ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٣٥) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٣٥)

دیوید ریازانف

در نتیجه این اعتصاب، که بزودی با یک مصالحه خاتمه یافت، برای اولین بار در لندن شورای کارگری بوجود آمد، و در رأس آن سه رهبری اصلی، ادگار، کرمر، و جورج هاول قرار داشتند؛ آنها همان کسانی هستند که در اولین شورای عمومی بین الملل اول با آنها برخورد می کنیم. تا سال ١٨٦١ دیگر این شورای کارگری لندن بصورت یکی از با نفوذترین سازمانهای کارگری در آمده بود. در عین حال، همچون اولین سوویت ها، کاراکتر سیاسی ای بخود می گرفت و می کوشید به همه وقایعی که بر طبقه کارگر تأثیر می گذارد، عکس العمل نشان دهد. شوراهای کارگری مشابهی با استفاده از این بعنوان نمونه، در بسیاری نقاط دیگر در انگلستان و اسکاتلند تشکیل شدند. بدینترتیب در سال ١٨٦٢ سازمانهای طبقاتی کارگران مجددا به وجود آمدند. این شوراهای کارگری مراکز سیاسی و اقتصادی برجسته روز بودند.

زمانی که به فرانسه مراجعه می‌کنیم مشاهده می‌کنیم که بحران در آنجا صعیف تر نبوده است. بحران نه تنها بر صنایع نساجی، بلکه همچنین بر کلیه صنایع دیگری که پاریس در آنزمان به خاطر آنها شهرت داشت، تأثیر نیرومندی داشت. قبلا به این امر اشاره کردیم که هدف جنگی که ناپلئون در سال ١٨٥٩ انجام داد دور زدن این نارضائی روزافزون طبقه کارگر بود. در اوایل دهه شصت، این بحران بطور خاص به آن صنایع خاص پاریسی که بعنوان صنایع هنری شناخته شده‌اند، تأثیر گذارد. اما پاریس همچنین یک مرکز شهری مهم بود، و توسعه شدید و پیوسته‌ای می‌یافت. یکی از رفرمهای عمده که توسط ناپلئون صورت گرفت تجدید ساختمان چندین ناحیه مسکونی در پاریس بود. کوچه‌های قدیمی تنگ در هم کوبیده شدند. خیابانهای وسیع ساخته شدند و بدینترتیب برپا کردن سنگر را غیرممکن ساختند. این فعالیت ساختمانی در اینجا همان نتایجی را ببار آورد که در لندن، یعنی افزایش فوق العاده‌ای در تعداد کارگرانی که در فعالیتهای ساختمانی با شاخه‌های فرعی‌شان، از کارگران غیرماهر گرفته تا بسیار ماهر از یک طرف، و کارگران اجناس لوکس – نمایندگان حرفه‌های هنری – از طرف دیگر، پایه‌های جنبش کارگری توده‌ای جدید را، که در اوایل دهه شصت پدیدار شد، تأمین می نمایند. تنها لازم است تاریخ بین‌الملل اول را در جزئیات مورد بررسی قرار داد تا بلافاصله متوجه شد که اکثریت اعضاء و رهبران آن از میان کارگران ماهر هم از حرفه‌های ساختمانی و هم حرفه‌های هنری برخاسته بودند.

این احیاء جنبش کارگری، بیداری گروه‌های سوسیالیت قدیمی را به همراه داشت. در اولین سطح، باید به پرودونیستها توجه کرد. پرودون هنوز زنده بود. وی زمانی زندانی شده بود، سپس به بلژیک مهاجرت کرد و در آنجا، چه مستقیما و چه از طریق پیروانش، تأثیر معینی بر جنبش کارگری داشت. اما عقایدی که وی اکنون موعظه می‌کرد، تا حدودی با عقاید وی در زمان جدلش با مارکس، متفاوت بود.

اکنون تئوری‌ای کلا صلحجویانه بود که با جنبش کارگری قانونی شده تطبیق داده شده بود. هدف پرودونیستها بهبود عمومی شرایط کارگران بود، و وسائلی که ارائه می‌شدند می‌بایست بطور عمده با شرایط کارگران ماهر تطبیق داده شوند. هدف اصلی آنها کاهش نرخ اعتبار و یا، در صورت امکان، برقراری اعتبار آزاد بود. آنها تشکیل انجمنهای اعتباری را به منظور کمک متقابل (Mutual Aid) پیشنهاد می‌کردند. نام میوچوالیستها از این ناشی می‌شود. انجمنهای کمک متقابل، عدم هرگونه اعتصاب، آزادی انجمنهای کارگری، اعتبار آزاد، عدم شرکت در هیچگونه مبارزه فوری سیاسی، اشتیاق به بهتر کردن شرایط افراد صرفا با استفاده از مبارزه اقتصادی بعنوان سلاح (علاوه بر این، این سلاح نمی‌بایست بعنوان سلاحی علیه اساس جامعه سرمایه‌داری در نظر گرفته شود.)، بطور خلاصه این بود. برنامه میوچوالیستهای آنزمان که در مواردی متعدد میانه روتر از آموزگار خود بودند.

در کنار این گروه، گروه باز هم محافظه کارتری را مشاهده می‌کنیم که می‌کوشیدند کارگران را از طریق باج سبیل بخرند. رهبر این گروه آرماند لوی، روزنامه نگاری بود که زمانی در ارتباط نزدیک با مهاجرین سیاسی لهستان قرار داشت. وی در ارتباط نزدیک با همان شاهزاده بلون – بلون بود که ما قبلا او را بعنوان ارباب آقای وگت شناخته‌ایم. سومین گروه – با کمترین تعداد لکن متشکل از انقلابیون – گروه بلانکیستها بود که در آنزمان کار خود را در میان کارگران و نیز در میان روشنفکران و جوانان دانشجو از سر گرفته بود. پل لافارگ و شارل لونگه، که هر دو بعدها داماد مارکس شدند، از این زمره بودند.

ژرژ کلمانسو که از شهرت فوق‌العاده ای برخوردار است نیز در این گروه بود. همه این افراد و کارگران جوان تحت نفوذ شدید بلانکی قرار داشتند. بلانکی، گرچه در زندان بسر می‌برد، ولی ارتباط زنده‌ای با دنیای خارج داشت. وی مصاحبه‌های مکرری با نمایندگان این جوانان انجام می‌داد. بلانکیستها سرسخت‌ترین دشمنان امپراطوری ناپلئونی، و انقلابیون پرشور مخفی بودند.

چنین بود وضعیت جنبش طبقه کارگر در سال ١٨٦٢ در انگلستان و فرانسه. آنگاه سلسله وقایعی بوقوع پیوست که نزدیکی بیشتری بین کارگران فرانسوی و انگلیسی بوجود آورد. در ظاهر تشکیل نمایشگاه جهانی در لندن مناسبت این نزدیکی بود. این نمایشگاه بین المللی، نتیجه مرحله جدید در تولید سرمایه داری بود – صنایع غول آسائی که مایل بودند کشورهای جداگانه را بعنوان بخشهای زنده اقتصاد جهانی بهم متصل کنند. نمایشگاه اول بعد از انقلاب فوریه تشکیل شد. این نمایشگاه در سال ١٨٥١ در لندن برگذار شد. دومین نمایشگاه در سال ١٨٥٥ در پایس، و سومین نمایشگاه مجددا در لندن برگزار گردید.

در رابطه با این نمایشگاه، در پاریس تبلیغ جدی در میان کارگران آغاز شد. گروهی که تحت رهبری آرماند لوی قرار داشت به شاهزاه بلون – بلون که رئیس کمیسیونی که مسئول سازماندهی قسمت فرانسه در نمایشگاه لندن بود، رجوع کرد. شاهزاده با مهربانی ترتیب کار را برای پرداخت کمک به هیأت نمایندگی کارگران که باید به نمایشگاه لندن اعزام می‌شد، داد.

مشاجرات تلخی بین کارگران پاریس در گرفت. بلانکیستها البته به رد کردن این لطف دولت اصرار داشتند. گروه دیگری که میوچوالیستها در آن اکثریت داشتند، نظر دیگری ارائه می‌داد. بنابر نظر آنها لازم بود از تمام امکانات قانونی استفاده شود. پول باید برای کمک به هیأت نمایندگی کارگران داده می‌شد. اینها خواستار این بودند که هیأت نمایندگی بجای اینکه از بالا منصوب گردد، می‌بایست در کارگاهها انتخاب شود. پیشنهاد می‌کردند که از این انتخابات برای اهداف تبلیغاتی و برای به پیش راندن کاندیدهای خودشان استفاده نمایند.

گروه دوم بالاخره پیروز شد. اجازه انتخابات داده شد و نمایندگان، تقریبا تمام از اعضا این گروه انتخاب شدند. بلانیکستها انتخابات را تحریم کردند. پیروان آرماند لوی کاملا شکست خوردند. بدینترتیب بود که هیأت نمایندگی کارگران از پاریس سازمان داده شد. قابل توجه است که هیأت نمایندگی آلمان به لندن، با آن گروه از کارگران مربوط بود که با لاسال برای سازماندهی یک کنگری کارگری فعالیت می‌کردند.

(ادامه دارد)