کمونیست هفتگی-انتخاب ترامپ و پیامدهای آن با هیئت اجرائی دفتر سیاسی حزببخش اول

انتخاب ترامپ و پیامدهای آن

با هیئت اجرائی دفتر سیاسی حزب

بخش اول

کمونیست هفتگی: چرا دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا پیروز شد؟ او نماینده چه گرایش و سیاستی در بورژوازی آمریکا است؟ آیا انتخاب وی با دمکراسی در تناقض است یا نه؟ چرا؟

رحمان حسین زاده: از پاسخ بخش آخر سئوالتان شروع میکنم. انتخاب ترامپ فاشیست نه تنها با دمکراسی در تناقض نیست، بلکه داده این سیستم و به قول منصورحکمت “طفل شیرین دمکراسی” است. اولین بار نیست، در سیستم دمکراسی و پروسه انتخابات در کشورهای غربی فاشیسم از صندوق رای سر درمیاورد. هیتلر و موسولینی چهره های شاخص فاشیسم جهانی در نیمه اول قرن بیستم محصول طبیعی دمکراسی و چهرهای دست راستی همچون تاچر و ریگان و بوش و بلر با کارنامه سیاهشان علیه بشریت محصول همین سیستم و به اصطلاح انتخابات “دمکراتیک” بودند. دمکراسی تصویر بورژوازی از آزادی و چیزی جز تضمین حاکمیت و آزادی عمل و سیادت طبقه استثمارگر سرمایه دار و نمایندگان سیاسی آن نیست. تمام تاریخ سلطه طبقه سرمایه دار از جمله به قول ایدئولوگها و رسانه هایشان در مهد دمکراسی، یعنی در آمریکا و کشورهای اروپایی همین واقعیت را نشان میدهد. دمکراسی و اشکال مختلف آن، هیچگاه اراده مردم را نمایندگی نکرده است. چهار سال یکبار با مهندسی افکار عمومی، احزاب اصلی ترندهای اجتماعی بورژوازی نیروی مردم را در میان انواع پیچ و خم اداری و قانونی و فیلترهای سیاسی و مالی به پای صندوق رای میکشند، رای آنها را میگیرند و تا چهار سال بعد به رای دهندگان مستقیم خود جوابگو هم نیستند. دمکراسی و اشکال مختلف انتخابات آن سوپاپ اطمینان بورژوازی در مسیر جابجایی قدرت میان جناحهای مختلف آن است. مورد برجسته آن آمریکا بیش از یک قرن است جابجایی قدرت در صحنه سیاسی آمریکا بین دو حزب جمهوریخواه و دمکرات دست به دست میشود و هیچ نیروی دیگری از همان خانواده بورژوازی مجال به دست گرفتن قدرت را نداشته تا چه برسد به طبقه کارگر و مردم و آزادیخواهان و کمونیستها و جریانات مستقیما متکی به اراده مردم. همین مورد اخیر نزدیک به دو سال، هیئت حاکمه و این دو حزب با اتکا به مدیای نوکر و انواع اهرمهای سیاسی، قانونی و مالی مردم را در مسیری قرار دادند که نهایتا در میان دو کاندید، دو چهره منفور و فاسد به یکی رای بدهند. ۴۷ درصد در نفرت از نظم و بساط موجود و آنجا که احساس کردند، اراده آنها پایمال میشود به این اجبار تن ندادند و در آن شرکت نکردند. با عبور دادن رای شرکت کنندگان از فیلتر الکترال انتخاباتی در آمریکا حتی آن ظاهرسازی “به حساب آوردن رای فرد” هم محلی از اعراب ندارد. طبق شمارش آرای دولتی هیلاری کلینتون نزدیک به سه میلیون رای شهروندان را بیشتر داشت، اما در سیستم الکترال، نهایتا رای نخبگان سیاسی طبقه حاکمه بر رای به صندوق ریخته شده آحاد مردم ارجحیت دارد. نتیجتا از میان دو گزینه “بدترین” عاقبت عنصر دست راستی و فاشیست ترامپ انتخاب شد تا چهار سال دیگر ایده ها و سیاستهای فوق ارتجاعی خود را در این جامعه و جهان اجرا کند. این سیستم عین دمکراسی و تماما بیگانه به رای و اراده مردم است.

انتخاب ترامپ را در متن مناسبات ظالمانه سرمایه و بی پاسخی این سیستم به معضلات عمیق اجتماعی که بر بشریت تحمیل کرده، بر بطن وجود بحران و رکود اقتصادی که در دوره اخیر از سال ۲۰۰۸ شروع شده و علیرغم کش و قوس آن، هنوز آثار آن ادامه دارد، باید دید. از نتایج مهم این شرایط رشد و گسترس راست افراطی فاشیست در آمریکا و اروپا و دیگر کشورهای جهان وارونه امروز است که ترامپ از نمایندگان شاخص آن است. به طور مشخص در خود آمریکا و دوران ریاست جمهوری اوبامای دمکرات شاهد گسترش هر روزه شکاف عمیق طبقاتی و فقر و بی تامینی مادی بر طبقه کارگر و جوانان و زنان و مردم محروم، گسترش نژادپرستی و دیگر تبعیضات بر گروهبندیهای اجتماعی تحت فشار همچون مهاجرین، رنگین پوستان و همجنسگرایان بودیم. اینها همگی پایه های اعتراض و نفرت اجتماعی از پایین علیه وضع موجود و هیئت حاکمه بود. در چشم بخش عظیم شهروندان جامعه به حق سیستم حاکم با هر دو حزب آن سیستمی بیگانه با زندگی و حیات آنها و بشدت فاسد است. این از ندانم کاری اوباما و این یا آن رئیس جمهور نیست. همین پایه های نفرت و اعتراض از وضع موجود و هیئت حاکمه است. اینجا تناقضی که مطرح میشود اینست که این نفرت و نارضایتی از نظم حاکم چگونه به قدرت گیری راست ترین جناح همان نظام منجر میشود. دلایل مختلف دارد، اما به نظرم اصلی ترین دلیل غیبت آلترناتیو رادیکال و انقلابی برای سازماندهی و کانالیزه کردن پتانسیل اعتراضی موجود علیه هیئت حاکمه بورژوایی و جناحهای مختلف آن است. اتفاقا در دوره نزدیک به دو ساله اخیر و در جریان کمپین انتخاباتی برای ریاست جمهوری، پدیده برنی سندرز از جناح چپ حزب دمکرات پا به عرصه گذاشت و سمپاتی بخش مهمی از اعتراضات اجتماعی موجود را به خود جلب کرد. به باور من چنانکه به جای کلینتون، سندرز در صحنه باقی میماند، به عنوان کاندیدی بدرجه ای دور از هیئت حاکمه و سیستم حاکم، به عنوان چهره ای با شعارها و خواسته های عدالت خواهانه تر و چپ تر که قاطی فساد موجود نبود، امکان پیروزی آن بر ترامپ بسیار محتمل تر بود. هیئت حاکمه بورژوایی و حزب دمکرات به عنوان یکی از پایه های آن امکان ابراز وجود به کاندید جناح چپ خود را هم نداد. حاصل آن سرخوردگی بخش مهمی از مردم معترض خواهان تغییر در این پروسه و عدم شرکت آنها در انتخابات بود. یادمان باشد که نزدیک به ۴۷ درصد واجدین شرایط رای به پای صندوق رای نرفتند. اینها دنبال آلترناتیو دیگری بودند که هیچکدام از این دو کاندید آنها را نمایندگی نمیکردند.

به علاوه رقابت بین کلینتون و ترامپ به رقابت بین نماینده حزب دمکرات در قدرت و تداوم وضع موجود و ترامپ بیرون از هیئت حاکمه تعبیر شد. ترامپ و کمپین او که حتی مورد حمایت کل الیت سیاسی حزب متبوعش، حزب جمهوریخواه هم نبود، به خوبی از بیزاری وسیع در جامعه بهره برداری کرد و عوامفریبانه و پوپولیستی خود را در تقابل با هیئت حاکمه فاسد معنی کرد. همانند همه جریانات راست فاشیست در دوران سردرگمی و بحران و مصائب اجتماعی انبوه بر طبل نژادپرستی و راسیسم و مهاجر ستیزی و باد زدن عرق ناسیونالیستی کوبید. در چنین شرایطی و با تکیه بر استیصال و غیاب اراده انقلابی و سازمانیافته مردم، حمایت بخشی از جامعه را به خود جلب کرد و در چارچوب سیستم الکترال انتخاباتی آمریکا، کلینتون را شکست داد. علاوه بر مسائل داخل کشوری، در سطح بین المللی هم ادامه ناکامیهای هژمونی طلبانه آمریکا و سیر نزول موقعیت بین المللی این قدرت امپریالیستی، زمینه  ساز تشدید ناسیونالیسم و فاشیسمی است که تبلیغ حول قدرتمند کردن امپریالیسم آمریکا در سطح جهان با شعار “آمریکا اول” را ترامپ به دست گرفت. طبعا همانطور که در شروع اشاره کردم این اولین بار نیست که یک جریان فاشیستی با پروپاگاند پوپولیستی در جهان دمکراسی و انتخابات آن دست بالا پیدا میکند. بشریت با “انتخاب” و عروج جریانات دست راستی فاشیست تاوان عظیمی پرداخته است. این مورد هم قطعا پیامدهای مخرب و زیانبار بسیار جدی برای مردم آمریکا و جهان امروز خواهد داشت.

کمونیست هفتگی: معنی جهانی انتخاب ترامپ چیست؟ آیا دوره جدیدی در سیاست و اقتصاد جهانی با انتخاب ترامپ آغاز شده است؟ اگر آری، مشخصات آن چیست؟ اگر نه، ترامپ چه محدودیتهائی را میتواند به چهارچوبهای کنونی سیاست و اقتصاد جهانی اعمال کند؟

فاتح شیخ: خیر، “دوره جدیدی در سیاست و اقتصاد جهانی”، با سر کار آمدن ترامپ آغاز نشده است. واضح است که در سیمای سیاسی جهان تغییراتی به وجود آمده که به نظر من بر تحولات آتی تاثیرات ماندگارتر هم خواهد داشت. اما اولا: زمان میبرد تا روشن شود تغییراتی که ترامپ در نظر گرفته چطور و چقدر و در چه جهتی پیش میرود. ظرف دو هفته ترامپ تنها میتوانست جنجالهای نمایشی شومنی برای مصرف داخلی به پا کند، که کرده و با مخالفتها و مقاومتهای جدی هم مواجه شده است. ثانیا ترامپ نه قبلا و در این دو هفته برنامه ای ارائه نداده که بتوان مبنای “دوره جدید” به معنی جهانی به شمار آورد. در ادامه به مواردی از “دوره جدید” در تاریخ معاصر اشاره خواهم کرد تا روشن شود آنچه در روزهای بعد از آغاز به کار ترامپ میگذرد، با همه جنجالی که عامدانه حول آنها به پا میشود، در قیاس با آن موارد نه “دوره” است، و نه چندان “جدید” است.

باید توجه داشت که چند ماه قبل از انتخاب ترامپ، در بریتانیا رفراندم خروج از اتحادیه اروپا رای آورد (۲۳ ژوئن ۲۰۱۶) و به سهم خود میتواند تغییراتی در اقتصاد و سیاست جهانی به بار آورد. اما پروسه عملی خروج بریتانیا تازه از مارس ۲۰۱۷ شروع میشود و دو سالی هم زمان میبرد. البته تاثیرات آن رفراندم بر فضای سیاسی اروپا و غرب و بر روانشناسی اجتماعی و رفتار سیاسی رای دهندگان در سیستم “دمکراسی نیابتی” همان وقت شروع شد. اما یک مسیر اتوماتیک و یک به یک ندارد. مثلا در انتخابات ریاست جمهوری اتریش برعکس شد. نامزد پوپولیست باخت و نامزد حزب سنتی محیط زیست که مورد حمایت سوسیال دمکراتها و چپها بود برنده شد. در انتخابات آمریکا به دلایلی فراتر از تاثیر رفراندم بریتانیا ترامپ ستاره پوپولیستها هرچند اکثریت آراء رای دهندگان را کسب نکرد اما به کمک موازین الکتورال کالج نظام فدرال ایالات متحده برنده شد و باعث سورپرایز جهانیان گشت.

واضح است که چنین سورپرایزی پیامدهای ناگزیری هم دارد. پیامدهائی که محصول شخص شخیص ترامپ و “برنامه” پوپولیستی او نیست؛ بلکه محصول وزن آمریکا در سیاست جهان و در موازنه قدرتهای درجه اول جهان است. “برنامه” ترامپ چارچوب سروته داری ندارد، آنچه هم تا حالا به صحنه آورده شده معلوم نیست در آینده چه کاراکتر و ابعاد و شکل و شمایلی به خود خواهد گرفت. روی کار آمدن ترامپ پیامدها و تغییراتی به بار میآورد که در چارچوب همین اقتصاد گلوبال سرمایه داری امروز، روی توازن و تناسب بین بخشهای مختلف اقتصاد تاثیراتی میگذارد. سیاست بورژوایی در حوزه روابط بین دولتها را در سطوح معینی اینور- آنور میکند. مشخصا در درون اقتصاد به شدت به هم پیوسته گلوبال، رابطه بعضی اقتصادهای کشوری را با بقیه بخشهای سرمایه در پنج قاره، بویژه در عرصه تجارت به درجاتی عوض میکند. اما مجموعه اینها هنوز ماتریال و مومنتوم یک “دوره جدید” نیستند.

با چند مثال بحث را ادامه میدهم:

۱- بالارفتن تراکم و تمرکز سرمایه و رشد انحصارهای بزرگ و رقابت میان آنها در انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست و تکمیل تقسیم جهان بین آن انحصارات و دولتهای بزرگ نماینده منافع آنها، دوره ای از اقتصاد سرمایه داری را دست نشان کرد و تجدید تقسیم جهان بین آن قدرتها را ضروری ساخت که از جان ا. هابسن اقتصاددان انگیسی تا رودلف هیلفردینگ و بوخارین و لنین آن را “امپریالیسم” خواندند. این یک “دوره جدید” در حیات اقتصادی و لاجرم در تحولات سیاسی پیامد ان بود که منشا جنگ جهانی اول بود.

۲- دوره مابین دو جنگ جهانی اول و دوم که شاخص برجسته آن بحران ۱۹۳۰ بود هم بیشک “دوره جدید”ی در قرن بیست است که بورژوازی دو جواب کاملا متضاد به آن داد: یک جواب “نیودیل” بود در آمریکا و جواب دیگر نازیسم هیتلری بود در آلمان و فاشیسم ایتالیا هم به عنوان یک حاصل جانبی آن.

۳- دوره بعد از جنگ دوم و ضرورت بازسازی سرمایه داری بعد از ویرانیهای عظیم آن جنگ، “دوره جدید” بود که در اروپا به عروج کینزیانیسم و دولت رفاه و در آمریکا منشا عروج مک کارتیسم در عرصه داخلی شد و در عرصه خارجی دست اندازی اقتصادی به اروپا (با طرح مارشال) و به بقیه جهان با بانک جهانی و والستریت و غیره شد.

۴- دوران جنگ سرد، یک دوره جدید بود که در سایه رقابتهای ابرقدرت امپریالیستی آمریکا با ابرقدرت نوخاسته شوروی بود و بنا به تحقیق موشکافانه ای. اچ. کار مورخ نامدار انگلیسی اساسا ساخته سیاست دولت آمریکا بود و نه یک دوره ضروری در مناسبات جهانی. با این حال نمیتوان نادیده گرفت که دوره جنگ سرد بر مبنای رقابت دو سیستم سرمایه داری متکی به بازار و سرمایه داری متکی به برنامه ریزی دولتی، “دوره جدید”ی در تاریخ قرن بیست بود که سرنوشت سیاست جهان را به مدت بیش از چهار دهه رقم زد.

۵- بحران ۱۹۷۳ یک بحران جدید نیمه دوم قرن بیست بود که به دنبال یک ربع قرن شکوفائی اقتصادی بعد از جنگ و حاکمیت دولت رفاه در اروپا ظهور کرد و چون در آن مقطع نه سوسیال دمکراسی اروپا و نه کمونیسم بورژوائی شوروی و چین و احزاب دنباله رو آنها پاسخی به آن داشتند، جناح راست بورژوازی در انگلیس و آمریکا با شخصیتهای بارز و موثری چون تاچر و ریگان پاسخ راست کنسرواتیسم افراطی خود را به آن دادند و برای چند دهه آن پاسخ راست افراطی را به اروپا و آمریکا و جهان تحمیل کردند.

۶- سقوط بلوک شرق و بویژه فروپاشی شوروی ۲۶-۲۵ سال قبل هم دروازه “دوره جدید” و عقبگرد بزرگی را به روی بشریت باز کرد که هنوز هم از عواقب آن رنج میبریم. در سطح سیاست جهان هم خلائی ایجاد کرد که دولت امپریالیست آمریکا و کل هیات حاکمه آن کشور را به طمع انداخت تا سلطه یگانه خود به عنوان تنها ابرقدرت و سرکرده جهان را زیر نام “نظم نوین جهانی” به جهان تحمیل کنند. نتوانستند و آن پروژه پس از چند سالی جنجال، گم و گور شد و سیر بی نظمی در جهان ادامه یافت.

۷- از بحران ۲۰۰۸- ۲۰۰۷ به این سو با افت سرکردگی اقتصادی و شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکا، افول ابرقدرتی آن دولت آشکارتر و سریعتر گشت و قدرتهای دیگر جهان مجال جمع و جور کردن خود را پیدا کردند و “دوره جدید”ی از تجدید تقسیم مناطق نفوذ میان قدرتهای بزرگ جهان و با شرکت دست دوم قدرتهای متوسط شروع شد که امروز هم ادامه دارد. رسالتی که اوباما از هیات حاکمه آمریکا در نوامبر ۲۰۰۸ دریافت کرد این بود که آن روند افت سرکردگی اقتصادی و نظامی را مدیدریت کند بلکه بتوانند رویای برباد رفته ابرقدرت یگانه را برای خود زنده نگاه دارند. سالهای آخر اوباما سالهای آشکار شدن عدم امکان تحقق رویای بازگشت عظمت آمریکا بود. اوباما و حزب دمکرات کمابیش پذیرفته بودند که بر سکوی اقتدار واقعی آمریکا از افت بیشتر آن جلوگیری کنند.

حال بیائیم و این چند دوره بالا را با عروج ترامپ مقایسه کنیم تا روشن شود که این یکی در حدی نیست که بتوان آن را “دوره جدید” به حساب آورد، نه در خود آمریکا و نه به طریق اولی در سطح جهان.

عروج ترامپ به نظر من حاصل نارضایتی شدید و نهایتا طغیان جناح راست هیات حاکمه آمریکا علیه آن “پذیرفتن واقعیت” موقعیت افت کرده آمریکا توسط حزب دمکرات بود. ترامپ و پوپولیسم به غایت تعرضی و زننده او ابزار این جنگ است. جنگی که باخت آن از هم اکنون روشن است. به نظر من ترامپ و تیم شرکایش به جای آنکه موفق به “برگرداندن عظمت آمریکا”، با ماجراجوئیهایی که پوپولیسم تنها میتواند پوشش نازک ناتوانی قدرت واقعی پشت آن باشد، باعث خواهند شد که افت آمریکا تا جایگاه واقعی و منطقی خود ادامه یابد و به قول مشهور: “سر جای خود بنشیند!”. یعنی در ردیف قدرتهای دیگر درجه اول دنیا در فضای یک “جهان چندقطبی” به ناگزیر “تعامل و تخاصم” کند، “تخاصم و تعامل” کند و ناچار گردد دستکم در عمل دست از “رویای آمریکایئ” معطوف به “بازگرداندن عظمت آمریکا” بکشد.

ترامپ و تیم شرکای میلیاردر او با پروژه هایشان حداکثر میتوانند به درجه ای چوب لای چرخ تجارت آزاد جهانی بگذارند و به سهم خود بروز بحران ادواری بعدی را تسریع کنند. در حالیکه رقیبان با تکیه به سکوی پرش تجارت آزاد گلوبال ممکن است بتوانند از اقتصاد آمریکا هم پیشی بگیرند.

این مبحث را با دو مورد قرینه سازی بین اقتصاد چین و دولت آن با اقتصاد آمرکا و پروژه ترامپ خاتمه میدهم:

۱- دولت کنونی چین نشسته بر لکوموتیو اقتصاد رو به عروج کشوری یک میلیارد و سیصد میلیون نفری همزمان وارث دیوار چین است اما آن دیوار را که روزگاری در تاریخ باستان و قرون وسطا، ابزار انزواگزینی و بیگانه گریزی بوده است، امروز به یک جاذبه تاریخی برای جلب توریست و فیلمساز از سراسر جهان بدل کرده است. ترامپ برعکس در قرن بیست و یک بین کشور زیر حاکمیت دولتش با کشوری که منبع میلیونها کارگر ارزان مورد نیاز اقتصاد متنوع آمریکاست میخواهد دیوار بکشد! این کجا و آن کجا؟

۲- دولت چین در همان روزهای آغاز به کار ترامپ، توانست قطاری باری را که از پکن حرکت کرده بود در شرق لندن در بریتانیا به مقصد برساند و با این کار پروژه بازسازی “جاده ابریشم” را بسیار طولانی تر از دوران قدیم و بر متن سرمایه داری گلوبال امروز را رسما در لندن افتتاح کرد. ترامپ برعکس میخواهد جلو قطار پرشتاب تجارت جهانی دراز بکشد و آن را از حرکت باز دارد.

ترامپ با پروژه هایش کاری خواهد کرد که هیات حاکمه آمریکا به دوره اوباما افسوس بخورد و به  تشرها و ریشخندهایی که ترامپ نثار اوباما میکند بخندد.

کمونیست هفتگی: اروپا متحد دیرین آمریکا از انتخاب ترامپ به وحشت افتاده است. زمینه و دلائل نگرانی دولتهای اروپائی چیست و چه اقداماتی برایشان مقدور است؟ آیا اتحادیه اروپا در آستانه فروپاشی است؟ چرا؟

عبداله دارابی: مشکل بحران اقتصادی اتحادیه اروپا، قدیمی تر و فراتر از پیام ترامپ رئیس جمهوری آمریکاست. اتحادیه اروپا، سالهاست با مشکلات اقتصادی و اجتماعی درون خودِ اتحادیه دست به گریبان است، هنوز که هنوز است قادر به مهار این بحران نشده و با آن دست و پنچه نرم میکنند.  تداوم این بحران، و تأثیرات مخرب اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از آن بر جامعه اروپا، اعتراض و نارضایتی های فراوان کارگران و مردم را علیه دولتمردان این اتحادیه شکل داده است. برای نمونه، کشور یونان، دارد کمرش زیر بار بازپرداخت وام ها و نرخ بشدت فزاینده بهره آن خم میشود. اسپانیا هم همینطور. ایتالیا هم  وضع اش بمراتت بدتر از یونان و اسپانیا است. به اعتراف صندوق بین المللی پول بدهی کنونی ایتالیا، بیش از ۲.2 بیلیون یورو است که معادل  با ۶۰ درصد تولید سالانه اقتصاد آن کشور. این بدهی در نوع خود کم نظیر است و اگر ایتالیا در انتخابات امسال بسمت یک بحران دولتی خیز بردارد و ملی گرایان پوپولیست طرفدار ترامپ، در آن پیروز شوند در اتحادیه اروپا همه چیز راکد خواهد شد و این پدیده به تهدیدی بزرگ برای از هم پاشیدن کل اتحادیه اروپا تبدیل میشود. مساله پناهندگی هم به یک معضل بزرگ و یک خوراک تبلیغی دندان گیر برای احزاب پوپولیست کشورهای مهم اتحادیه اروپا از جمله آلمان، فرانسه، ایتالیا و هلند تبدیل شده است. با توجه به نکات فوق، مشکل درونی خودِ اتحادیه اروپا بمراتب بزرگتر و تأثیر گذار تر از واقعه  ترامپ است. ولی افزون بر آن، اگر پدیده ترامپ و رشد ملی گرایی پوپولیستی و جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا را به معضلات درونی خودِ اتحادیه اضافه کنیم آنوقت میتوان گفت که آینده تیره و تاری پیشاروی اتحادیه اروپا و ناتو قرار گرفته است. ملی گرایان پوپولیست در کشور های اتحادیه اروپا، با رؤیای درهم پاشیدن اتحادیه اروپا شکل گرفته اند که با سر کار آمدن ترامپ بعنوان رئیس جمهور آمریکا، نفس تازه کرده و قوت قلب گرفته اند. چون ترامپ، علاوه بر اظهار خوشحالی اش در رابطه با جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا، از نظر او، دیگر کشورهای اتحادیه اروپا نیز مثل انگلستان، از آن جدا خواهند شد. ولی مهم تر از همه اینها، ترامپ اظهار کرده که: “اتحادیه اروپا و ناتو در واقع وسیله ای است برای رسیدن آلمان به اهدافش”. این بخش از سخنان ترامپ، نزد هواداران اتحادیه اروپا به طرز آشکاری تفرقه افکنانه محسوب میشود. ولی بطور کلی سخنان تاکنونی ترامپ در باره اتحادیه اروپا و ناتو دولتهای اتحادیه و هوادارنشان را به تعجب و حیرت وا داشته است. در پرتو این شرایط و اوضاع و احوال، هفته گذشته همه احزاب و جریانات اپوزیسیون ملی گرا و پوپولیست کشورهای اتحادیه اروپا، در آلمان دور هم جمع شدند و نشستی را تحت نام کنگره برپا کردند که اینهم به سهم  خود کشورهای اتحادیه را بشدت نگران ساخت. اکنون کار به جایی رسیده که آلمان و فرانسه هم در تقابل با برخورد ترامپ به روسیه، در نظر دارند پیش دستی کنند و قبل از ملاقات حضوری ترامپ و پوتین، با روسیه تماس برقرار کنند. چون فرانسه و آلمان بیم آن دارند که ترامپ و دولت تازه به قدرت رسیده آمریکا، در راستای منافع کشور خویش اتحادیه اروپا و ناتو را دور بزنند و بدینوسیله به تعهدات قدیمی صد ساله و تاکنونی خویش به اروپا و ناتو پشت کنند. این تلاشی است که تاکنون این دو کشور قدرتمند اتحادیه در مقابل ترامپ برای خود در نظر گرفته اند.

با توجه به نکات فوق، از هم اکنون روشن است که، سال پیشارو، سال سخت و تعیین کننده و پر مشغله و  مملو از رویارویی و مواجهه برای اتحادیه اروپا خواهد بود. ولی علیرغم آن  در حال حاضر حکم فروپاشی اتحادیه اروپا، حکمی قطعی و مسجل نیست. چون اگر چنین اتفاقی بیفتد کار صرفا به فروپاشی اتحادیه اروپا و ناتو ختم نمی شود. عقبگرد سیاست مالی جهانی و لیبرالیسم به سمت ملی گرایی و پوپولیسم در آمریکا و اتحادیه اروپا، قانون ذاتی سرمایه را از گردونه خارج خواهد کرد که آنوقت مهار کردنش برای خودِ سرمایه کار آسانی نخواهد بود.

کمونیست هفتگی: جنگ و میلیتاریسم در قیاس با دولتهای تاکنونی آمریکا چه جایگاهی در سیاست ترامپ دارد؟ انزواطلبی سیاسی و اقتصادی یا توسعه طلبی میلیتاریستی و امپریالیستی مشخصه دولت ترامپ خواهد بود؟ چشم انداز دخالتهای نظامی دولت ترامپ را چگونه می بینید؟

رحمان حسین زاده: در کمپین انتخاباتی ترامپ و در دو هفته ای هم که از شروع ریاست جمهوری او میگذرد، ادعاهای میلیتاریستی و نظامی او در مقایسه با دولتهای پیشین و برای مثال دولت بوش پسر هنوز برجستگی ندارد. اما نباید خوش خیال بود، صرفنظر از اینکه چه کسی زمام امور را در کاخ سفید در دست گرفته باشد، قلدری نظامی جزو کاراکتر آمریکای امپریالیست است و در این دوران بدون اتکا به قدرت نظامی حتی نمیتواند جلو روند نزولی موقعیت خود را بگیرد. در نتیجه در آینده شاهد پروژه ها واقدامات مخرب نظامی دولت ترامپ خواهیم بود. در همین آغاز کار اشاره به نوسازی ارتش و سلاحهای اتمی و بالا بردن بودجه نظامی و تاکید مکرر بر تقابل همه جانبه با تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان  اشاره های اولیه به جنگ طلبی و تروریسم دولت ترامپ را نشان میدهد. در نتیجه به نظرم دو قطبی “انزواطلبی سیاسی و اقتصادی یا توسعه طلبی میلیتاریستی و امپریالیستی” به وجود نمیاید. اینجا لازم میدانم در مورد هر دو وجه این مسئله توضیحات بیشتری بدهم. به نظرم در پیش گرفتن سیاست تقویت “اقتصاد کشوری” و پروتکشنیسم در تمایز با روند جاری “گلوبالیسم” به این معنا بازگشت ترامپ به نوعی ناسیونالیسم اقتصادی را نباید به “انزوا طلبی اقتصادی و سیاسی” تعبیر کرد. ترامپ و دولت آمریکا به عنوان اولین اقتصاد کاپیتالیستی دنیای امروز میدانند “انزوا طلبی اقتصادی” نه تنها با منافع سرمایه دارانه شان انطباقی ندارد، بلکه در دنیای گلوبال امروز چنین سیاستی عملی نیست. اینها سرخورده از روند گلوبالیسم، دارند راه دیگری را تجربه میکنند. راهی که به نظرم ناکام خواهد ماند. واقعیت مسئله این است روند همکاری و همگرایی و ائتلافهای اقتصادی و سیاسی بزرگ از جمله مهمترین آنها اتحادیه اروپا امروز در بی پاسخی به بحران اقتصادی دامنگیر نظام جهانی سرمایه و خود اروپا بسر میبرند. نه تنها چشم انداز برون رفت از آن را ندارند، بلکه از وقوع بحرانی بسیار بزرگتر از مورد ۲۰۰۸ صحبت میکنند. برای برون رفت و در تمایز با این الگو، جناحهای راست افراطی سرمایه جهانی در خود آمریکا و اروپا به زعم خود با الگوی “تقویت اقتصاد کشوری” و پروتکشنیسم و ترک ائتلافهای بزرگ چند کشوری دست و پاگیر به “ناسیونالیسم اقتصادی و سیاسی” رجوع کرده اند. برگسیت بریتانیا و عروج ترامپ در آمریکا نمودهای مشخص این روند است. برای مثال در این الگو قرار نیست بریتانیا با خروج از اتحادیه اروپا، یا آمریکا با خروج از پیمان تجارت ترانس پاسیفیک و یا نفتا، انزوا طلبی را پیشه کنند. بلکه آنطور که ادعا میکنند، در نظر دارند فارغ از قید و بندهای ائتلافها، خود مستقلا با تک تک کشورها و قدرتهای اقتصادی وارد معامله شوند. اظهار نظر ترامپ به هنگام لغو قرارداد تجاری ترانس پاسیفیک در این مورد گویا است. او گفت در این ائتلاف نمی مانیم، اما مورد به مورد با هریک از کشورهای جزو همان ائتلاف وارد قرار دو جانبه اقصادی میشویم. تصورشان اینست در قراردادهای دو جانبه به عنوان اولین قدرت اقتصادی جهان شرط و شروط خود را به طرف مقابل تحمیل میکنند و نفع بیشتری میبرند. اما این مسیر یک طرفه نیست و همان ائتلافهای اقتصادی موانع و محدودیتهای جدی پیش پای دولت ترامپ و یا بریتانیای بیرون رفته از اتحادیه اروپا قرار خواهند داد و مقاومت خواهند کرد. خلاء نماندن آمریکا در چنین اتحادهای تجاری بزرگ را، قدرتهای دیگر و از جمله چین میخواهد پر کند و در نتیجه ضرر خواهند کرد. مهمتر راه حل اقتصادی ترامپ و همپالگیهایش نمیتواند پاسخی به بحران اقتصادی و معضلات کنونی نظم سرمایه باشد، بلکه تشدید کننده آن خواهد بود. این الگو شکست خواهد خورد.

یک جنبه دیگر را در مورد پلاتفرم و سیاست دست راستی ترامپ باید تاکید کرد. این مشاهده درست است، که وجه اقتصادی پلاتفرم ترامپ و کشمکشهایی که در این رابطه در عرصه جهانی خواهد داشت، پر رنگتر از وجه میلیتاریسم و نظامی است. به همین دلیل جدال با چین از جمله بر سر اقتصاد به اولویت او تبدیل میشود. در مقایسه با دولتهای پیشین آمریکا جدال با روسیه که عمدتا رنگ زورآزمایی نظامی و تشدید رقابت تسلیحاتی در مقابل هم را دارد، تاکنون کمرنگ است. با این وصف صف بندیهای قدرتهای جهانی و پیچیدگیهای دنیای امروز این معادله را به هم میزند. همین رقابتهای اقتصادی که دنبالش است، در همان حوزه اقتصاد باقی نخواهد ماند و جاهایی پای صف آرایی نظامی و اعمال فشارهای نظامی تا جنگ های موردی و نیابتی را به خود خواهد دید. در دنیای بی لنگر امروز، آمریکای کماکان مدعی رهبری جهانی، پتانسیلهای مخرب نظامی خود را افزایش خواهد داد. در نتیجه ادامه جنگ و قلدری میلیتاریستی و تروریستی دولت آمریکا با پلاتفرم ناسیونالیسم اقتصادی و پروتکشنیسم مورد ادعای ترامپ مکمل هم خواهند بود.

در پاسخ به بخش پایانی سئوالتان اگر چه هنوز چهارچوب استراتژی نظامی دولت ترامپ اعلام نشده و معلوم نیست، اما یک چیز روشن است، دامنه دخالتگری نظامی و تروریستی آمریکا در مهترین کانون بحرانی و جنگی دنیای امروز یعنی خاورمیانه و بخشا در شمال آفریقا، گسترش خواهد یافت. به این دلایل: ادعای ترامپ مبنی بر جنگ همه جانبه و قاطعتر با تروریسم اسلامی، معنی عملی اش اینست، ارتش آمریکا نه تنها در صحنه های جنگ کنونی، در افغانستان و عراق و بخشی از سوریه کماکان درگیر خواهد بود و حتی در این میدانهای جنگی لازم میداند پررنگ تر عمل کند، بلکه باید در تقابل و تعقیب داعش و القاعده و طالبان و بوکوحرام و دیگر گروههای تروریست اسلامی و حامیانشان، در صحنه های جنگ در پاکستان و لیبی و یمن و نیجربه و … دخالت نظامی بکند. به علاوه آنطور که ادعا میکنند، محدود کردن دخالتهای جمهوری اسلامی در منطقه معنی اش اینست که در سوریه و عراق و در آبهای خلیج فارس و تنگه هرمز قدرت نمایی نظامی بیشتر داشته باشد. تهدید آمریکا علیه جمهوری اسلامی بعد از موشک پراکنی اخیر آن دولت از این دست است. همین جا تاکید کنم برعکس امیدواریهای اپوزیسیون راست ایران، آمریکا امکان درگیر شدن در جنگی برای انداختن جمهوری اسلامی را ندارد. در تقابل با حزب الله لبنان بعید نیست در همکاری با دولت کنونی اسرائیل اقدامات نظامی در دستور بگذارند. در یک چشم انداز قابل پیش بینی، دامنه دخالت نظامی دولت آمریکا چنین خواهد بود. با این وجود در دنیای آشفته امروز همه اتفاقات را نمیتوان پیش بینی کرد. احتمالات دیگر را باید در نظر داشت. کشمکش با کره شمالی، رقابت با چین، چه بسا مانورها و اقدامات نظامی به دنبال آورد. اگر چه ترامپ و پوتین دست دوستی به طرف هم دراز کرده اند، اما رقابتهای ناتو و روسیه که آمریکا عضو مهم ناتو است، میتواند تشنجات و اعمال فشارهای نظامی در مقابل هم را شکل بدهد. آنچه روشن است به طرف جهان ناامن تری میرویم.

کمونیست هفتگی: قبل از انتخاب ترامپ رسانه ها از آغاز یک “جنگ سرد” دیگر سخن میگفتند. آینده روابط روسیه و آمریکا را چگونه می بینید و در هر حال، این مسئله چه تاثیری بر مسائل منطقه ای و جهانی دارد؟ مشخصا مسئله فلسطین در ایندوره چه وضعیتی پیدا خواهد کرد؟

فاتح شیخ: رسانه ها چرند میگویند. “جنگ سرد” دیگری در کار نیست و نخواهد بود. برعکس به نظر من به رغم رقابتها و تنازعات واقعی در رابطه دو دولت آمریکا و روسیه، امکان نزدیکی و همکاری این دو دولت در دوره آتی خیلی بیشتر از رشد تخاصم میان آنهاست.

هر دو شخصیت پوتین و ترامپ نمونه های بارز دست راستی ترین و مرتجعترین رهبران بورژوازی امروز جهان هستند. هر دو دولت هم نیازمند کاهش رقابت تسلیحاتی در مسیر بازسازی اقتصاد مشکل دار خود هستند. دولت روسیه و شخص پوتین چشم به این دوخته که رقابت مشترک دولتهای روسیه و آمریکا با اروپا و مشخصا علیه اتحادیه اروپا و ناتو، به آن دو امکان بدهد که به هم نزدیک شوند. ترامپ هم با شم میلیاردری خود در کنار میلیاردر بغل دستی اش رکس تیلرسون که دیگر رسما وزیر خارجه اش هم شده است، بو برده اند که برای رقابت با دولتهای اروپائی و در جبهه مخالفت با دستاوردهای طبقه کارگر و تمدن اروپایی به پوتین و استبداد دولت روسیه این وارث تزاریسم نیاز دارند، بنابراین نه گزیری دارند و نه باکی که دست دوستی به سوی آنها دراز کنند.

روسیه پوتین امروز نظیر همان نقش ارتجاعی را علیه اروپا ایفا میکند که تزاریسم در قرن نوزده ایفا میکرد، با این تفاوت عظیم و خطیر که قدرت ضد کارگری و ضد ترقیخواهی امروز دولت روسیه هزاران بار بیشتر از امپراتوری تزاری است. سناریوی بدتر در چشم انداز این است که دولت ترامپ هم که وارث میلیتاریسم و جینگوئیسم بوش و دیک چنی و الگوبردار ریگان است، میخواهد دست در دست پوتین در رقابت با اروپای قاره و اساسا علیه دستاوردهای طبقه کارگر و بشریت آزادیخواه به بولدوزر توحش معاصر بدل شود و احیانا بتواند دولت بریتانیای ترزا می را هم همچون چرخ سوم این اتحاد نامقدس به دنبال خود و دوستش پوتین بکشاند.

کمونیست هفتگی: از پوتین تا نتانیاهو و جریانات راست افراطی در جهان از انتخاب ترامپ خوشحالند و نیرو گرفته اند. کدام چشم اندازهای سیاسی در گردش براست بیشتر جهانی ممکن است؟ چرا؟ آیا امکان حمله نظامی به ایران در دوره ترامپ وجود دارد؟

عبداله دارابی: بدوا از پاسخ به بخش دوم سوال شروع میکنم. علاوه بر ویتنام، شکستهای نظامی پی در پی سه دهه اخیر آمریکا در عراق و افغانستان و سوریه، آمریکا را متوجه این نکته کرده است که جهان امروز، جهان چند قطبی است و حمله نظامی به ایران هم، آمریکا را به  دوره  بسیار کوتاه مدت یکه تازی بعد از سقوط شوروی باز نخواهد گرداند. اگر چنین اقدامی از طرف آمریکا صورت بگیرد غیر از شکست تازه تر چیز دیگری عاید آن نخواهد شد. در همین رابطه، ترامپ، بصراحت اعلام کرد حمله به عراق نادرست و در حکم چوب کردن به لانه زنبور بود. ولی علیرغم این اعتراف، آمریکا در رابطه با ایران، دست رو دست نخواهد گذاشت و نظاره گر هم باقی نخواهد ماند. همانطوریکه جرقه هایی از آن در اتحادیه اروپا بچشم میخورد، دولت ترامپ، در رابطه با ایران هم، میان همنوعان وهمجنسان خود (ملی گریان و قوم پرستان ومذهبیون رام شده و…) به یارگیری خواهد پرداخت و آنها را نیز کمک و تقویت خواهد کرد تا به نیابت از طرف دولت او همواره بر ایران اعمال فشار کنند. از جنس کاری که اوباما در دور آخر ریاست اش در جنگ با داعش در عراق و سوریه انجام داد. این جهت و این شیوه برخورد، از این پس سیاست و جهت گیری دولت ترامپ در قبال ایران خواهد بود. چون ترامپ، وعده داده با جمهوری اسلامی ایران سرسختانه تر از گذشته برخورد کند چون ایران را حامی تروریسم نام برده است. در این رابطه، تا حال بارقه های کوچکی از نوع برخوردش در رابطه با ایران بچشم میخورد. وعده و وعیدهایی که تا حال به اسرلیل و عربستان داده است همراه با نحوه برخوردش به مهاجرین ایرانی در آمریکا، و بخورد دولت اش به شلیک سه روز قبل موشک بالستیک جمهوری اسلامی که توان حمل کلاهک اتمی را دارد و…، خود گواه این واقعیت است. بخش اعظم احزاب و جریانات ناسیونالیست و ملی -اسلامی ها و حتی مجاهدین نیز از هم اکنون در صف پذیرش دولت ترامپ بخط شده اند تا ببینیم قرعه با نام کدامیک  از آنها از کیسه در می آید!

در رابطه به بخش اول سوال هم باید گفت که، با سر کار آمدن دولت جدید آمریکا و در راس آن دونالد ترامپ، در رأس هرم نظام سرمایه داری از جمله در آمریکا و اروپا، جدال و اختلافاتی عروج کرد. در رأس هرم این اختلافات هر دو حزب نیرومند بورژوازی جهان (جمهوریخواهان و دمکراتها) آمریکا حضور دارند و آنرا  بصورت علنی هدایت میکنند. این جدال، در دوره مبارزاتی کاندیدها در پشت پرده هدایت میشد و هنوز به شیوه امروزی بروز علنی پیدا نکرده بود. ولی بمحض انتخاب ریاست جمهوری و تصرف دو مجلس سنا و عوام توسط جمهوری خواهان که از چند دهه قبل تاکنون به آن دست نیافته بودند، جدال و اختلافات تا حدودی وسیع وعلنی گردید و بر بستر آن نیز در دیگر نقاط جهان بویژه میان دولتهای اتحادیه اروپا و احزاب و جریانات اپوزیسیون طرفدار این یا آن بخش از سرمایه داری شکل گرفته یا در حال  شکل گرفتن است. اسامی این بخش از دولتمردان و جریاناتی که به آنها اشاره شده، متعلق به ترامپ و به دولت جدید آمریکاست که ۱۲ روز قبل به کاخ سفید راه یافتند. ناگفته نماند هر دو رئیس جمهور قبلی و امروز، با شعار “تغییر”، بر گرده مردم آمریکا سوار شده اند. اولی سرانجام بعد از ۸ سال رئیس جمهوری اعتراف نمود که فقط ۳۰ درصد از وعده های انتخاباتی خود را عملی کرده است. ولی در دوره مبارزاتی نامزد ها، در سخنرانی ها و وعده  وعیدهای پرطمطراق ترامپ، به عینه مشخص بود که فاصله طبقاتی در جامعه آمریکا، با هیچ جای دیگری از جهان قابل قیاس نیست. بهمین خاطر، ترس از یک انفجار عظیم طبقاتی آن چیزی بود که سرمایه داری آمریکا را به وحشت انداخته بود. این واقعیت، آن چیزی بود که صاحبان اصلی نظام سرمایه داری در آمریکا را به سمت ایجاد یک راه کار نقشه مند سوق دهد. سرانجام بخشی از سرمایه جهانی در آمریکا، قدم بجلو برداشت و ترس از نگرانی واقعی مردم آمریکا را برسمیت شناخت و برای نجات خود از این وضعیت راه برون رفت خود را به شیوه ای تازه تر و فریبنده تر معماری کرد. انتخابات امسال رئیس جمهوری آمریکا، پاسخ اولیه این برون رفت سرمایه در شرایط موجود بود. بهمین خاطر، دولتمردان آمریکا با یک معماری و مهندسی از قبل برنامه ریزی شده سیاست به انحراف کشاندن مردم به سمت سرمایه داری خودی و خوش خیم و پوپولیسم را در مقابل جامعه قرار داد و بدین وسیله نگرانی عمیق جامعه طبقاتی آمریکا را بوسیله آن به عقب راند و فرو نشاند. ابعاد عظیم فقر و بیکاری و بی خانمانی و وضعیت نابسامان زندگی مردم در آمریکا بیش از این قابل انکار و پنهان کردن نبود. از هشت میلیاردر جهانی که ثروت شان معادل با ثروت ۳.6 میلیارد انسان کره  زمین بود، شش نفرشان آمریکایی هستند. بهمین خاطر، این میلیاردر تازه به قدرت رسیده (ترامپ)، که از پشت پرده هدایت میشد، به جلو صحنه رانده شد تا برای نجات سرمایه در آمریکا، به نحو فریبنده ای در انظار عموم  فراتر از هر نامزد دیگری ظاهر شود و دولتمردان وقت و گذشته آمریکا را به چالش کشد و با شعار سراپا دروغین چون “ایجاد شغل برای آمریکاییان و آمریکایی جنس آمریکایی را بخر”، در انظار عمومی معرض دید عده زیادی از مردم قرار گرفت و جلو آمد. در این نمایش انتخاباتی، افکار عمومی جهان بار دیگر با چشمان خود میلیاردری که خود در پرتو سرمایه مالی جهانی به ثروت عظیمی دست یافته را دید که، قانونمندی سرمایه جهانی که خود محصول آن است یکباره  کنار گذاشت و به شیوه ای غیر قابل تصور به  دفاع از سرمایه ملی و پوپولیسم برخواست و به مبلغ پر حرارت آن تبدیل گشت و افکار عمومی جهان را نیز به جمع شدن زیر پرچم سرمایه ملی و ملی گرایی و پوپولیسم فراخواند! از سوی دیگر دمکراتها هم به منظور مهار کردن اعتراضات خیابانی برحق زنان و مردم آزادیخواه در مقابل این بخش از دولتمردان سرمایه و صدور احکام پی در پی ضد مردمی ترامپ و دولت تازه کارش، به درون صف معترضین رخنه کرده و آنرا مطابق اهداف خویش هدایت کردند. دمکراتها، از سیاست سرمایه داری جهانی و تا کنونی آمریکا (به شیوه و کار کرد سرمایه مالی جهانی)، که طی ۸ سال اخیر پرچمش دست اوباما بود، دفاع میکنند و از نیروی مردم هم برای متوقف کردن سیاست حریف نیز بهره میگیرند. اختلافات طرفین این نبرد، از تناقضات ذاتی درون خودِ نظام سرمایه داری بر خواسته است، و اعتراضات برحق تا کنونی مردم بجان آمده از نظام سرمایه داری در سراسر جهان نیز متاسفانه زیر پرچم و هژمونی این دو حزب (جمهوریخواه و دمکرات)، هدایت میشوند. بهمین خاطر، چشم انداز روشن و قابل قبولی که منافع طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را نمایندگی کند در این جدال به چشم نمیخورد. ولی تداوم این اختلاف و رو در رویی بین جناحهای سرمایه داری سرانجام راه را برای دخالتگری طبقه کارگر و مردم آزادیخواه باز خواهد کرد.

***