سعید مدانلو -وجوه تاریخی و علل سیاسی توهین های قومی در ایران!

سعید مدانلو
وجوه تاریخی و علل سیاسی توهین های قومی در ایران!

مورد اول: کمدین استنداپ کمدی ایرانی تبار در یک سالن بزرگ پرازجمعیت با لحنی طنز آمیز برخی عادات و رفتار اجتماعی مردم ایران را مایه خندهٔ مردم حاضر در سالن قرار میدهد. در سالن دیگری یک کمدین هندی تبار، کار و بار و رفتار و کردار پدر و مادرش که از هزار جور مقیدات اخلاقی وطنی برخوردارهستند را بصورت جوکهای مفرحی به سمع تماشاگران برنامه اش میرساند. بعد از او نوبت یک کمدین آمریکایی میرسد. مردم تکزاس و رِد نکهای کنتاکی و جماعت هیل بیلی موضوع جوکهای خنده دار او هستند. همهٔ این مردمی که دوساعت به دست انداخته شدنِ برخی عادات و اخلاقیات خود و دیگران خندیده اند از بابت پولی که برای بلیط نمایش پرداخته بودند کاملاً راضی بنظر میرسیدند و دیده نشد کسی در میان حضار تماشاگر به تریژ قبای قوم و قبیله اش برخورده باشد و یا جمعیتی در خارج سالن اعترضی راه انداخته باشند.

مورد دوم: یکی از اهرمهای سیاسی- فرهنگی- خرچنگی جمهوری اسلامی، به یکی از انحاء ممکن در قالب کمدی و یا جدی، مضامین توهین آمیز قومی را دقیقاً متوجه مردم ترک زبان بویژه مردم آذربایجان میکند. بلافاصله جمعیت بزرگی از مردم با اطلاع یافتن از مورد انجام یافته در شهرهای آذربایجان به خیابانها میریزند.

چه چیز تا این درجه حساسیت در میان مردم آذربایجان ایجاد میکند که سبب اینچنین عکس العملی از جانب آنها در قبال عمل ِ عمداً انجام شدهٔ جمهوری اسلامی میشود؟ حساسیت مردم ترک زبان و ساکنین آذربایجان نسبت به سیاست رذیلانه حاکمیت اسلامی و واکنش آنها نسبت به کاربرد این حربهٔ سیاسی کثیف ناسیونالیسم ایرانی از طرف حاکمیت، کاملا مشروع و غیر قابل اجتناب است. تنها محکوم کردن اعتراضات مردم به این دلیل که این یک واکنش بیجا و ارتجاعی است هرگز پاسخ به مسئله ای که در حال آفریدن آن هستند و بامبولی که دارند برای جنبش برابری طلبانه و آزادیخواهانه مردم سر هم میکنند نیست و نخواهد بود.

برای کمونیستی که روی مسائل ایران خم شده و سرنوشت سیاسی آتی مردم ساکن آن مملکت و همسایگانشان برایش اهمیت ویژه ای یافته است، یکی فرض گرفتنِ دو اتفاق مزبور و برخورد به هر دو آنها با فرمول “این همانی” و یکسان پنداری آنها، نهایت غفلت و ولنگاری است. بجای یافتن و دریافتن ریشه و علل مورد دوم، به انکار آنها پرداختن چیزی بجز دو دستی تقدیم کردنِ واکنش و اعتراض مشروع و کاملا بجای مردم به جریانات ناسیونالیست قومی و ناسیونالیسم ایرانی نیست.

حاکمیت اسلامی از دستمایه های تحریک آمیز ناسیونالیسم ایرانی نهایت استفاده را می برد. جمهوری اسلامی از حساسیت موجود بر سر این نوع جوکها و ادبیات تحقیر آمیز زبانی که در واقعیت امر متوجه تحقیر قومی بخشی از مردم آن مملکت است آگاهی و اِشراف کامل دارد. حاکمیت جهل و کشتار از طریق ارگانها و رسانه های مارکدارش، با راه انداختن این بازی کثیف و با بر انگیختن حساسیت اجتماعی موجود و نشان دادن “خطر” پانترکیسم” و دامن زدن به جوّ “تجزیه طلبی” تلاش میکند، عواطف ناسیونالیستی تمامیت خواهانه را در میان بخشهایی از جامعه به غلیان در بیاورد و بخشی از اپوزیسیون ناسیونالیست ایرانی را هم بدنبال خودش دراز کند.

جوک های قومی در ایران بویژه هدف قرار دادن مردم گیلان و لهجه رشتی با جوکهای ناموسی و احمق جلوه دادن مردم ترک زبان صرفاً بخاطر لهجه شان در ادای کلمات و جملات فارسی، یک تقابل برای عقب نشاندن حریف سیاسی در بالاترین درجه رذالت و دنائت سیاسی است که ناسیونالیسم ایرانی بعد از تحولات انقلاب مشروطه آنرا بمثابه فرهنگ رایج و رفتار اجتماعی بخشی از مردم بویژه مردم ساکن پایتخت سرمایه داری ایران تثبیت کرده بود. در صورتیکه آنهایی که انقلاب مشروطه را به پیروزی رساندند هرگز انتظار این همه تنگ نظری را از جانب “رجال موروثی” نداشتند.

جوک ساختن برای مردمی که با لهجه های رشتی و ترکی صحبت میکنند، یک حربه سیاسی رذیلانه علیه این مردم و بویژه علیه رهبران سیاسی ای که بمثابه رهبران اصلی انقلاب مشروطه برای اولین باردر تاریخ آن مملکت وارد صحنهٔ یک تحول عظیم سیاسی و اجتماعی شدند، بود. نحوهٔ واقع شدن این تحول بزرگ تاریخی، ویژگی خاص و با اهمیتی به آن بخشیده بود.

اجازه بدهید به اجمال و مختصر، با سوابق تاریخی و نتایج آتی سیاسیِ موارد فوق بیشتر آشنا شویم.

از زمانی که حکومت سرزمینهای فلات یعنی جغرافیای ایران و افغانستان بدست سران طوایف آسیایی ترک و ترکمان و مغول و تاتار افتاد حدود هزار سال میگذرد. بدون استثناء مشاغل بالای حکومتی و سمتهای وزارت و سیاست و کلیه امور مربوط به دیوانداری به عهده الیت و کارگزارانِ اشراف بومی بود. آنها معمولاً از خاندانهایی بودند که بطور موروثی سابقه وزارت و دیوانداری برای فرمانرواهای مختلف از طوایف مختلف داشتند. مذهب جزء لاینفک سیاست عمومی هر نوع حکومتی در داخل فلات بود. این حربه کارآمد برای به تمکین در آوردن جامعه نیز درانحصار ملاها و امامان بومی بود. خواجگان و مالکین بومی نیز با پرداخت خراج و مالیات به سران حکومت همیشه مکنت وجایگاهشان را در سطح جامعه حفظ نگاه میداشتند. کلیه امور و وظایف مربوط به سپاهیان و لشکریان به عهده مردم ترک زبان و آسیایی تبار بود. حقوق و مواجبشان را از دست وزرا و ملازمان و دیوانداران بومی دریافت میکردند. زندگی و سلامتشان دائم در معرض خطر بود. بیشتر عمرشان را در اردوگاهها و جنگها میگذراندند و بیشترین قربانیان هر پیروزی و شکستی بودند. یا می کشتند یا کشته می شدند. معلولیت و ادبار ناشی از آن یک اتفاق عادی در زندگی این مردم محسوب میشد. تنها سران و فرمانروایانشان مهم بودند که آنها نیز طی یکی دو نسل خُلق و خو و فرهنگ الیت بومی را بخودشان میگرفتند. اقتدار هر حکومتی در طول زمان رو به افول میگذاشت و از قدرت نظامی منسجم تر و تازه نفس تری شکست میخورد. بیشترین قربانیان، همین توده لشکریان و خانواده هایشان بودند. بخشی از آنها که باقی میماندند یا با جماعت عظیمی از فقیرترین و بی حقوقترین دهقانان و دامپروران و پیشه وران بومی همسرنوشت میشدند و یا جزو لشکریان خان ( شاه ) جدید ثبت نام میکردند. سیاست و امور دیوانی کار این مردم نبود. از غزنویان تا قاجار و تا انقلاب مشروطه بلا استثناء تاریخ سیاسی فلات به همین منوال گذشت. حکومت ترک و مغول هرگز به این معنا که مردمِ ترک و مغول زبان همه ثروت و مکنت جامعه را در اختیار خود داشتند، نبود. هر حکومتی با توافق سران طوایف پیروز و کارگزاران بومی استقرار می یافت و بعد از مدتی رو به افول می گذاشت تا حکومتِ جنگجوی فاتح دیگری جایش را بگیرد. در دوران پهلوی بسیاری از کادرهای ارتش ترک زبان بودند. علیرغم تلاشی که برای چهرهٔ ناسیونالیستی بخشیدن به ارتش دراین دوران صورت گرفت هنوز برخی واژه ها و اصطلاحات نظامی بزبان ترکی بود.

انقلاب مشروطه صحنه را کاملاً دگرگون نموده بود. ناسیونالیسم ایرانی که ایدئولوژی اش مطابق منافع الیت بومی و فسیلهای هزار ساله و ارثیه باقیمانده از دوران سپری شده و همه کارهٔ سیاست و مملکتداری، تعریف شده بودند، برایشان قابل پذیرش نبود تا مردمی که اصلاً سیاست به آنها مربوط نمی شد و حتی در تلفظ لغات فارسی هم مشکل دارند، از “خواجه نظام الملک” ارث ببرند. چه رسد به اینکه انقلاب مشروطه به رهبری و همت آنها به پیروزی دست پیدا کند.

سطح مطالبات پیشرو و آگاهی سیاسی رهبران انقلابی گیلان و آذربایجان و بویژه نفوذ عمیقی که در میان توده مردم داشتند با حاجی بازاری ها و بنکداران و اشراف زاده های قاجاری که آنها نیز بخشی ازمجموعه الیت بومی به حساب می آمدند و تحصیل کرده های تاریخنویسی که ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را تدوین و برای یک “جکومت ملی” قانونمندش کردند، به هیچ عنوان قابل مقایسه نبود.

انقلابیون گیلان و آذربایجان هرچند ناسیونالیست بحساب می آمدند منتها به هیچگونه، تلقی “ناسیونالیسم ترکی” از انقلاب مشروطه نداشتند. ایران را بمثابه یک مملکت جدید میخواستند نه ادامهٔ انحصار سیاست و همه امور حکومت و جامعه توسط رجال مرتجع و ملاهای مفتخور داخل و حاشیه حکومت، با قدمتِ بمراتب بیش از هزار سال. برای بنکدارها و “رجال محترم” که کمی جلوتر ” خواجه – خواجگان” خطابشان میکردند، مجلس شورای ملی و دستگاههای حکومتی ارث بابایشان محسوب می شد. در صورتیکه خود نه تنها هیچگونه نقشی در پیروزی انقلاب نداشتند بلکه با به اشغال در آوردنِ مجلس شورای ملی بعد از انقلاب، نقش اصلی را در به شکست کشاندن مطالبات و اجنداهای اولیه و اساسی آن داشتند. بازرگان وقتی همان اوایل انقلاب ۵۷ میگفت، “مملکت قحط الرجال است”، منظورش همین تیپ آدمها بودند. دعوای مصدقیون تیپ بازرگان با شاه بر سر این بود که قدرت بیشتری را برای “رجال محترم” از شاه طلب میکردند نه هیچ چیز دیگر. اصلاً ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را براساس منافع و تداوم حکومت “رجال های فسیلی” آن مملکت تدوین کردند. یک تاریخ کاملا جعلی و سر همبندی شده به عنوان مجموعهٔ “تاریخ ایران باستان تا کنون بعلاوه اسلام اثنا عشری وطنی” را پشتوانه و دستمایه سیاسی حکومت “رجال محترم و عقلای قوم” آن مملکت قراردادند. ناسیونالیسم ایرانی نتیجه از همپاشیدگی همه جانبه شیوه حکومتی در طی تاریخ گذشته آن مملکت نیست. منشاء ایدئولوژیک خودِ ناسیونالیسم ایرانی قوم پرستی است. آنها چشم نداشتند “شهرستانی ها و غربتی ها” را در کارِ سیاست و دخیل در امور مملکت ببینند. آنها با تمسخر و تهدید، انقلابیون “شهرستانی” را از مجلس و اهرمهای حکومتی آن بیرون انداختند. کدام وزیر و یا صاحب منصب مهمی و یا حتی گوینده و مجری یک برنامه رادیو و تلویزیونی در زمان شاه لهجه رشتی و یا ترکی داشت؟

از ستارخان بگیر تا پیشه وری که یک سوسیالیست شریف و با جُروبُزه بود و گویا به توده ایسم “خیانت” کرد، او وهمه را با مسخره کردن لهجه اشان مورد شنیع ترین تعرضات قرار دادند. در واقعیت امر مسخره کردن لهجه، محملی بود تا آنها را به کل جامعه “زبان نفهم و کودن” معرفی کنند.

ستارخان هرچند که سواد چندانی نداشت منتها از شعور سیاسی بالایی برخوردار بود. او می گفت، هرچه حیدرخان بگوید درست است. حیدرعمواقلی و انقلابیون آذربایجان و گیلان، روشنفکران و منادیان اصلی صدر مشروطه بودند. آنها مطالبات مردم را نمایندگی میکردند. آنها محبوب مردم بودند. رجال فسیلواره و بادمجان دور قابچینِ شاهان، بابت نظم نوینی که اجندای اصلی انقلاب مشروطه بود، پشکل هم سرشان نمیشد. با این وجود آنها، مردمِ خارج دایرهٔ “رجال و بنکداران محترم” را آدم بحساب نمیآوردند. “ترک در بهترین حالت باید میرفت ارتش ثبت نام میکرد. رشتی هم باید میرفت برنجش را میکاشت” مهم نبود شاه از کدام قوم و قبیله ایست. شاه ها و شاهزاده ها را به مرام و مسلک خودشان در میاوردند.

رشتی ها را با جوکهای ناموسی و ناب محمدی مورد تعرض قرار دادند. مردم انزلی و رشت از اواسط دورهٔ صفویان روابط خوبی را با روسیه به لحاظ تبادل کالاهای بازرگانی برقرار کرده بودند تا جائیکه بازرگانان روسی در میدانهای رشت و انزلی تجارتخانه داشتند و در محله های این دو شهر بسیاری روس و ارمنی زندگی میکردند. نتیجه ممارست سیصد ساله این مردم و مردم آذربایجان بویژه مناطق شمالی آن با مردم روسیه، بند اسلام را تا حد زیادی در این مناطق شل کرده بود. این مردم حتی از جنبشهای اولیه دهقانی داخل روسیه تاثیرات زیادی پذیرفته بودند و در دوران انقلاب مشروطه در ایران با جنبش های بورژوائی و سوسیال دمکراتیک داخل روسیه آشنائی یافتند و روشنفکرانشان با آنها مراوده داشتند. روابط اجتماعی و موقعیت زنان در این مناطق بمراتب پیشرفته تراز مناطق مرکزی فلات بود. قبل از فتح تهران و پیروزی انقلاب مشروطه در پایتخت، در رشت حکومت مشروطه برپا داشته شده بود.

برای تحقیر رشت انقلابی جوک ناموسی و بی غیرتی اسلامی بهترین ابزارسیاسی دار و دسته “رجال محترم” و کارگزاران و تدوین کنندگان تاریخ جعلی ایرانی – اسلامی شان بود.

جوکهای قومی که مخصوصاً از بالا بمنظور حصول اهداف معین و رذیلانه سیاسی از جانب رجال مرکز نشین و “فارس زبان” زمینه هایش فراهم شد، رفته رفته در میان مردم بویژه در تهران جا انداخته شد و بصورت یک “امر عادی” و بخشی از “خوش طبعی” فرهنگ جاری و روزمره مردم بحساب آمد. منتها مردم و بویژه رهبران سیاسی جنبشهای اجتماعی این مناطق چندین نسل از این “خوش طبعی فرهنگی” رنج بردند و ستم کشیدند.

در خلل مبارزات مردم قبل از پیروزی انقلاب ۵۷ این جوکها و “خوش طبعی” های خاص و عام که دیگر داشت از تهران به سایر نقاط مملکت هم سرایت میکرد بنا به ضرورتی که انقلاب ایجاب میکرد، بکلی در میان مردم محو و دور انداخته شد و منتظری جای خالی آنرا پرکرد. متعاقب پیروزی انقلاب سمتگیرهای سیاسی جامعه در سراسر مملکت با ملاحظات معینی در مورد کردستان کاملاً مشابه یکدیگر بودند. جوکهای رشتی و ترکی تماماً جایگاهشان را در فرهنگ و رفتار اجتماعی عامه از دست دادند. ناگفته نماند که مردم کردستان از نقطه نظر ناسیونالیسم ایرانی، بخاطر “خطای بزرگ و نابخشودنی” که با تشکیل جمهوری مهاباد مرتکب شده بودند، دوفاکتو خطرناک تلقی شده و تقریباً از بقیه مملکت بویژه امور و اهرمهای حکومتی آن ایزوله شدند.

این جمهوری اسلامی بود که به این حربه کثیف ومنسوخ شده ناسیونالیسم تمامیت خواه ایرانی دوباره جان تازه و محرکی بخشید. حاکمیت اسلامی به نحو آشکاری در مقاطع مختلف با علم به حساسیت موجود در مردم آذربایجان و رنجی که چندین نسل متوالی از بابت اهداف سیاسی غیرانسانی آن تحمل کردند، مضمونی را از این بابت توسط یکی از شاخه های فرهنگی – خرچنگی اش کوک میکند. آنها در حالیکه خود از جهتی برای رشد ناسیونالیسم قومی فرصت و امکانات فراهم میکنند، طرف تمایلات ناسیونالیسم ایرانی را میگیرند و بخش قابل توجهی از ناسیونالیسم ایرانی در اپوزیسیون جمهوری اسلامی را پشت حاکمیت بخط میکنند. همانطور که حکومتهای غربی به رهبری آمریکا، اسلام مهجور و کپک زده که زمان حکومت شاه داشت زیردست و پای جامعه ریزه خواری میکرد را میداندار انقلاب کردند و به حکومت نشاندند، جمهوری اسلامی نیز عزم جزم کرده است تا همین فرهنگ منحط و منسوخ شده در انقلاب ۵۷ را بصورت یک “مسئله ملی” در بیاورد. مسئله ملی همیشه آنچیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد. مسئله ملی را میتوانند بوجود بیاورند.

امروزه جوک ناموسی با مضمون غیرت اسلامی دیگر رواج چندانی ندارد و مردم رشت گویا از این بابت خوش شانس بودند! دلیلش هم این است که دیگر مردم آن مملکت تره هم برای مضامین اسلامی ناموس و غیرت خُرد نمیکنند. شهرهای گیلان علیرغم همه نداریها و سختیهایی که مثل بقیه مردم آن مملکت از سر میگذرانند، دارند به شهرهای نوید دهنده آیندهٔ رقص و آواز و جشن و شادی آن مملکت تبدیل میشوند.

جناحهای متخاصم در داخل جمهوری اسلامی این روزها فحشهای ناموسی را هم به اِذنِ یکی از آیت الله ها به ادبیات دعواهای جناحی شان افزوده کردند. ملاها این روزها روی منبرها مقولات ناموسی و البته سکسی زیاد تعریف میکنند. از جمهوری اسلامی ساخته است که جوک و متلک ناموسی هم از طریق رسانه های منحط فرهنگیش پخش کند. حال فرض کنیم یک جوک یا فحش ناموسی که متوجه مردم رشت باشد از جانب یکی از همین مراکز مزبور پخش شود و مردم رشت هم به خیابانها بریزند و بالا و پائین جمهوری اسلامی را آفتابه بگیرند. کمونیست ما که واکنش مردم شهرهای آذربایجان را دوفاکتو ارتجاعی فرض میگیرد در اینجا خطاب بمردم رشت و همه مردم آن مملکت چه خواهد گفت؟

توهین کردن به مردم بویژه اگر از جانب ارگانهای رسمی یک حکومت باشد، چه ناموسی باشد چه قومی و یا ملی، همگی اهداف سیاسی رذیلانهٔ معینی را تعقیب میکنند و بشدت باید از جانب کمونیستها در نزد مردم افشاء و رسوا و محکومیتشان فریاد زده شود.

به نظر من حزب کمونیست کارگری ایران از ابتدا برخورد درستی به این مسئله در آذربایجان و حساسیت سیاسی موجود در آن بابت این قضیه داشته است. منتها علاوه بر پرهیز دادن مردم از گرایشات و جریانهای ناسیونالیسم قومی “ملیتی” با دلایل روشن و مبرهن در درجه نخست این ناسیونالیسم تمامیتخواه ایرانی است که باید تماماً نقد و تقلبی بودن ادعاهای تاریخی اش که مبانی ایدئولوژیکش را تامین میکند، برملا شود. این ناسیونالیسم ایرانی است که دستمایه اصلی هرحکومتی از جمله جمهوری اسلامی در آن مملکت است که با آن میتواند چنین صحنه هایی بیافریند. نباید اجازه داد عرصه تقابل جنبش آزادی و برابری خواهانه و سرنگونی طلب مردم با حکومت را به صحنهٔ تقابل ناسیونالیسم ایرانی و ترک و کرد و بلوچ و عرب تبدیل کنند. با نقد و افشاء ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی، ناسیونالیسم قومی نیز دلیل و زمینه ای برای وجود داشتن نخواهد یافت. ناسیونالیسم تمامیت خواه ایرانی موتور سوخت هرگونه ناسیونالیسم قومی را در حال حاضر در آن مملکت تامین میکند و آنها نیز در واکنش متقابل به ناسیونالیسم ایرانی سوخت میرسانند. به عبارت دیگر هر کدام برای دیگری لشکر فراهم میکند. در این میان ناسیونالیسم ایرانی نقش اصلی را بازی میکند و از بقیه گردن کلفت تر است.

جمهوری اسلامی، ارتش و ناسیونالیسم ایرانی!

هم اکنون تمایلات ناسیونالیستی در بدنه ارتش جمهوری اسلامی در حال رشد و محافلی در آن در حال شکلگیری است. حتی در بدنه سپاه پاسداران نیز تمایلات ناسیونالیستی در کنار ارتش در حال پاگیری است. جمهوری اسلامی نه بدنبال پیشگیری از رشد آن بلکه در تلاش برای به زیر انحصار و مهمیز “ولایت اسلام” در آوردن آن است. تشدید تمایلات ناسیونالیستی “ضد عربی” نیز در جهموری اسلامی در دستور کار است. حتی ملاها نیز در مورد جنگهای قادیسه و نهاوند و کشتارهای زیادی که “اعراب”در “ایران” براه انداختند صحبت میکنند. ملای شیعه در یک مصاحبه تلویزیونی، هجوم اعراب به فلات تحت سلطه ساسانیان را نه برای ترویج اسلام بلکه برای غارت و کشتار و تصاحب زنان، شرح و تفسیر میکند. او قصد دارد مردم را با سلاح “ناسیونالیسم ایرانی و تحت قیمومیت شیعه ایرانی” به جنگ “اعراب” ببرد. حتی رجا نیوز و فارس نیوز هم هر یک مقدار معتنابهی از مضامین ناسیونالیستی را به گزارشات و مطالبشان چپانده اند. کربلا و نجف و ائمه اطهار و زینب کبری دارند جایشان را به “بغداد هم مال ما بود” و “انتقام قادسیه را خواهیم گرفت” تحویل میدهند. حاکمیت اسلامی که در شرایط حاضر ناگزیر به بهره وری از دستمایه های ایدئولوژیکی و فواید سیاسی ناسیونالیسم تمامیتخواه ایرانی و ناسیونالیسم قومی تحت نظارت و کنترل اسلام ولایی است در عین حال دارد حریفان آینده اش را نیز چاق و چله میکند. در روزهای اخیر سر و صدای زیادی مربوط به ارتش جمهوری اسلامی ایجاد کردند. حسن عباسی “تئوریسین استراتژیک و کیسینجرِ آقا” بخاطر تحقیری که گویا شش سال پیش به ارتش کرده بود کارش به بازداشت و کذا میکشد. حرفهای یکی از معاونان فرماندهی ارتش خطاب به او و مجموعه داد و قالهای ایجاد شده در اطراف ارتش، بیانگر حضور یک گرایش ناسیونالیستی در بدنهٔ ارتش و یا شکلگیری محافل ناسیونالیستی در داخل آن است.

آیندهٔ نزدیک جمهوری اسلامی مبتنی بر تلاش همه جانبه برای مهار و بهره وری سیاسی از رشد تمایلات ناسیونالیستی در قوای نظامی و در اپوزیسیون حاکمیتِ خود خواهد بود. منتها ناسیونالیسم ایرانی برای به گردش در آوردن چرخهای سرمایه، همیشه نیازمند داشتن هژمونی بر مذهب و تحت مهار سیاسی و اجتماعی قرار دادن آن است. در واقعیت امر در کل ارکان نظامی و انتظامی حاکمیت اسلامی اعم از سپاه و ارتش، رقابت بر سر هژمونی طلبی و دست بالا را گرفتن، فیمابین ولایت اسلامی و ناسیونالیسم ایرانی در خواهد گرفت. ادامه این وضعیت در یک دورهٔ نه چندان طولانی، جمهوری اسلامی را در آستانهٔ سناریو سیاهی کردن اوضاع مملکت قرار خواهد داد. از همین حالا کلیه جناح های درگیر در داخل و حاشیه حاکمیت اسلامی اعم از اصولگرا و معتدل و اصلاح طلب، بروز وضعیت سناریو سیاه و عراقیزه شدن مملکت را به سرنگونی جمهوری اسلامی بدست جنبش مردم، هزار بار ترجیح می دهند. در وضعیت سناریو سیاه و به دو یا چند قطعه منفک شدن هرکدام از ارگانهای نظامی و انتظامی حکومت، هرکدام از جناحهای موجود قادر خواهند بود یکی از قدرتهای متخاصم و امکانات مادی، نظامی و سیاسیشان را در کنار، حامی و متحد خود داشته باشند. در صورت سرنگونی جمهوری اسلامی بدست جنبش مردم چه چیزی برای کدامیک از جناحهای موجود داخل و حاشیه جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند؟

در میان اوضاعی که اعتراضات از هر کجا و همگی با مهر مطالبات ضرب العجل اقتصادی در ابعاد روز افزونتر و گسترده تری علیه جمهوری اسلامی در جریان است و قدرت حاکمیت برای مهار اوضاع و کنترل اهرمهای حکومتی هر دم رو به افول میرود، بدیهی است تا آنجا که به سرنگونی جمهوری اسلامی بدست جنبش مردم مربوط میشود، هردم وهرقدم شرایط لازم به نفع سرنگونی قهر آمیز جمهوری اسلامی در حالِ شکلِ محسوس تر و واقعی تر بخود گرفتن است. منتها این تنها ما نیستیم که اوضاع را به این شکل می بینیم. حکومتهای غربی و آمریکا بعلاوه حکومت های عربستان و شرکا به انضمام نتانیایو و جماعت عملاً نژاد پرست اسرائیل که نمی نشینند طی شدن این روند را نظاره کنند.

سرنگونی یا سناریو سیاه!

توضیح این نکته ضروری است که سناریو سیاه هرگز وضعیتی نیست که طی پروسه معینی شکل گرفته باشد. سناریوی سیاه پروسه ای نیست که زمانی درمکانی در حال طی شدن باشد. سناریو سیاه وضعیتی است که به یک جنبش سرنگونی طلب تحمیل میکنند. همانطور که زندگی مردم عراق و سوریه سناریو سیاهی نبود، سناریو سیاهیش کردند. آنها تمام تلاششان را بکار می برند تا جلوی سرنگونی حکومت بدست جنبش مردم را گرفته باشند. بنابراین هدفشان را متوجه تحمیل سناریو سیاه به جنبش مردم میکنند. هم برای سیاست غرب و هم برای جمهوری اسلامی با کلیه جناح هایش، در نهایت امر و در خانهٔ آخر، بروز وضعیت سنایوری سیاه هزار بار بهتر از سرنگونی حکومت بدست جنبش مردم است. لابیهای “برانداز” ایرانی این روزها در محافل سیاسی غرب بویژه در آمریکا زیاد شدند. آنها دارند لابیهای “غیر بر انداز” و قبلی که برنامه شان “آشتی طلبی با حفظ جمهوری اسلامی” بود را از میدان بدر میکنند. آنها لابیهای سناریو سیاهی هستند. تحمیل سناریو سیاه به جنبش مردم دقیقاً همان اهداف “رژیم چنج” را دنبال میکند منتها برای ایران بجای حمله نظامی وهر انچه که درعراق انجام دادند، چون برایشان امکان پذیر و “روی میز” نیست، متدی که به اعتراضات آزادیخواهانه و برابری طلبانهٔ مردم سوریه تحمیل کردند را دنبال میکنند. فیل هوا کردن برای مجاهدین که یک جریان مارکدار سناریو سیاهی است و تغییر لحن رسانه های صوتی و تصویری وابسته به سیاست رهبران سرمایه غرب به ناکارآمد بودن کل حاکمیت اسلامی، حتی “حزب دمکرات کردستان ایران” را گوش بزنگ کرده که مثل سال ۵۷ درگوش گاو نخوابیده باشد و سرش بی کلا نماند بلکه قدرتی بحساب بیاید که حکومتِ گوشه ای از کردستان هم به او برسد. گویا از هول حلیم در دیگ افتاده! وقتی حکومت سعودی، مجاهدین را تا این اندازه جدی گرفته که جمهوری اسلامی را برایشان سرنگون کند، چرا آنها به سران حاکمیت اسرائیل متوسل نشوند.

در شرایط حاضر، دول غربی فشار خرد کننده ای به دولت روحانی برای هرچه با صلابت تر و خصمانه تر درآمدنش جلوی خامنه ای و شرکاء اِعمال میکنند. منتها دولت “معتدل” نیز به نحو اجتناب ناپذیری با این واقعیت روبروست که هر چه بیشتر شاخ و شانه کشیدنش جلوی “آقا” نتیجه ای بجز عمیقتر شدن شکاف و عنقریب از همگسیختگی ارکان حاکمیت اسلامی نخواهد داشت. رفسنجانی قبل از اینکه بگور برود، آرزوهای سیاسی اش را بگور سپرده است. او دیگر همه چیز را به امان خدا و رسولش واگذار کرده. ضایع کردن احمدی نژاد را ضامن بخشیده شدن همهٔ گناهانش کرده است. بیشتر از این کاری از او ساخته نیست. دیگر حاضر است بمیرد. حساب کتابهایی که او پیش خود میکرد، یکسره به محال پیوست و هیچگونه محلی از اِعراب در آیندهٔ آن حکومت ندارد. یک قلم، قرار نبود کار با عربستان سعودی به این جاها بکشد.

دولت آمریکا از هر یک دو حزب سیاسی تا کنون مقتدر سرمایه که باشد، در مورد آینده جمهوری اسلامی هر یک، یک فرمول جداگانه و طلایی مخصوص به خود را در اختیار ندارند. سیاستشان “رژیم چنج” به روش در هم شکستن جمهوری اسلامی و همزمان در هم شکستن و از تحرک و تحول انداختن، گسیختن انسجام و امکان انسجام یابی هرچه بیشتر جنبش تعرضی و سرنگونی طلب مردم است. اینکه ملزومات این هدف معین چگونه فراهم شود، موردِ دعوای طرفین درسیاست دو حزب رقیب در آمریکاست. آنها این بار در ایران هیچگونه آلترناتیو معینی در اختیار ندارند. آلتر ناتیو جایگزین جمهوری اسلامی را باید از دل خود حاکمیت اسلامی در آن مملکت بیرون بکشند و برای “اکشن” های بعدی آماده اش کنند. بدین لحاظ شکلگیری محافل ناسیونالیستی در داخل قوای نظامی جمهوری اسلامی بویژه ارتش و بالا بردن دوز ناسیونالیسم دربدنه ارتش و البته سرایت دادن آن به میان بخشی از مردم و قرار دادن ساپورت ویژهٔ اپوزیسیون ناسیونالیست ایرانی پشت آن، برای سیاست “رژیم چنجِ سناریو سیاهی” نقش محوری خواهد داشت. آنها تمام تلاششان را برای دامن زدن به گسترش همه جانبهٔ انواع گرایشات ناسیونالیستی مبذول خواهند داشت. با آفریدن صحنه های نمایش قوم پرستی برای ناسیونالیسم تمامیتخواه، خوراک تهیه میکنند. ناسیونالیسم ایرانی درعین حال رقیب اصلی نیروهای سرنگونی طلب خواهد بود. جمهوری اسلامی هیچگونه تلاشی برای جلوگیری از این گرایش در داخل ارتش انجام نمی دهد و یا لااقل خبری از این بابت به بیرون درز نکرده است. درعوض، حاکمیت اسلامی تنها در صدد کنترل و “استفاده بهینه” از آن و کماکان تحت قیمومیت “حکومت ولایت” نگهداشتنِ آنست. یونیفرم سردار سلیمانی را دارند رفته رفته با مدالهای ناسیونالیستی هم تزئین میکنند. یک وقت دیدید بلکه به مقام “سپهد آریا منشِ اسلامی” نیز ارتقاء درجه پیدا کرد.

جنبش سرنگونی طلب مردم چه زمانی که به جناحی از حکومت رأی داد و چه آنزمانی که به تعرض خیابانی به کل حکومت دست یازید، هدف باطنی و تقلایش متوجه تشدید درگیری در داخل ارکان سیاسی نظام و درهمشکستن اهرمهای نگهدارنده آن بود. این هدف را سران دول غرب نیز دنبال میکنند. جنبش سرنگونی طلب مشکلی با فشار دول غربی به جمهوری اسلامی برای تعمیق و گسترش بخشیدن شکافهای ارکان سیاسی و نظامی آن ندارد. منتها همهٔ ترس و نگرانی دول غرب در قبال ایران، تنها از بابتِ پیش افتادن جنبش مردم در سرنگونی حاکمیت است. بدون وجود حنبش سرنگونی طلب و وحشت از اینکه مستقل از سیاست غرب، جمهوری اسلامی را از میان بردارد، آنها بسیار پیشتر از این، قال قضیه را کنده بودند و تا این اندازه مجبور به تحمل و تن دادن به تمدید عمر جمهوری نمی شدند.

ویژگیهای جنبش سرنگونی طلب مردم و تمایزات آن با جنبش کمونیسم کارگری!

ادامه دارد!