ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٢١)دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٢١)

دیوید ریازانف

همه این، نتیجه نقشه مارکس بود. همه چیز به یک نقطه واحد می رسید. مارکس و انگلس امیدوار بودند که ارگان مرکزی را، که برای اولین بار در اول ژوئن ١٨٤٨ منتشر شد، به محوری بدل نمایند که تمام سازمانهای کمونیستی آینده که در پروسه برخورد انقلابی تشکیل می شدند به دور آن گرد آیند. نباید فکر کنیم که مارکس و انگلس بعنوان دو دمکرات وارد این ارگان دمکراتیک شدند. چنین نبود؛ آنها بعنوان کمونیستهائی بدان وارد شدند که خود را چپ ترین جناح کل سازمان دمکراتیک می دانستند. حتی برای لحظه‌ای از محکوم کردن شدید اشتباهات، نه تنها اشتباهات حزب لیبرال آلمان، بلکه در درجه اول اشتباهات دمکراتها باز نایستادند. آنها این کار را چنان خوب انجام دادند که در فاصله چند ماه سهامدارانشان را از دست دادند. مارکس در همان اولین سرمقاله اش به شدیدترین وجه به دمکراتها حمله کرد. و زمانیکه خبر شکست ژوئن پرولتاریای پاریس رسید، وقتی که کاواگنیک با پشتیبانی همه احزاب بورژوائی بر کارگران شورید و قتل عامی کرد که در آن چندین هزار نفر از کارگران پاریسی از میان رفتند، ارگان دمکراتیک، نوی راینیش زایتونگ، مقاله‌ای منتشر کرد که تا این لحظه از نظر قدرت و احساسش در حمله به قاتلین بورژوا و متعذرین دمکرات آنها بی نظیر بوده است.

“کارگران پاریس توسط نیروهای برتر دشمنانشان درهم کوبیده شدند. نابود شدند. آنها کوبیده می شوند، اما دشمنانشان شکست می‌خورند. پیروزی لحظه‌ای قوای وحشی به بهای نابودی همه فریبها و تصورات واهی انقلاب فوریه، با تلاشی کامل حزب جمهوریخواه قدیمی، با انشقاق ملت فرانسه به دو بخش – ملت داراها و ملت کارگران – خریداری شده است. جمهوری سه رنگ از این پس تنها یک رنگ خواهد داشت – رنگ شکست خوردگان، رنگ خون. جمهوری سرخ شده است.

انقلاب فوریه درخشان بود. انقلابی بود که در سطح جهانی انعکاسی داشت؛ زیرا تضادهائی که در درون آن علیه قدرت سلطنتی جوشیدند، تا آنوقت هنوز در هم آهنگی ای پنهانی باقیمانده بودند و بطور تکامل نیافته در کنار هم چرت می زدند، از اینرو که برخورد اجتماعی ای که زمینه شان بود صرفا موجودیت شبح گونی داشت، موجودیت یک عبارت، یک کلام. انقلاب ژوئن برعکس، تنفرانگیز و انزجارآمیز است، زیرا بجای کلام، عملا پیش آمد، زیرا جمهوری با گرفتن تاج حفاظی و استتاری آن، خود سر غول را آشکار کرد.

آیا ما دمکراتها با ورطه های عمیقی که در برابرمان دهان باز کرده اند گمراه خواهیم شد؟ آیا به این نتیجه خواهیم رسید که مبارزه برای اشکال جدید دولت بی معنی و توهم آمیز است؟ یک رویاست؟

تنها افکار ضعیف و ترسو چنین سئوالی را می کنند. تضادهائی که از خود شرایط جامعه بورژوائی برمیخیزد را باید تا آخر جنگید. آنان را نمی توان با تعقل مرتفع نمود. بهترین نوع دولت آنست که در آن بر تضادهای اجتماعی با زور، یا بعبارت دیگر، تنها توسط وسائل ساختگی و ظاهرنما چیره نشوند. بهترین شکل دولت آن است که تضادها با مبارزه ای باز و آشکار با هم تصادم نمایند و بدینترتیب راه حلی بدست دهند.

از ما چنین سئوال خواهد شد که آیا ممکن است ما از یک قطره اشک، یک آه، یک کلام برای قربانیان این دیوانگی عوام، برای گارد ملی، برای “گاردهای متحرک”، برای گارد جمهوری، برای سربازان جبهه، خودداری نمائیم؟

دولت از بیوگان و یتیمانشان نگهداری خواهد کرد، فرمانها از آنها تجلیل می کنند، مراسم مجلل تشییع جنازه اجساد آنان را در آخرین استراحتگاهشان جای می دهد، جراید رسمی آنان را جاودانه اعلام می دارند، ارتجاع اروپا از شرق تا غرب در برابرشان سر تعظیم فرود می آورد.

اما عوام، که گرسنگی گریبانشان را گرفته، جراید برویشان تف می کنند، اطباء ترکشان کرده اند، از طرف محترمین دزد بعنوان افراد فتنه انگیز و قانون شکن محکوم گشته اند، زنان و بچه هاشان به ورطه فقر بی حدی افکنده شده اند، بهترین نمایندگانشان، آنهائی که از کشتار جان بدر برده اند، به نواحی خارجی اخراج شده اند – گذاشتن تاجی از خرزهره بر سر مغموم و مرعوب آنها – این است امتیاز حق و وظیفه مطبوعات دمکراتیک.”

این مقاله در ٢٨ ژوئن ١٨٤٨ نوشده شده بود. چنین مقالاتی نمی توانست توسط یک دمکرات نوشته شده باشد. تنها یک کمونیست می توانست آنرا نوشته باشد. مارکس و انگلس کسی را با تاکتیکهای خود فریب ندادند. روزنامه دیگر پشتیبانی مالی از بورژوازی دمکرات دریافت نداشت. در واقع ارگان کارگران کلن و کارگران آلمانی شده بود. اعضای دیگر “جامعه کمونیستی” که در سراسر آلمان پراکنده شده بودند به کار خود ادامه دادند. یکی از آنها استفان بورن، که یک حروف چین بود، شایسته ذکر است. انگلس نظر مساعدی درباره وی نمی دهد. بورن تاکتیک دیگری برگزید. وی که از ابتدا خود را در برلن، مرکز پرولتری، یافته بود هدف ایجاد یک سازمان بزرگ کارگری را در برابر خود قرار داد و با کمک چند رفیق روزنامه کوچکی به نام “اخوت کارگران” را تأسیس کرد و تبلیغ سیستماتیک را بین انواع مختلف کارگران صورت داد. برعکس گتشالک و ویلیچ، وی خود را تنها به سازماندهی یک حزب سیاسی کارگران محدود نکرد. بورن به سازمان دادن اتحادیه های صنعتکاران و دیگر انجمنهائی که می بایست از منافع اقتصادی کارگران دفاع نمایند مبادرت ورزید. با چنان نیروئی به پیش رفت که بزودی کوشید سازمانش را به تعدادی شهرهای مجاور بسط دهد و آنرا به بخشهای دیگر آلمان گسترش دهد. یک نقص در این سازمان وجود داشت – صرفا بر خواسته های اقتصادی کارگران، با حذف دیگر خواسته ها، تکیه می شد. لذا در حالیکه برخی اعضای “جامعه کمونیستی” سازمانهای صرفا کارگری را در سراسر آلمان تشکیل می دادند، در جنوب کسانی دیگر بودند که تحت رهبری مارکس تمام نیروی خود را در راه سازماندهی مجدد عناصر دمکراتیک و ساختن طبقه کارگر بصورت هسته حزب باز هم دمکرات تری صرف می کردند. با چنین نیتی بود که مارکس کارش را ادامه می داد.

“نوی راینیش زایتونگ” به تمام مسائل اساسی برخورد می کرد. باید اذعان کرد که این روزنامه هنوز تا این تاریخ بصورت ایده آلی غیرقابل دسترسی برای ژورنالیسم انقلابی باقی مانده است؛ از نظر دقت در تجزیه و تحلیل، تازگی مطالب، حرارت انقلابی، وسعت و عمق، این روزنامه هرگز همتائی نداشته است.

(ادامه دارد)