالیسم به معنی محدود کلمه را میبیند، به نظر من این راست آمده است تا اهرمهای سیاسی و اقتصادی را بدست گیرد و برای تعیین تکلیف مسائلِ مُهم جهانی وارد جنگ شود. سرمایه داری آمریکا قدرتِ برتر نظامی اش را در آب نمک نمی خواباند تا دردهای بی درمان داخلی اش را با ممنوعیتِ موقتِ ورود مهاجرین هفت کشور اسلام زده یا بالا بردن دیوار فعلا موجود بین مکزیک و آمریکا دوا کند. این سیاستها صرفا برای بسیج ناسیونالیستی و میهن پرستانه و دمیدن در کوره تعصباتِ کور ملی ضروری شدند و گرنه خودِ جنابِ ترامپ با دنیا مشغول تجارت است. از نظر سیاسی و ایدئولوژیکی و در متن بحران و بی آلترناتیوی بورژوازی، فاشیسم و راست افراطی یک فرصت تاریخی بدست آورده است و تلاش میکند بیشترین تاثیر و تغییر را بنفع این جریان در سیاست و چهارچوبهای سیاسی ماکرو ایجاد کند.

بحران سرمایه داری و بی آلترناتیوی بورژوازی، مسئله رهبری جهان، تعیین تکلیف حوزه نفوذ و بازارهای کار و کالا بین قدرتهای امپریالیستی و بازتعریف چهارچوبهای جهانی به جنگ نیاز دارد. جنگ ضروری شده است. جنگ فی الحال در چهارگوشه جهان در جریان است. شاید جنگ به معنی کلاسیک و شبیه جنگهای جهانی اول و دوم جهانی، با توجه به تغییرات تکنولوژیک اصولا ضروری و مقرونِ بصرفه نباشد، اما در جنگهای منطقه ای کنونی و کانونهای حساس بحران، بیشتر قدرتهای جهانی مستقیم یا غیر مستقیم درگیرند. در ایندوره و برای قدرتنمائی آمریکا، ابتدا باید میدانِ جنگ و طُعمه ای برای شکار را پیدا کرد. هدف اساسی راست افراطی، به هم زدن معادلات ژئواستراتژیک از طریق جنگ برای تثبیت جایگاه و رهبری امریکا در سرمایه داری امروز و دستکم یکی از قدرتهای برتر و سرکرده یکی از قطبهای جهانی سرمایه داری در مقابل رُقبای جدید است.

یک احتمال که بنظر دور از ذهن جلوه میکند، کُره شمالی است. هدفی که باتوجه به حاکمیت وحشی و بشدت ضد انسانی آن، ممکن است مُخالفت جدّی ای را مُوجب نشود. اما اگر تاکنون چنین اتفاقی رُخ نداده است، امکانات بازدارنده اتمی کُره شمالی است. اگر بتوانند خطر تهاجم کُره شمالی را خنثی کنند، در حمله به کُره شمالی، حتی حمله اتمی، تردیدی به خود راه نخواهند داد. همین امروز تلاش میکنند تحت عنوان “بازدارندگی” و دفاع از خود و ایجاد سپرهای دفاعی، جنگ اتمی و استفاده از بمبهای تاکتیکی و کوچک اتمی را عادّی کنند. مسئله درگیری با کُره شمالی و امکان حمله به آن، اما به این کشور محدود نمیشود. متحدین اساسی و اصلی آمریکا مانند ژاپن، کره جنوبی، اندونزی، ویتنام و فیلیپین که در مناقشه ای طولانی با چین در دریای جنوبی چین برسر حاکمیت بخشهائی از آن هستند و مانورهای نظامی و تجهیز نظامی چین برایشان نگران کننده است، همینطور اهمیت دریای چین که عمده نیازهای این کشورها از آن میگذرد، سیاست مهارِ چین و تغییر در معادلات استراتژیک و ژنوپلیتیک در این منطقه، نیاز به یک اقدام نظامی و مُهم برای آمریکا را ضروری میکند. دریچه این اقدام نظامی و ایجاد این تغییرات استراتژیک، نه ایجاد توازن تجاری با چین، نه گسترش جنگ تجاری با چین و مالیات بستن بر کالاهای چینی و یا سرمایه های آمریکائی و مُولتی ناشنال که بیرون آمریکا عُمدا فعالیت دارند، بلکه حمله به کُره شمالی است. این آن میدانِ جنگ و آن بهانه ای است که تغییراتِ زیادی را میتواند بنفع آمریکا ایجاد کند و دیر یا زود این اتفاق رُخ میدهد.

مضافا اینکه امروز دنیا با بحرانها و جنگ های معینی در خاورمیانه و آفریقا درگیر است. هر اتفاق پیش بینی نشده در خلیج فارس و تنگه هُرمز فرصت و امکانی به آمریکا برای دخالت و قلدری نظامی میدهد. بحث نابودی “اسلام رادیکال” در منطقه که توسط ترامپ بر آن تاکید میشود، ادامه سیاست “مبارزه با تروریسم” بوش و کلینتون و اوباما در زرورقی جدید است. بهانه ای برای دخالت نظامی و ادامه حضور آمریکا در منطقه و فروش اسلحه بیشتر برای صنایع نظامی. مشخصا همراهی با جریانات اسلامی پرو سعودی و تقابل با جریانات اسلامی طرفدار جمهوری اسلامی مانند حزب الله لبنان همراه با اسرائیل یک جبهه فی الحال باز دیگر است که آنرا تقویت خواهند کرد. کوتاه کردن دست رژیم اسلامی ایران در عراق یا تحمیل تناسب قوای جدیدی به آن از اهداف دیگر آنهاست. حمله نظامی به ایران بسیار دور از دسترس است اما ایجاد درگیری با جمهوری اسلامی در منطقه و خلیج فارس و بریدن دستهای آن در منطقه مانند حزب الله لبنان و نیروهای وابسته به سپاه پاسداران جبهه های فرعی تری از تقابل نظامی با جمهوری اسلامی است. تلاش برای در لیستِ تروریستی قرار دادن سپاه پاسداران رژیم اسلامی، مقدمه حمله به نیروهای بُرون مرزی و باندهای وابسته به سپاه در جدالهای منطقه از جمله در عراق و سوریه و لبنان است.

کمونیست هفتگی: با انتخاب ترامپ بیش از پیش جریانات راست در سطح جهان احساس قدرت میکنند. در صحنه سیاست ایران نیز ناسیونالیسم عظمت طلب و قومی امیدوار شده است. امروز جنبش کارگری و کمونیستی در قبال رشد و گسترش تحرک ناسیونالیسم چه سیاستی را باید دنبال کند؟

عبداله دارابی: همانطوریکه در سوال اشاره شده، با “انتخاب” ترامپ، احزاب و جریانات راست در سطح جهان و ایران بیش از پیش احساس قدرت میکنند و ناسیونالیسیم ایرانی هم به آن امید بسته اند. این نکته، واقعیت دارد چون از هم اکنون علائم و اثراتی از آن میان احزاب و جریانات اروپایی و ایرانی به چشم میخورد. حتی بعضی از این جریانات در اروپا بویژه در (فرانسه، هلند و آلمان و ایتالیا)، با سرکار آمدن ترامپ، احساس قدرت میکنند و از همین حالا عزمشان را جزم کرده اند تا در پرتو این فضای مه آلود ناسیونالیستی و پوپولیستی مثل همپالگی های خود در بریتانیا و آمریکا، از کانال “انتخابات” بقدرت برسند و به روایت خودشان از طریق ” قانونی”، از اتحادیه اروپا خارج شوند. ترامپ، رسما از این سیاست دفاع کرده و به مُشوقی جدی برای ایجاد برقراری این نوع سیاست در اروپا تبدیل شده است. چون از نظر ترامپ،  اتحادیه اروپا و ناتو خاصیت خود را از دست داده اند، و  از نظر سیاسی و اقتصادی و… فاقد هرگونه اعتبار می باشند. این طیف از ناسیونالیستهای راست، خوب میدانند که جهان امروز، به یک جهان چند قطبی تبدیل شده و رویکردهای اقتصادی کشوری به هیچ یک از مسائل پیچیده جهان امروز سرمایه داری و حتی خواستهای برحق رای دهندگان جواب نخواهد داد و آنرا برآورد نخواهد کرد. اینها خوب می دانند به راحتی قادر به پس زدن اقتصاد تجاری چند جانبه جهانی نخواهند شد و این ارتباطات سریع و درهم آمیخته جهانی که خودِ آمریکا پرچمدارش بود به آسانی محدود و کشوری نخواهد شد. ولی علیرغم همه اینها، آمریکا در رابطه با ایران، میتواند کمافی سابق به شیوه های مختلف و جدید تحریم و فشار اقتصادی را علیه جمهوری اسلامی اعمال کند و از این طریق به صورت تدریجی آنرا تحت فشار قرار دهد. در شرایط حاضر بحران اقتصادی لاعلاج ایران بیش از پیش گسترش یافته و به اقرار خودِ مقامات رژیم اکثر بانک هاشان با مشکلات عدیده روبروست و در حال تعطیل شدن هستند. با آگاهی از آن، دولت ترامپ در نظر دارد در این زمینه به شیوه های مختلف علیه جمهوری اسلامی اعمال فشار کند. اخلال و کارشکنی در خرید و فروش نفت یکی از اقداماتی است که علیه ایران در نظر گرفته اند. برای نمونه، در حال حاضر برخی از شرکت های بزرگ نفتی جهان برای بستن قرارداد با ایران منتظر چگونگی عکس العمل کاخ سفید هستند. بلوکه کردن سرمایه بانکی بعضی از سران رژیم از جمله سپاه پاسداران، تلاش دیگری است که طی دو هفته اخیر نمونه هایی از آن مشاهده گردید. تقویت مستقیم یا غیر مستقیم احزاب ناسیونالیست عظمت طلب و قوم پرست ایرانی و استفاده کردن از آنها بصورت یک نیروی مسلح مزدور پیاده نظام برای فشار و جنگ روانی علیه جمهوری اسلامی یکی دیگر از اقدامات کاخ سفید خواهد بود که بتدریج علیه جمهوری اسلامی بکار خواهند گرفت. نکاتی که احزاب و جریانات ناسیونالیسم ایرانی و قوم پرست کرُد به آن دلبسته اند همان نکته ای است که به آن اشاره کردم. در حال حاضر افشا و خنثی کردن جهت گیری های ترامپ در قبال تقویت احزاب ناسیونالیست عظمت طلب و قومی ایران، فوری ترین کاریست که باید به آن پرداخت و طبقه کارگر و جامعه ایران را متوجه عواقبت زیانبار آن کرد. چون این نوع امید بستن به آمریکا، بمعنای پشت کردن به حیات و ممات جامعه ایران است و چیزی غیر از زمینه سازی برای سناریوی “عراقیزه ” کردن ایران نیست.

کمونیست هفتگی: بنظر میرسد امکان تشکیل دولت کرد و استقلال کردستان لااقل در عراق بیشتر بیش از هر زمانی است. نظرتان در این زمینه چیست و حل مسئله کرد در منطقه در ایندوره چه مسیری را میتواند دنبال کند؟

فاتح شیخ: درست است. تشکیل دولت مستقل کردستان عراق بیش از هر زمان ناگزیر و امکانپذیر به نظر میرسد. مخالفت با آن هم در صفوف اسلام سیاسی و ناسیونالیسم عراقی حاکم در بغداد و همچنین از جانب جمهوری اسلامی ایران بالا گرفته است. اخیرا نوری مالکی در مورد استقلال کردستان گفته است: کردها خواهان جدائی از عراق نیستند. او خواست جدائی را به سیاست حزب دمکرات کردستان عراق – پارتی-  برای فرار از بحران حاکمیت خود نسبت داده است. همزمان تحرکات تهدیدآمیز “حشد شعبی” که آشکارا وابسته جمهوری اسلامی ایران و دارودسته نوری مالکی است در برابر پروژه استقلال کردستان عراق افزایش بیشتری پیدا کرده است.

گذشته از اینها، تظاهراتهای اخیر هواداران صدر در بغداد که توسط نیروهای دولتی به خون کشیده شد نشانه دیگری است از اینکه سیاست عراق دارد وارد دوره بعد از جنگ موصل و پایان داعش میشود. آنچه روشن است عراق بعد از جنگ موصل و پایان داعش عراق سابق نخواهد ماند. شکافهای تاریخی و سیاسی موجود در آن بازتر خواهند شد. شکافهائی که به مساله کرد در عراق، جدائی دیرینه حاصل از آن و شکاف ژئوپولیتیک کردستان عراق با دولت حاکم بر بغداد محدود نمیشود. دارد روشن تر میشود که قضیه فراتر از آن، به تناقضات ترکیب کنونی دولت عراق، به رقابت جریانات ناسیونالیسم عراقی با جریانات اسلامی که تا خرخره وابسته به جمهوری اسلامی اند، ربط دارد. با تشدید این تناقضات که این روزها در کشتار تظاهرات بغداد شاهد بوده ایم، روند رفتن کردستان عراق به سوی استقلال جدیتر و ناگزیرتر میگردد.

اینجا باید توجه داشت که مساله ملی کرد در منطقه خاورمیانه یک مساله واحد نیست. راه حل واحد هم ندارد. در هر یک از چهار کشور ترکیه، ایران، عراق و سوریه که مناطق کردنشین آنها طی دهها سال عرصه ستم و سرکوب و کشتار توسط رژیمهای پی در پی بوده اند، تاریخ مساله ملی کرد، آرایش احزاب سیاسی و میزان شکاف ایجاد شده میان اهالی این مناطق و بقیه اهالی کشور متفاوت است. تناسب قوا میان جنبش ناسیونالیسم کرد با دولتهای حاکم متفاوت و متغیر است. در نتیجه حل مساله کرد در آنها مسیرهای متفاوت میگیرد. اگر در عراق مسیر استقلال کردستان است، همه جا الزاما چنین نیست.

در اینباره نظر خودم را چنین بیان میکنم: در ایران حل مساله کرد تماما به سرنگونی جمهوری اسلامی گره خورده است. اینکه گویا جناحی در آن رژیم هست که به حل مساله کرد تمایل دارد بی پایه است. چنان جناحی همچون امام غایب موهوم آن رژیم، غایب و موهوم است.

در ترکیه پروسه موسوم به “پروسه آشتی” در ارتباط با حل مساله کرد از راه “توافق” دولت ترکیه با اوجلان و پکک، که چند سال دستمایه فریبکاری دولت اردوگان بود، جایش را به جنگی تمام عیار و سرکوبی گسترده داده که مساله ملی کرد در آن کشور را خونبارتر و پیچیده تر کرده است. در ترکیه در شرایط کنونی چشم اندازی برای پایان جنگ و سرکوبگری و حل سیاسی مساله کرد دیده نمیشود. در عین حال بنا به شرایط سیاسی ترکیه و استراتژی احزاب موجود ناسیونالیسم کرد در آن کشور، پروژه ای برای استقلال و جدائی مشهود نیست. بورژوازی ناسیونالیست کرد در ترکیه به رغم تشدید ستم و سرکوب همه جانبه، برنامه ای جز ماندن در چارچوب ژئوپولیتیک ترکیه ندارند. وضعیت مناطق کردنشین و موقعیت اهالی کرد زبان در آن کشور به اضافه چشم انداز عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا میتواند دلایل بی تمایلی بورژوازی کردستان ترکیه به جدائی و تشکیل دولت مستقل باشد.

در سوریه حل مساله کرد در لابیرنت جنگ کنونی و پروسه در حال پیشرفت پایان جنگ نامشخص مانده است. طرح فدرالیسم که ناکارائی و شکست آن در عراق به اثبات رسیده بعید است در سوریه به جائی برسد. اگر تجربه خودمدیریتی کانتونهای جزیره و کوبانی و عفرین رسما پذیرفته شود و همچنین برابری حقوق شهروندی اهالی کشور قطع نظر از زبان و مذهب و قومیت در قانون اساسی سکولاری برای آینده سوریه تضمین گردد، میتواند راه حل مناسب و راهگشائی برای مساله کرد به شمارآید.

کمونیست هفتگی: موقعیت جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی طرفدار رژیم ایران در ایندوره چگونه خواهد بود؟

رحمان حسین زاده: قبل از هر چیز موقعیت جمهوری اسلامی را از سر رابطه با جامعه و مردم ایران باید ارزیابی کرد. جمهوری اسلامی ناسازگاری عمیق و چند جانبه با جامعه ایران، با طبقه کارگر، زنان و جوانان و مردم حق طلب دارد. اساس مسئله اینست این رژیم در ابعاد اقتصادی و معیشتی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نه تنها نمیتواند پاسخگوی نیازهای جامعه و مردم باشد، بلکه علیه ابتدایی ترین حقوق مردم در سطوحی است که به آن اشاره کردم. بحران و فلج اقتصادی یکی از معضلات تعیین کننده اش است. یک صفت مشخصه اش برای سرکوب حق طلبی مردم، در تمام طول عمر ننگینش سرکوب خشن اساس ابزار کارش بوده است. اکنون ظرفیتهای سرکوبگریش کاهش یافته و لذا به میدان آمدن طبقه کارگر و مردم برای تحقق مطالباتشان و عقب راندن آن و نهایتا سرنگونیش  در چشم انداز است. این کابوس سران جمهوری اسلامی است.

در عین حال تروریسم و دخالتگریهای جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه، در عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین و به درجه ای افغانستان اگر تاکنون جزوی از پروژه بقاء و تامین امنیت منطقه ای “نظام” بوده همزمان برایش هزینه بردار سیاسی و مالی و نظامی است. در دوره کنونی و با سخت گیریهایی که دولت ترامپ و متحدینش مثل اسرائیل و عربستان و دیگر کشورهای عربی تعقیب میکنند، این دخالتگریها برایش بسیار دردسر ساز و بخشی از نقاط ضربه پذیر رژیم اسلامی در مقابل آمریکا و غرب و متحدان خاورمیانه ای آنها است. شواهد نشان میدهد، دست دخالتگری جمهوری اسلامی در منطقه را کوتاه میکنند. اگر بخواهد مقاومت کند، با قدرت نظامی برتری که دارند، گوشمالی اش خواهند داد. جمهوری اسلامی را از این کشورها و حوزه های دخالتگری وادار به عقب نشینی خواهند کرد. این پدیده عوارض داخلی و منطقه ای فراوانی برایش خواهد داشت.

یک وجه دیگر مسئله، به طور کلی جنبش اسلام سیاسی در خاورمیانه تحت فشار است. به علاوه تضاد و تقابل جدی دو شاخه اصلی آن در جهان و در خاورمیانه، یعنی اسلام سیاسی شیعی و سنی خود لطمه مهمی بر پیکر جنبش ارتجاعی اسلام سیاسی و ظرفیت تروریستی آن زده است. در این معادله هم جمهوری اسلامی در مقابل رقیب خود در موقعیت ضعیف تری است. خلاصه کنم جمهوری اسلامی از چند جانب از جمله از جانب جامعه و مردم ایران، در معادلات منطقه ای و در مقابل دولت جدید آمریکا و غرب تحت فشار است. با این وصف فشارهای آمریکا و متحدینش در منطقه سرسوزنی در خدمت منافع مردم ایران نیست. طبقه کارگر و مردم ایران خود باید بتوانیم با اراده سازمانیافته و آگاهانه به عمر جمهوری اسلامی پایان دهیم. سرنگونی جمهوری اسلامی و سازماندهی انقلاب کارگری  در ایران، میتواند دروازه بزرگی به روی رهایی انسان در خاورمیانه و جهان امروز بگشاید. این رسالت مهم طبقه کارگر و صف آزادیخواه جامعه ایران و ما کمونیستها است.

کمونیست هفتگی: اپوزیسیون راست ایران عمدتا طرفدار ترامپ و نتانیاهو و عربستان سعودی است. حزب حکمتیست چه سیاست مشخصی در قبال این جهتگیری و سیاستهای مُنتج از آن دارد؟

ناصر مرادی: سیاست حزب حکمتیست بسیار گویا و مشخص است. ما بلافاصله بعد از اعلام پیروزی ترامپ برای احراز پست ریاست جمهوری آمریکا طرفداری اپوزیسیون راست ایران از ترامپ و دولت جدیدش را گوشزد و در بیانیه حزب حکمتیست با عنوان “انتخاب ترامپ و تحرک ارتجاعی اپوزیسیون راست” اعلام کردیم که حزب کمونیست کارگری – حکمتیست بعنوان جزء لايتجزاى مبارزه براى سرنگونی جمهوری اسلامی و تحقق آزادى و برابری در ايران، طرحهای ارتجاعی جريانات راست در اپوزيسيون را قاطعانه افشاء و منزوى خواهیم کرد. اعلام کردیم که مردم ايران در مقاطع مختلف تاریخی عواقب دخالتگری امپریالیستی آمریکا در تحولات سیاسی ایران را تجربه کرده اند و در دهه های اخیر عواقب توهم پراکنی شاخه های مختلف اپوزیسیون راست ایران را نسبت به دخالت قدرتهای جهانی و به ویژه آمریکا و غرب و اجرای طرحهای ارتجاعی آنها را دیده اند. مردم ایران درمنطقه و کشورهای همسایه تجربه تلخ سناریوهای سیاه دست ساز آمریکا و غرب را مشاهده کرده اند. اعلام کرده ایم، حزب حکمتیست، طبقه کارگر و توده وسيع مردم منزجر از اسلام و رژيم اسلامى، اجازه نخواهند داد که این دلقکهای سیاسی، این سناریوهای فاجعه بار را در ایران تکرار کنند. براى ما و طبقه کارگر ایران، برای ما و توده مردم ایران، بسیار روشن و واضح است که طرحها، توطئه ها و بند و بست های ارتجاعی برای آینده سیاسی ایران را باید افشاء و خنثی کنیم. کمونیستها و کارگران و اردوی کار در ایران باید سیاستهای ارتجاعی اپوزیسیون راست را تماما  ایزوله و ناکام کنند. همزمان اعلام می کنیم، حزب کمونیست کارگری – حکمتیست به نیروی طبقه کارگر و مبارزات رو به رشد کارگرى و اعتراضات مردم عليه کليه ابعاد و موجوديت رژيم اسلامى اتکا می کند. اين مبارزات و اعتراضات را نيروى واقعى سرنگونى رژيم و تحقق آزادى و برابری در ايران ميدانیم. در مسیر استراتژی انقلاب سوسیالیستی و برقراری حکومت کارگری در جامعه ایران، براى سرنگونى انقلابى رژيم ارتجاعى و جنايتکار اسلامى توسط جنبش طبقه کارگر و مردم آزاديخواه ايران به عنوان گام اول این استراتژی سوسیالیستی مبارزه ميکنیم.

ما طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را به اردوی آلترناتیو سوسیالیستی خود، اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی فرامیخوانیم. صفوف آزادیخواهی جامعه ایران باید در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی، آگاهانه آلترناتیو راست و میلیتاریستی و سناریو سیاهی را رد و راه حل رادیکال، آزادیخواهانه، چپ و کمونیستی را انتخاب کند. در غیر این صورت اپوزیسون راست و ارتجاعی با بند و بست از بالای سر مردم و با کمک اسلحه و پشتیبانی دولت ها و قدرتهای سرمایه داری جهانی و منطقه ای می توانند به مبارزات مردم خون بپاشند و ارتجاع دیگری را به جامعه ایران تحمیل کنند. بنابراین طبقه کارگر ایران و اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی ایران باید هوشیار باشند به هیچ نیرویی بجز  نیرو و اراده انقلابی خود برای سرنگونی رژیم اسلامی اتکا نکنند. حزب حکمتیست برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم در ایران پرچم رهایی و آزادی و برابری را برافراشته و در پیشاپیش این مبارزه در حرکت است. به آلترناتیو کمونیستی برای سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و حکومت و دولت مدافع سرمایه و استثمار و تبعیض و گرسنگی و بیکاری و بیحقوقی باید اتکا کرد.

کمونیست هفتگی: ترامپ از مبارزه با “اسلام رادیکال” سخن میگوید. “مبارزه با تروریسم” چه مکانی در سیاست کابینه ترامپ دارد و رئوس سیاست کمونیستی در قبال اسلام سیاسی در ایندوره کدامند؟

سیاوش دانشور: راستش جالب است که ترامپ و فاشیسم امروز از عبارت “اسلام رادیکال” استفاده میکنند. من در جولای سال گذشته یادداشتی با عنوان: “اسلام رادیکال، فرانکشتاین رسانه های دست راستی” نوشتم و به هدف سیاسی استفاده از ترکیب “اسلام” و “رادیکال” اشاره کردم. نگرانی آنوقت و در آن مقاله اینبود که چرا چپ ها بدون تعمق هر آنچه را که رسانه ها میگویند و با مکانیزم تکرار به جامعه پمپاز میکنند، عین حقیقت فرض میکنند، آنرا هضم و وارد ادبیات سیاسی خود میکنند! استفاده امروز دونالد ترامپ از عنوان “اسلام رادیکال” نشان میدهد که عرق ریختن رسانه ها برای جا انداختن این عبارت بیهوده نبوده است و فی الحال این عنوان به یک گوشه از پرچم سیاسی فاشیسم تبدیل شده است. اینجا دیگر باید برخی از چپها و “دگراندیشان” ایرانی جمهوریخواه که بی ترمز این عبارات دست راستی رسانه ها را صرفا بخاطر خوش صدا بودن و یا محتوای ضد کمونیستی آن تکرار میکنند، کمی بیشتر فکر کنند. هرچند امید و انتظار زیادی نمیتوان داشت، چه بسا اینبار از اینطرف بام بیافتند و تحت عنوان “مقابله با فاشیسم” به مدافعین پرشور جنبش اسلامی تبدیل شوند!

عبارت “اسلام رادیکال” برای بورژوازی و دولت امروز آمریکا از لحاظ سیاسی و بطور کلی همان هدفی را دنبال میکند که قبلا تقسیم جریانات اسلامی به  “اسلام میانه رو و اسلام فاندمانتالیست” دنبال میکرد. پشت این تقسیم بندی یک تبئین سیاسی و یک سیاست در قبال جنبش اسلام سیاسی وجود داشته و دارد. تبئین و سیاستی که اسلام را بعنوان یک ایدئولوژی و پرچم سیاسی بخشی از بورژوازی در منطقه و همینطور اسلام سیاسی را بعنوان یک جنبش که برای سهم قدرت خود در بازسازی کاپیتالیستی تلاش میکند، فرض میگیرد و با آن نه فقط مخالفتی ندارد بلکه خود خالق و بوجود آورنده آنست. نکته اصلی سیاست و شعار “مبارزه علیه تروریسم” از کلینتون و بوش پدر و پسر تا اوباما و ترامپ، تحمیل یک توازن قوای سیاسی به این جنبش افسار گسیخته بود. قرار بود با تقسیم بندی و “خوش خیم و بدخیم” جلوه دادن اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی، جناح های ضد غربی آن تحت عنوان “فاندمانتالیست و تندرو” و امروز تحت عنوان “اسلام رادیکال” منزوی شوند تا زمینه معامله با و در قدرت نگهداشتن جناح های “خوش خیم” آن در قدرت سیاسی مُهیا شود. برای بورژوازی، اسلام و جنبش اسلامی بعنوان یک چهارچوب ضد کارگری و ضد کمونیستی هنوز در متن بحران سرمایه داری موجود و فقدان یک مُدل کمابیش جاافتاده حکومتی موضوعیت دارد.

از طرف دیگر، آمریکا و دولتهای امپریالیستی به یک دشمن نیاز دارند. باید “خیری در مقابل شّری” صف آرائی کند، ضروری است در فقدان شوروی و خطر آن، نیروئی در هر دوره تعریف شود تا از طریق کشمکش با آن اهداف سیاسی و نظامی و استراتژیک آمریکا دنبال شود. باید “محور شّری” تعریف شود تا سیاستهای میلیتاریستی آمریکا و تئوری “جنگ پیشگیرانه” توجیه پیدا کند. “جنگ تمدنها” برای همین هدف از قوطی عطاری تئوریسن های دست راستی غرب بیرون آمد. امروز هم “اسلام رادیکال” همین نقش را دارد. جالب است کُل این گنداب اسلامی از “رادیکال و غیر رادیکالش” محصول و ساختِ آمریکا و دول غربی است. اینها را مردم کشورهای اسلام زده از جنبشهای واقعی سیاسی و سُنت های اجتماعی ریشه دار خود بیرون نداده اند بلکه دست سازند و محصول معادلاتِ سیاسی و رقابتهای استراتژیک جهان مدرن اند. واضح است این تقسیم بندی نیروهای جنبش اسلامی دلبخواهی است و هر روز این یا آن جریان، بسته به رابطه و تعلق شان به این یا آن اردوی دولتها، میتواند تغییر مکان دهد. اما خاصیت اساسی این تقسیم بندی نیاز سرمایه داری امروز به نونوار کردنِ اسلام و جنبش اسلامی بعنوان ابزاری در جنگِ قدرتِ امپریالیستی، ابزاری برای انقیادِ محرومان در جوامعِ اسلام زده و سلاحی برای تقابل با رُشد کمونیسم و چپگرائی است. خصلتِ دلبخواهیِ تحلیلی مفسرانِ دولتی و رسانه ها آنجا بیشتر روشن میشود که کشورهائی مانند عربستان و شاخه هائی از تروریسم اسلامی چون مُتحد دولِ غربی هستند، در لیستِ “اسلام فاندمانتالیست” و “اسلام رادیکال” قرار نمی گیرند، سهل است، حتی اعتراضی به توحش و گردن زدن آنها در ملأعام از موضع “حقوق بشر” کذائی شان صورت نمی گیرد.

خود عنوان “اسلام رادیکال” و “رادیکالیزه شدن” شاخه هائی از جریانات اسلامی و همینطور جوانان در کشورهای غربی، که به وُفور توسطِ رسانه ها و امروز ترامپ استفاده میشود، برای ایجاد وحشت در جوامع غربی از تهدید تروریسم اسلامی، توجیه پیدا کردن برای بحرکت درآوردن ماشینِ میلیتاریستی تحتِ عنوانِ “مبارزه با تروریسم” و تسهیل سیاستهای انقباضی مهاجرت دولتها دست و پا شده است. دونالد ترامپ و تیمش این عنوان را به ضدیت با افراد و شهروندانِ منتسب به مسلمان ارتقا داده اند. آنها از موضعِ مسیحیت، ناسیونالیسم و نژادپرستی آمریکائی را به ضدیت با “مسلمانان” ارتقا داده اند و بحث مبارزه با “اسلام رادیکال” در داخل آمریکا تاکنون به اِعمال محدودیت برای ورود و خروج شهروندان کشورهای اسلام زده و انقباض سیاستهای مهاجرتی ترجمه شده است.

اما حاکمیت و دولت آمریکا به عنوان “اسلام رادیکال” و عناوین مشابه و شعار “مبارزه با تروریسم” برای دخالتگری نظامی و حضور در منطقه و جنگ با رُقبا نیاز دارد. “نابودی اسلام رادیکال” و پیروزی بر تروریسم و اینجا داعش، یک حرف پوچ و غیر جدّی است. درست مانند “پیروزی” بوش و کلینتون بر القاعده و طالبان. از شکم القاعده و با کمکِ خود حضرات و هم پیمانان منطقه ای شان داعش بیرون آمد، القاعده متحدِ میدانِ جنگ سوریه شد، طالبان دوباره در قدرتِ سیاسی افغانستان شریک شد، و در عربستان و کشورهای دیگر جریانات اسلامی متحدین اصلی آمریکا و ائتلاف دولتهای دمکراسی هستند. تازه قبل از اینکه رشادتِ آمریکائی ترامپ و شرکا نابودی داعش در سوریه و عراق را به ارمغان بیاورد، بخش عمده نیروهای آن به افغانستان و لیبی و کشورهای دیگر کوچانده شده اند. آمریکا و اسرائیل و موئتلفین شان خود منشآ تروریسم دولتی و کشتار جمعی و تروریزه کردن جوامع مختلف هستند. اینها نمیتوانند علیه تروریسم بجنگند. تروریسم اسلامی و جنبش اسلامی محصول سیاستهای دست راستی و ضد کمونیستی دولتهای غربی است و تا امروز همین دولتها هستند که از اسلام سیاسی دفاع کردند و زیر بالِ آنرا گرفته اند. “مبارزه با تروریسم” برای ترامپ بسیار پوچ تر از اسلافِ وی است. اینبار قرار است آن جریانات اسلامی که به سازش و تعادلی با آمریکا و متحدینش نمیرسند و یا چوب لای چرخِ سیاستها و منافعِ آمریکا در منطقه میگذارند، بعنوان تروریست مورد تهاجم قرار گیرند. کپی دیگری از شعار “هر که با ما نیست بر ماست” بوش پدر! کل پدیده اصلاح طلبیِ اسلامی در ایران و تلاش برای “تنش زدائی” در سیاست خارجی، همین یک نکته را دنبال میکند که از موضع تخاصم با آمریکا به موضع مُوئتلف یا لااقل شریک بیافتد. واقعیت اینست که دراین بحثها خود اسلام و جنبش اسلامی و مسئله ترور و تروریسم زیر سوال نیست، چه کسی کُجا قرار گرفته است مورد دعوا و سوال است و کل این جارگن های تبلیغاتی تنها پوششی برای پیشبرد این سیاست است.

رئوس سیاست کمونیستی در قبال اسلام سیاسی در ایندوره کدامند؟ ما یک دشمن آشتی ناپذیر جنبش اسلامی و حکومتهای اسلامی در ایران و منطقه هستیم. پروژه ما سرنگونی دولتهای اسلامی و ایجاد یک خاورمیانه سکولار و سوسیالیست است. ما در ایران برای انقلاب کمونیستی مبارزه میکنیم. پلاتفرم سیاسی ما و تقابل ما با جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی بسیار قدیمی تر از جدال آمریکا و اسلام سیاسی است. ما درگیر جنگی ناتمام با محصولات و دست پروده های سیاسی آمریکا و دول غربی در ایران هستیم و بدهکاری خاصی به ترامپ و فاشیستهای ضد مسلمان و جنبش اسلامی ساخت آمریکا و دول غربی نداریم. سیاست کمونیستی این نیست که در ایندوره چون فاشیسم یک خطر است، لذا باید مُوئتلف اسلامیها علیه فاشیسم شد. کسانی که میگویند: “ما همه مسلمان هستیم”، علیه سیاستهای نژادپرستانه و در دفاع از شهروندان منتسب به مسلمان مبارزه نمیکنند بلکه دارند به جنبش اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی سوخت میرسانند. مگر مهاجرین مکزیکی و لاتینی و چینی مسلمان هستند؟ چرا مسلمانان که تعداشان بسیار بسیار قلیل تر از سایر مهاجرین در آمریکاست، موضوعیت محوری در تبلیغات سیاسی علیه ترامپ پیدا کرده اند؟ بسیار روشن است که هر نوع تبعیض بر شهروندان منتسب به مسلمان یا منتسب به هر مذهب و قومیت و ملیتی، از نظر ما کمونیست کارگریها که برای آزادی و برابری و رفع تبعیض میان شهروندان مبارزه میکنیم، بعنوان یک سیاست و عمل نژادپرستانه و فاشیستی محکوم است و قاطعانه با آن مبارزه میکنیم. این از اصول سیاسی بدیهی آزادیخواهانه و کمونیستی ماست. در عین حال، ما بعنوان یک نیروی سیاسی و جنبش درگیر با اسلام سیاسی و فاشیسم و سرمایه داری، در جدال جنبشهای ارتجاعی، موئتلف این یا آن نیروی ارتجاعی و بورژوائی نمیشویم. ما از موضع کلینتون با ترامپ مخالفت نمی کنیم. ما زیر بار تئوری “تضاد عمده و فرعی” و اینکه “الان باید با ترامپ و فاشیستها جنگید و نباید اسلام و جنبش اسلامی را نقد کرد” نمی رویم. ما زیر بار تز راسیستی “اسلاموفوبی” و سکوت در مقابل اسلامیون و اعلام آتش بس انتقادی با این جنبش نمی رویم. ما به بهانه تز سوپر ارتجاعی “اسلام رادیکال” طرفدار اسلام “خوش خیم” نمیشویم. برای ما، همانطور که واقعیت اجتماعی و تاریخی هم هست، اسلام سیاسی جنبشی برای اعاده قدرت بورژوازی مرتجع منطقه و چهارچوبی برای یک بازسازی کاپیتالیستی بعد از شکست پان عربیسم و ناسیونالیسم سکولار و سرکوب خونین جنبش سوسیالیستی در منطقه است. برای ما نفس جدال تروریسم دولتی و تروریسم اسلامی صورت مسئله است. ما برای سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران و حکومتها و جریانات جنبش اسلامی در منطقه و شکست دورنمای امپریالیستی مبارزه میکنیم. سیاست ما برخلاف ناسیونالیسم ضد امپریالیستی ایستادن در کنار اسلام سیاسی نیست. سیاست ما برخلاف راستهای سکولار ایستادن در کنار ماشین تروریسم دولتی علیه اسلام سیاسی نیست. ما از یک موضع سوم و آزادیخواهانه و کارگری، علیه تروریسم و میلیتاریسم و جدال تروریست های متفرقه مبارزه میکنیم. ما پروژه سوسیالیستی طبقه کارگر و مردم آزادیخواه و سکولار و برابری طلب در ایران و منطقه را دنبال میکنیم که کوچکترین سنخّیتی با تروریست های متفرقه اسلامی و دولتی و غیراسلامی و غیر دولتی و منافع ارتجاعی آنها ندارد.

و بالاخره باید چند جمله در مورد این پسوند “رادیکال” که به اسلام چسپاندند گفت. از نظر ژورنالیسم دست راستی، اعلان جنگ اسلامیون علیه دولتهای غربی و سازماندهی تروریسم کور علیه شهروندان این جوامع، معادل “رادیکالیزه شدن” اسلام است! تصور اینکه عمل تروریستی کور مانند واقعه یازده سپتامبر یا کشتار همجنسگرایان در کلوپی در اورلاندو و یا ترور و انتخار و کشتار جمعی در فرانسه و عراق و سوریه ناشی از “رادیکالیسم” اسلامیون باشد، بحدی مسخره است که مُرغ پُخته را به خنده وامیدارد. اما تکرارِ مُکرر آن موجب شده است که به وفور این فرمول را در تحلیلهای مختلف از جمله میان نشریات موسوم به چپ هم بیابید و بالاخره شعار ترامپ و فاشیستها شد. اشتباه است اگر فکر کنیم اینها میلیتانسی و میلیتانت بودن را با “رادیکال شدن” اشتباه گرفته اند. خیر، عمدی وجود دارد که هر نوع تئوری و عمل رادیکال را هجوّ و مسخره کنند و با گزینشِ بدترین نمونه ها مانند کشتارهای داعش و یا توضیحِ روآوری جوانانِ مستاصل و عمدتا روان پریش به جریاناتِ اسلامی، و معادل قرار دادن این توحش با “رادیکال شدن”، تلاش میکنند نفس رادیکالیسم در جامعه و انتقاد رادیکال به وضع موجود و جنبشهای اجتماعی ریشه دار را به لجن بکشند. میلیتانسی در خود هیچ بار انقلابی و پیشرو ندارد. هر جریانی اعم از راست یا چپ میتواند به عمل میلیتانت روبیاورد. نفس میلیتانسی حُکمی راجع به ماهیت انقلابی و یا ارتجاعی یک نیروی سیاسی نمیدهد. اما رادیکال بودن و رادیکالیسم، بدوا متکی به انتقاد و تئوری رادیکال از مناسباتی است که مُستقر است. یک جریان رادیکال طبق تعریف نمیتواند هیچ نوع ضدیتی با جامعه و انسان بطور کلی داشته باشد. یک جریان رادیکال تلاش میکند روی دوش دستاوردهای تاکنونی مبارزه نسلهای طبقه کارگر از وضع موجود فراتر برود نه به عهّد عتیق و دورانِ بربریت برگردد! یک جریان رادیکال نیروئی اجتماعی است و متکی به نقد انقلابی از وضعیتی است که انسان امروز را در انقیاد قرار داده است. نه فقط اسلام بلکه هر نوع مذهبی از جمله؛ مسیحیت ترامپ و شرکا و یا یهودیت نتانیاهو و دولت اسرائیل، اصولا نمیتواند “رادیکال” باشد. بنیانِ صنعتِ مذهب مُبتنی بر تقابل با فکر و اندیشه آزاد انسانها، چه فردی و چه جمعی، و هر نوع تلاش برای تغییر بنیادی در جامعه است. عنوان “اسلام رادیکال” از یکسو ادامه تقسیم بندی جنبش اسلامی به “خودی” و “غیر خودی” است و از سوی دیگر از موضعِ ارتجاعی و ضد انقلابی فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی، در پی تخطئه هر نوع رادیکالیسم از جمله عملِ رادیکالِ کارگری است که در ایندوران زمینه رُشد دارد.

کمونیست هفتگی: آیا امکان حمله نظامی به ایران یا راه انداختن جنگهای منطقه ای در ایران وجود دارد؟ سیاست کمونیستی در قبال چنین وضعیتی در صورت وقوع کدامست؟

عبداله دارابی: ترامپ تاکنون چند بار تأکید نموده در رابطه با جمهوری اسلامی ایران، همه گزینه ها رو میزشان است. از این سخنان ترامپ در رابطه با رژیم ایران میتوان تحلیل و تفاسیر زیاد کرد، ولی در عالم واقع صورت مساله اصلی ترامپ و کابینه اش، ایران و حمله نظامی به جمهوری اسلامی ایران نیست. همانطور که در پاسخ به سوال فوق اشاره کردم، در حال حاضر، دعوا و دغدغه کنونی بخشی از بوژوازی آمریکا و کاخ سفید در حوزه اقتصاد است و به تبع آن باید چالش و دعواشان هم رو کشوری متمرکز شود که در این عرصه رقیب آنهاست. رژیم ایران، در شرایط حاضر به هیچ وجه چنین رقیبی برای آمریکا بحساب نمی آید و کسی آنرا جدی نمیگیرد. ولی در این زمینه، میتوان گفت کشوری مثل چین، در حوزه اقتصادی یکی از رقبای جدی و اصلی آمریکا است. چون در چند دهه اخیر سیر سعودی سوددهی اقتصاد چین بمراتب بالاتر از آمریکا بوده و در بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ نیز آمریکا بدون کمک چنین قادر به تخفیف آن بحران نبود. چون درصد سود دهی اقتصاد آندوره چین برخلاف بقیه کشورهای دیگر جهان، بالاتر از ٪۶ درصد بود. افزون بر آن، نگرانی ترامپ و آمریکا از رژیم ایران، حتی از تروریست بودن و تروریست پروری آن نشأت نمی گیرد. از نظر آمریکا اگر رژیم ایران در عرصه سیاسی و اقتصادی مثل رژیم رام شده و مانند عربستان  سعودی عمل میکرد، تروریست پروریش هم بلامانع بود. این امر در مورد داشتن سلاح اتمی هم صادق است. اگر جمهوری اسلامی ایران چون دولتهای همسایه هند و پاکستان، گوش بفرمان آمریکا و دول غرب بود و به تبع آن قوانین و مقررات جهانی آنرا رعایت میکرد از داشتن سلاح اتمی هم برخوردار بود. ولی برعکس، اگر سلاح اتمی منافع آنها و متحدینشان در سطح منطقه و جهان را بخطر بیندازد آنگاه صورت مساله به دعاوی که الان هست تغییر میکند. سیاست اقتصادی رژیم ایران، بر هیچیک از قوانین و مقررات حاکم بر سرمایه جهانی استوار نبوده و نیست. برخورد رژیم ایران در این زمینه، بیشتر به کره شمالی شبیه است. رژیم هار و ارتجاعی ایران، بخش عمده ثروت جامعه را در راه ساختن امکانات تسلیحاتی و سیاست تروریست پروری و دخالتگری نظامی و امنیتی که حال حاضر در کشور های خاورمیانه چون؛ سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، یمن و بحرین و… بکار گرفته و باقیمانده  ثروت جامعه را نیز آشکارا به خوردِ مقامات بالای رژیم داده و در ازایِ آن مردم بیدفاع را نیز در اعماق فقر و خفقان بلاتکلیف رها کرده است. عدم وجود یک سیاست اقتصادی روشن منطبق بر سرمایه جهانی و جلوگیری از ساخت سلاح اتمی توسط رژیم ایران و دخالتگری های سیاسی و نظامی آن در سطح خاورمیانه، همان خط قرمزی است که آمریکا و کاخ سفید را بر فشار سیاسی و اقتصادی بیشتر و نوعی جنگ روانی و ایزائی در داخل و مرزهای ایران، وا داشته است تا بلکه این رژیم را از حالت تاخت و تاز کنونی در سطح منطقه برحذر دارند. اگر جنگی مابین آمریکا و ایران رخ بدهد در همین سطح و همین چهارچوب خواهد بود نه چیزی بیشتر از آن. تکرار لشکرکشی دوره  بوش پسر به عراق در شرایط کنونی برای آمریکا امکانپذیر نیست. اگر ایران صاحب سلاح اتمی شود به اقرار خود سران جمهوری اسلامی، امنیت نزدیکترین دوست و کشور استراتژیک آمریکا در خاورمیانه یعنی اسرائیل، در معرض خطر و ناامنی قرار خواهد گرفت. بهمین خاطر، فشار روزمره از طرف لابی های اسرائیل در آمریکا و بخشی از نئوکان های درون حزب جمهوریخواه روی ترامپ برقرار است تا بلکه او را بدفاع از اسرائیل و رویارویی با ایران متقاعد سازند و کاری کنند رژیم ایران را از دستیابی به سلاح اتمی دور سازند.

کمونیست ها بکرات راجع به راه اندازی جنگ منطقه ای ناسیونالیست ها در ایران اظهار نظر کرده و عواطب بغایت ترسناک و ارتجاعی آنرا برای مردم بیان داشته است. بخشی از نوشته سناریو سیاه منصور حکمت، پاسخی است به همین انتظاراتی که ناسیونالیست های عظمت طلب و قومی ایران به آن چشم دوخته اند. ناسیونالیست ها بر مبنای سیاست همیشگی خود طی دو دهه قبل برای عراقیزه کردن ایران، به ناوگان های بوش پدر و پسر خود را آویزان کردند، امروز هم به تلاش های ترامپ امید بسته اند تا راه را برای رسیدنشان بقدرت هموار سازد. این امید و آرزوی ناسیونالیست ها سناریو سیاه نام دارد که عامه مردم جهان روزمره بوضوح آوار و مصائب ناشی از آنرا در کشور های سوریه، یمن، عراق و… را با چشم خود از تلویزیون می بینند.

 اگر راه اندازی جنگهای منطقه ای در ایران اتفاق بیفتد به جای سرنگونی رژیم اسلامی و آزاد کردن ایران از زیر یوغ ملی-اسلامی ها، سناریوی سیاه ایجاد میشود که حجم درد و رنج و مرارتش بمراتب بزرگتر و سنگین تر از عراق و سوریه و افغانستان خواهد بود. برای نمونه فقط تهران را در نظر بگیرید که ده ها قوم و ملیت و مذهب در آن زندگی میکنند، آنوقت متوجه خواهید شد براه انداختن جنگ بین اینها توسط دستجات ملی و مذهبی بکجا ختم خواهد شد؟! بی تردید راه اندازی جنگ بین ملیتها و اقوام و مذاهب و… به چیزی غیر از بقای رژیم اسلامی، و سیه روزی بیشتر طبقه کارگر و جامعه ایران همراه نخواهد بود. چشم دوختن و امید بستن به نیروی خارجی یک سیاست قدیمی و نهادینه شده جریانات مذهبی و ناسیوالیست و قوم پرست در ایران و منطقه است. نسل ما بیاد دارد که، جمهوری اسلامی بدون حمایت آمریکا و دول غرب، همچنان در کنج مساجد کپک زده باقی می ماند و به قدرت نمی رسید. این سیاست، برای ناسیونالیست های عظمت طلب و قومی هم کاملا صادق است. از نظر کمونیستها ساقط کردن تمام و کمال نظام جمهوری اسلامی از اریکه  قدرت، تنها با ایفای نقش رهبری انقلابی طبقه کارگر سازمان یافته و مردم آزادیخواه در ایران میسر است، که قادر است همه نیروهای سناریو سیاهی را خنثی و از سر راه مردم بدور اندازد و ایجاد زندگی بری از هر گونه ظلم و ستم را برای مردم ایران بنا سازد. این، تنها آلترناتیوی است که جامعه ایران در شرایط امروز باید به آن فکر کند و به آن امید ببندد.

 کمونیست هفتگی: بحران جمهوری اسلامی روز به روز وخیم تر میشود. آیا تغییری در سیاست سرنگونی برای حزب حکمتیست، با توجه به بحرانهای منطقه ای و جهانی و سیاستهای اپوزیسیون راست ایران، ضروری است؟

فاتح شیخ: تغییر در سیاست حزب حکمتیست برای سرنگونی جمهوری اسلامی مطرح نیست، آنچه ضروری و مطرح است تاکید شدیدتر بر ضرورت و مطلوبیت سرنگونی جمهوری اسلامی و همچنین توضیح بیشتر درباره امکانپذیری آن در چشم انداز میان مدت و مبرم بودن طرح کنکرت در این عرصه تاکتیکی است. استراتژی و تاکتیک حزب حکمتیست در ایران در ارتباط با مساله سرنگونی به بیان صریح، غیرقابل انکار و غیرقابل توجیه و تفسیر، اینطور فرموله شده است: “در ایران، حزب کمونیست کارگری برای تبدیل طبقه کارگر به یک نیروی قدرتمند اجتماعی و سیاسی، استقرار حکومت کارگری یعنی جمهوری سوسیالیستی و تحقق برنامه “یک دنیای بهتر” مبارزه میکند. سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ملزومات اولیه تحقق این هدف است.” (اطلاعیه اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست).

اگر فلسفه وجودی حزب کمونیستی کارگری استقرار حکومت کارگری و تحقق سوسیالیسم است و اگر آگاه است که تبدیل نیروی اجتماعی متحقق کننده این هدف به یک نیروی قدرتمند اجتماعی و سیاسی از جمله مستلزم سرنگونی جمهوری اسلامی است، در آن صورت بحرانهای منطقه ای و جهانی و سیاستهای اپوزیسیونهای دیگر، فقط شرایط چنین مبارزه ای را تعیین میکند، هدف را تغییر نمیدهد.

وخیمتر شدن بحرانهای جمهوری اسلامی عیان و مشهود است. دو عامل اصلی و تعیین کننده سرنوشت این بحرانها، یکی نارضایتی گسترده و جوشان و فعال طبقه کارگر و توده های محروم اعماق جامعه ایران است و دیگری چشم انداز کولاپس اقتصادی رژیم اسلامی است. کارکرد توامان این دو فاکتور مهم و اساسی است که ضرورت آمادگی یک حزب کمونیستی کارگری را برای رویاروئی با چشم انداز محتمل سرنگونی جمهوری اسلامی و همچنین مقابله با مخاطرات احتمالی روند سرنگونی را ایجاب میکند. واضح است که علاوه بر حزب کمونیستی کارگری و جنبش کمونیسم طبقه کارگر جنبشهای دیگر هم در عرصه حضور دارند که در تاکتیکهای مبارزه برای سرنگونی رژیم لازم است در نظر گرفته شوند و همچنین تغییرات مدام در اوضاع جهان و منطقه هم لازم است در محاسبات تاکتیکی گنجانده شوند. اینها برای حزب سیاسی کمونیستی کارگری، الفبای سیاست و خیزبرداشتن به سوی قدرت سیاسی و استقرار حکومت کارگری و جمهوری سوسیالیستی مندرج در برنامه است. با این حال هرگز نباید از تکرار و توضیح مداوم آن تا رسیدن به هدف خسته شد. پیروزی سوسالیستی در ایران امکانپذیر است، با مبارزه هدفمند و سازمانیافته قابل دستیابی است و سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ملزومات اولیه تحقق این هدف است.

کمونیست هفتگی: حزب حکمتیست در ایندوران باید برای چه اوضاعی آماده شود و کدام فراخوان و رهنمود را به طبقه کارگر و جنبشهای آزادیخواه میدهد؟

رحمان حسین زاده: تحولات جهان کنونی و تحولات در ایران وارد دوره متفاوت و پیچیده ای شده و ما در دل این اوضاع پرپیچ و خم استراتژی و تاکتیک و فراخوانهای خود را پیگیری میکنیم. اساس کار ما اینست با بالابردن آمادگیهای جنبشی و حزبی جوابگوی تحولات مهم و متفاوت و احتمالات پیش رو باشیم. به نظرم روند اوضاع در سطح جهان و ایران فراخوان پایه ای کمونیستی و راه برون رفت قطعی و واقعی جنبش کمونیستی و کارگری را به جلو سوق میدهد. انقلاب کارگری و تحقق سوسیالیسم فراخوان عینی و واقعی ما در قبال تعرض افسار گسیخته کاپیتالیسم جهانی و در هر کشور و در مقابل بحران اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی و تحولات جامعه ایران است. ما این افق و فراخوان را در تحولات جهان و ایران برجسته میکنیم. اجازه بدهید تاکیدم را بر مبرمیت این فراخوان بیشتر توضیح بدهم.  بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نظم گندیده سرمایه و تعرض همه جانبه و هر روزه آن به طبقه کارگر و به بشریت، عروج  راست افراطی و همه مضرات آن، علاوه بر اینکه مقاومت و سنگربندی هر روزه و در ابعاد متنوع مبارزاتی را به منظور مقابله و عقب راندن بورژوازی و بهبود دایمی اوضاع میطلبد، اما کافی نیست. راه حل قطعی پایان دادن به استثمار و تبعیض و ستم و زشتی های دنیای امروز و تامین رفاه و سعادت و آزادی و برابری پایان دادن به حیات ننگین کاپیتالیسم است. راه میان بری وجود ندارد. آلترناتیو قطعی این نظام و وضع موجود چیزی جز انقلاب کارگری و سوسیالیسم نیست. دنیا بدون فراخوان به سوسیالیسم بیش از پیش به منجلاب دهشتناکتر در میغلطد. در این اوضاع چه در سطح جهان و چه در ایران این اولین فراخوان ما است. در عین حال ما ساده انگار و خوش خیال نیستیم، میدانیم چه در سطح جهانی و چه در ایران برای تحقق این استراتژی موانع عمده ای را باید کنار زد. اما در کنار موانع عدیده، پتانسیلهای بالایی به نفع جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهی و تامین رهبری کمونیستی موجودند که با اتکا به آنها و با این افق  آستینها را باید بالا زد. از جمله:

الف: هیچ وقت سیطره بورژوازی در سطح جهان و منطقه و ایران، اینچنین بشریت را در تنگنا قرار نداده و تهدید به نیستی نکرده است. در عین حال هیچ وقت بورژوازی جهانی اینچنین در آشفتگی و بی پاسخی به معضلات عمیق گریبانگیرش بسر نبرده است. به روشنی میتوان دید، جامعه بشری در ابعاد جهانی به مسیر پولاریزاسیون طبقاتی و اجتماعی و مبارزاتی گسترده در حال چرخش است. صف آرایی قطب های اجتماعی چپ و راست در جامعه، محصول تبلیغ و آگاهگری صرف نیست، واقعیتی اجتماعی و عینی و بسیار امید بخش است که از بطن جدال طبقات اصلی جامعه قد علم کرده و گسترش می یابد. راست افراطی و راسیسم و فاشیسم به عنوان یکی از پاسخ های کاپیتالیسم بر این بستر رشد کرده است. به هر درجه و مدتی که این ترند فوق ارتجاعی در قدرت باشد، تباهی و سیاهی بیمانند و عقب گردهای جدی به انسانیت تحمیل میکند. اما به حکم شرایط عینی، این ترند و این روند آینده ای جز شکست ندارد. به وضوح میتوان دید هیچ گرایش و لایه ای از بورژوازی، آنها که سابقا نقش “سانتر و اعتدال و لیبرال” را به عهده داشتند، نه توانایی مقابله جدی با این روند را دارند و نه راه حل برون رفتی برای این اوضاع دارند. جناحهای مختلف بورژوازی به درجات متفاوت شریک و سهیم ایجاد این اوضاع غیرقابل تحمل اند. رهایی قطعی از دست این وضعیت راه وسطی ندارد. مقاومت و مقابله توده کارگر و مردم جان به لب رسیده، چه برای بهبود زندگی و اوضاع و چه برای رهایی قطعی انسان، یک امر واقعی و در جریان است. این پدیده اجتماعی اما رهبری سوسیالیستی و کمونیستی را میطلبد. ما کمونیستها و حزب کمونیستی واقعی باید پاسخگوی این رسالت تاریخی و این نیاز زمانه خود باشیم. این اساسی ترین فراخوانی است که میتواند و باید متحقق شود.

ب- در ایران جنبش کمونیسم کارگری و حزب  حکمتیست به طور ویژه این رسالت را به عهده دارد. فراخوان همین امروز ما در ایران سرنگونی فوری جمهوری اسلامی و سازماندهی انقلاب کارگری است. ما میخواهیم با سازماندهی و گردآوری نیروی طبقه کارگر و جنبشهای اجتماعی حق طلب، سرنگونی جمهوری اسلامی و تحقق انقلاب کارگری را به یک روند واحد تبدیل کنیم. ما با وقوف کامل بر موانع سد راه این افق و استراتژی، در عین حال مولفه های متعدد امکانپذیری و مبرمیت و ضرورت آن را هم میشناسیم. در اینجا به طور فشرده بر مولفه های امکانپذیری و به علاوه رفع موانع سر راه تاکید میگذارم. سرمایه داری ایران و حکومت کنونی آن جمهوری اسلامی یکی از حلقه ضعفهای کاپیتالیسم جهانی و ضربه پذیر آنست. تعرض به این حلقه ضعیف تا به شکست کشاندن آن فراخوان مهم ما در این دوره است. بحران اقتصادی کاپیتالیسم ایران که از سالهای پایانی حاکمیت سلطنت شروع و منجر به سقوط آن رژیم شد، نه تنها جواب نگرفته، عمیق تر هم شده است. جمهوری اسلامی بعد از ۳۸ سال در فلج اقتصادی و بی پایگی سیاسی و اجتماعی به سر میبرد. اگر ابزار سرکوب خشن را از دست دهد، چند روز نمیتواند در مقابل کارگر و مردم عمیقا متنفر از خود دوام بیاورد. ۳۸ سال استبداد خشن و قتل عام و سرکوبگری نه تنها موجب تمکین کارگران، زنان، جوانان و مردم حق طلب نشده، در همین دوران شاهد گسترش اعتراضات کارگری و عمیق شدن نفرت و نارضایتی عمومی از جمهوری اسلامی هستیم. ناسازگاری عمیق این رژیم با جامعه، با طبقه کارگر و زنان و جوانان و اکثریت عظیم میلیونی مردم ایران چشم اسفندیار این سیستم عقب مانده و فاسد است. جمهوری اسلامی پاسخی برای معضلات عمیق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ندارد. انواع ترفندها و برنامه ها و مانوورها و مورد آخر آن “برجام” به گل نشسته و راکد مانده است. اینها فاکتورهای تعیین کننده مساعد در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی متکی به اراده طبقه کارگر و مردم است. اما هنوز کافی نیست. مسئله به ایفای نقش و ابراز وجود و به میدان آمدن اراده سازمانیافته طبقه کارگر و مردم برای عقب راندن جمهوری اسلامی و سرنگونی آن گره خورده است. به میدان کشیدن آگاهانه این نیرو به تامین رهبری روشن بین، آزادیخواهانه و کمونیستی نیازمند است. کمونیسم کارگری و حزب حکمتیست بیش از پیش بر این وجه مسئله متمرکز میشود و برای آن تلاش میکند. همه تجارب تاریخی و تجارب سالهای اخیر در شمال آفریقا و خاورمیانه و تجربه خود ما در جریان انقلاب ۵۷ این را میگوید که جنبش طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی و سرنگونی بدون داشتن حزب و رهبری رادیکال و کمونیستی نمیتواند به آینده بهتری منجر شود. باید خلاء رهبری  کمونیستی را پرکرد. فراخوان ما به رهبران و فعالین رادیکال کارگری و فعالین جنبش های اجتماعی حق طلب و مبارزات حق طلبانه اینست در صفی متحد و همگام در این راستا گام برداریم. طبق نقشه آگاهانه خود بورژوای ایران و جمهوری اسلامی را از اریکه قدرت به زیر بکشیم و قدرت و حاکمیت طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را ایجاد کنیم و سرنوشت خود را به دست گیریم.

ج- یک وجه مهم دیگر تحولات در ایران که ما همواره به آن توجه داشتیم و کماکان باید مورد توجه جدی باشد، مخاطراتی است که مداوما در مقابل ما و جنبش آزادیخواهانه و در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی جامعه را تهدید کرده و در دوره کنونی تشدید میشود. عروج راست افراطی و ترامپ مسئله دخالتگریهای ضد مردمی آمریکا در معادلات سیاسی منطقه و ایران و احتمال تشدید تحریم  اقتصادی و تهدیدات جنگی، مصائب کشمکشها و جنگهای دولتهای منطقه و عوارض سناریوهای سیاه موجود در خاورمیانه، موانع و مخاطرات و اهرم فشارهای نگران کننده را علیه مبارزه حق طلبانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی به دست میدهد. اپوزیسیون راست ارتجاعی به چنین نقشه و سناریوهای ضد انسانی و ریاست جمهوری ترامپ چشم امید دوخته است. باردیگر تلاش میکنند مردم را به امید آمریکا و تحول از بالا از صحنه بیرون کنند. به علاوه دارودسته های قومی و مذهبی سناریو سیاهی به امید پول و اسلحه و لجستیک پنتاگون و دولتهای مرتجع منطقه برای راه اندازی جنگهای قومی و مذهبی در این یا آن گوشه ایران خود را آماده میکنند. سناریوی مشابه سوریه و عراق را در مقابل مردم قرار میدهند. با اتکا به آگاهی و تجارب تاکنونی مان، جنبش طبقه کارگر و اردوی آزادیخواهی و کمونیسم و کل نیروهای چپ و کمونیست، میتوان و باید در مقابل این طرحها و مخاطرات و سناریوهای نگران کننده بایستد و قدرت مقابله سیاسی و عملی موثر را داشته باشد. تنها قدرت متحد و متشکل و پتانسیل سیاسی و حتی نظامی جنبش آزادیخواهی کارگران و زنان و جوانان و مردم ایران، تنها همگامی کل جنبشهای رادیکال و نیروهای چپ و کمونیست و متعهد به یک سناریوی سفید، میتواند، پابپای تلاش بی امان برای سرنگونی، این مخاطرات را خنثی کند. ما به سهم خود برای ایجاد چنین صف بندی تلاش میکنیم.

حزب حکمتیست با تمام توان آگاهگرانه و سازمانگرانه اش، همه اهرمهای موثر سیاسی و اجتماعی، تجارب و قدرت عمل سیاسی و نظامی و اتکا به عمل مستقیم مردم در دفاع از خود از جمله در قالب گارد آزادی در مقابل مخاطرات مختلف و سناریوی سیاه مورد نظر گانگسترهای قومی مذهبی می ایستد و صف آزادیخواهی را به این ایستادگی فرامیخواند.

به علاوه با دقت لازم است احتمالات مختلف در مسیر تحولات ایران را دید و برای مواجه با آن آمادگی داشت. در خاورمیانه بی ثبات که جمهوری اسلامی خود یک پای این بی ثباتی است، و در متن رقابت های منطقه ای تقابل با عربستان و هم پیمانانش و بر بستر تداوم نزاع و کشمکش با آمریکای تحت مسئولیت ترامپ، تحولات پیش بینی نشده بسیاری میتواند اتفاق بیفتد. تحلیل و تفسیر از سیر این اتفاقات و احتمالات هرچه باشد، آنچه باید بر آن تاکید کرد، این واقعیت است جنبش کمونیستی و کارگری، جنبش آزادیخواهانه مردم با هوشیاری و آمادگی و در قامت نیروی رهبری کننده جامعه باید آمادگیهای خود را چنان بالا ببرد، هم اتفاقات مضر و منفی را خنثی کند و هم در دل تحولات نامساعد نقشه آگاهانه خود را پیگیری کند.

به عنوان سخن پایانی، جامعه ایران در بطن تلاطمات جهان کنونی، به طرف تحولات مهمی میرود. جنبش کمونیستی و کارگری ایران در بوته آزمایش مهمی است که چگونه مهر خود را براین تحولات  میزند. مسئله اینست نباید نظاره گر بود، بلکه به عنوان نیروی فعاله ایجاد تغییر انقلابی، مبارزه برای بهبود زندگی و تغییر تناسب قوا، مبارزه برای مقابله با مخاطرات ضد انسانی علیه جامعه و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و سازماندهی انقلاب کارگری را میتوان به فرجام رساند. این رسالت طبقه کارگر و کمونیسم آن در این دوره و چکیده فراخوان ما در این اوضاع حساس است.

***