ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٢٠) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٢٠)

دیوید ریازانف

فصل پنجم

انقلاب ١٨٤٨ آلمان. مارکس و انگلس در ایالت راین. تأسیس نوی راینش زایتونگ. گتشالک و ویلیچ. اتحادیه کارگران کلن. سیاست و تاکتیکهای نوی راینیش زایتونگ. استفان بورن. تغییر تاکتیک مارکس. شکست انقلاب و اختلاف نظر در “لیگ کمونیست”. انشعاب

“مانیفست کمونیست” تنها چند روز قبل از انقلاب فوریه منتشر شد و سازمان “جامعه کمونیستی” تنها در نوامبر ١٨٤٧ تکمیل شد. “جامعه” که از گروه‌های پاریس، لندن و بروکسل تشکیل شده بود تنها ارتباطات ضعیفی با برخی گروه‌های کوچکتر آلمانی داشت.

این امر بخودی خود کافیست تا نشان دهد که نیروهای سازمان یافته بخش‌های آلمانی “جامعه کمونیستی” که مارکس می بایست از طریق آنها عمل کند کاملا ناچیز بودند. انقلاب در ٢٤ فوریه ١٨٤٨ در پاریس شعله ور شد، دامنه آن بسرعت به آلمان کشیده شد. در سوم مارس در کلن، شهر اصلی ایالت راین، چیزی نظیر قیام توده‌ای بوقوع پیوست. مقامات شهری مجبور شدند فراخوانی برای شاه پروس تهیه نمایند؛ آنان از وی استدعا نمودند تا این آشوب را مورد توجه قرار دهد و امتیازاتی اعطا نماید. دو نفر در رأس این قیام کلن قرار داشتند، یکی گتشالک، طبیبی که در بین فقرا و کارگران کلن محبوبیت بسیاری داشت، و دیگری آگوست ویلیچ (١٨١٠ – ١٨٧٨)، افسر سابق. در ١٣ مارس انقلاب در وین در گرفت و در ١٨ همان ماه به برلن رسید.

در تمام این مدت مارکس در بروکسل بود. دولت بلژیک که نمی خواست در سرنوشت سلطنت ژوئیه سهیم باشد، بر مهاجرینی که مقیم بروکسل بودند یورش برد، مارکس را دستگیر کرد و بفاصله چند ساعت او را از کشور خارج نمود. مارکس به پاریس رفت. یکی از رهبران حکومت موقت فرانسه، فردیناند فلوکون (١٨٠٠ – ١٨٦٦)، که از سردبیران روزنامه ای بود که انگلس برایش مقاله می نوشت، قبلا مارکس را دعوت کرده بود که به فرانسه برود و اعلام داشته بود که در سرزمین فرانسه که دیگر آزاد شده است، کلیه ابلاغیه‌های حکومت قبلی باطل و بی اعتبار می باشند.

کمیته حوزه‌ای بروکسل، که کمیته لندن پس از آغاز انقلابات در قاره اروپا تمام اختیارات خویش را بدان تفویض کرده بود، اختیارات خود را به مارکس منتقل نمود. در میان تعداد کثیر کارگران آلمانی که در پاریس تجمع کرده بودند، اختلاف نظرهای بسیاری در مورد اوضاع بوجود آمد و گروه‌های مختلف سازمان داده شدند. یکی از این گروهها تحت نفوذ باکونین بود که همراه با شاعر آلمانی، گئورک هروگ (١٨١٧ – ١٨٧٥)، برنامه‌ای برای تشکیل سازمانی مسلح و حمله به آلمان طرح ریزی کرده بود.

مارکس کوشید آنان را از این کار منصرف کند. وی پیشنهاد کرد که آنها تک تک به آلمان بروند و در جریانات انقلابی آنجا شرکت جویند. اما باکونین و هروگ بر برنامه قدیمی خود باقی ماندند. هروگ یک گردان انقلابی سازمان داد و آنرا به مرز آلمان برد که در آنجا بطور کامل شکست خورد. مارکس همراه با برخی از رفقایش توانستند خود را به آلمان برسانند و در نقاط مختلف اقامت گزینند. مارکس و انگلس به ایالت راین رفتند.

باید بخاطر داشته باشیم که بخش آلمانی “جامعه کمونیستی” دارای هیچگونه سازمانی نبود. تنها هوادران منفردی وجود داشتند. چه کاری برای مارکس و انگلس و رفقایشان باقی می‌ماند؟ تقریبا چهل سال بعد از این وقایع که شرح آن در اینجا می‌رود، انگلس کوشید تاکتیکهائی را که او و مارکس در سال ١٨٤٨ در آلمان دنبال می‌کردند برای رفقای جوان تشریح کند. به این سئوال که “چرا او و مارکس بجای اینکه به برلن بروند در ایالت راین، در کلن، باقی ماندند” وی جواب روشن زیر را داد: آنان ایالت راین را انتخاب کردند زیرا از نظر صنعتی تکامل یافته ترین بخش آلمان بود. زیرا تحت نظام قوانین ناپلئونی – میراثی از انقلاب فرانسه – قرار داشت. بنابراین می‌توانستند آزادی عمل بیشتر و عرصه وسیعتری را برای تبلیغ و ترویج انتظار داشته باشند. بعلاوه، ایالت راین از عنصر قابل ملاحظه پرولتاریائی برخوردار بود. درست است که خود کلن از صنعتی شده‌ترین نقاط ایالت این نبود، اما از لحاظ اداری و از هر جهت دیگر، مرکز ایالت بود. کلن، نسبت به زمان، جمعیتی قابل توجه داشت – هشتاد هزار نفر. مهمترین صنعت ماشینی آن تصفیه شکر بود. صنعت ادکلن سازی، علیرغم اهمیتش، به ماشین زیادی نیاز نداشت. صنعتی نساجی کلن بطور مشخص از البرفلد و بارمن عقب بود. بهر ترتیب، مارکس و انگلس دلایل موجهی برای برگزیدن کلن بعنوان محل سکونت خود داشتند. می‌خواستند با تمام آلمان در ارتباط باشند؛ می‌خواستند روزنامه نیرومندی بوجود آورند تا بصورت تریبونی برای تمام کشور عمل کند و بنظر آنها از این لحاظ کلن مناسب ترین محل بود. آیا در این ایالت نبود که اولین ارگان مهم سیاسی بورژوازی آلمان در سال ١٨٤٢ انتشار یافته بود؟ مدتی بود که کلیه کارهای مقدماتی انتشار چنین ارگانی در جریان بود. مارکس و انگلس موفق شدند کنترل نشریه‌ای را که در حال سازمان داده شدن بودن بدست گیرند.

اما این نشریه ارگان گروه‌های دمکرات بود. بدینگونه بود که انگلس کوشید تا تشریح نماید که چرا از آن بعنوان ارگان دمکراسی نام میبردند. هیچ سازمان پرولتری وجود نداشت و آنها دو راه را می توانستند دنبال کنند – یا تشکیل فوری یک حزب کمونیست، یا استفاده از سازمانهای دمکراتیک موجود؛ اول از طریق متحد کردن همه آنها، و آنگاه حرکت از داخل از طریق انتقاد و ترویج و عملی کردن تجدید سازمان و جلب گروه‌های کارگری‌ای که قبلا به سازمانهای دمکراتیک تعلق نداشتند. شیوه دوم انتخاب شد. این امر مارکس و انگلس را در برابر “اتحادیه کارگران کلن” که بلافاصله پس از سوم مارکس توسط گتشالک و ویلیچ سازمان داده شده بود، در موضعی کم و بین نادرست قرار داد.

گتشالک یک پزشک بود که در میان تهیدستان کلن از محبوبیت بسیاری برخوردار بود. وی کمونیست نبود. نظرات او بیشتر به نظرات ویتلینگ و پیروان مکتب وی نزدیک بود. انقلابی خوبی بود، ولی براحتی تحت سلطه احساس قرار می‌گرفت. از نظر فردی کسی بود که نمی‌شد از او ایرادی گرفت. او گرچه با برنامه مشخصی راهنمائی نمی‌شد، اما بحد کافی منتقد دمکراسی بود که در اولین سخنرانی عمومی‌اش در شهرداری بگوید: “من بنام مردم نمی‌آیم چون همه این نمایندگان از مردم می‌باشند؛ نه، من با شما تنها بنام مردم زحمتکش صحبت می‌کنم.” او بین طبقه کارگر و مردم در کل تفاوت قائل بود. بر اقدامات انقلابی پافشاری می‌کرد، اما از آنجا که جمهوریخواه بود، خواستار فدراسیونی از همه جمهوری‌های آلمان بود. این یکی از نکات اساسی اختلاف بین او و مارکس بود. انجمنی که توسط وی تأسیس شده بود، “اتحادیه کارگران کلن”، بزودی تقریبا تمام عناصر پرولتری شهر را در برگرفت. تقریبا هفت هزار عضو داشت. این، برای شهری با جمعیت هشتار هزار نفری، عددی چشمگیر بود.

انجمن کارگران که توسط گتشالک رهبری میشد بزودی با سازمانی که مارکس و انگلس به آن تعلق داشتند در جدال قرار گرفت. با وجود این باید توجه داشته باشیم که درون این سازمان وسیع کارگران، عناصری وجود داشتند که با گتشالک تفاوت داشتند. مثلا اگر چه مول و شاپر عضور “اتحادیه کارگران” بودند، اما با مارکس و انگلس در ارتباط نزدیک قرار داشتند. باین ترتیب بزودی دو فراکسیون در درون اتحادیه تشکیل شد. ولی این واقعیت باقی می‌ماند که در کنار “اتحادیه کارگران کلن” انجمن دمکراتیکی وجود داشت که مارکس و انگلس و دیگران از اعضای آن بودند.

(ادامه دارد)