بیژن رنجبر-دفاع از موضع راست به زیان کومه له است قسمت اول و دوم))

دفاع از موضع راست به زیان کومه له است

قسمت اول و دوم))

بیژن رنجبر

این روزها که همه ما در غم از دست دادن رفیق رحمان نجات بی تابیم و شعله های جانگداز فقدان آن کمونیست خستگی ناپذیر به جانمان آتش افکنده است دستم به قلم نمی رود، براستیدر چنین فضای پرسوز و گدازیاز دوباره نوشتن در مورد اختلافات و جر و بحث های فرساینده و جنجال آفرین اکراه دارم ولی برخی ناخشنود و خواستار روشنگری اما اینبار در خصوص بارقه هایی هرچند ضعیف ولیکن گریز از مرکز هستند که به باور من و آن رفقا، جوهر فکری و اندیشه سیاسی و استراتژی کمونیستی کومه له را منعکس نمی سازند.

چنانچه همگان مطلع هستند صدور بیانیه مشترک از سوی کومه له و پنج سازمان سیاسی کردستان ایران در راستای تحریم نمایش انتخابات اخیر رژیم با نقدهایی مواجه گردید و به دنبال تعدادی از اعضای حزب کمونیست ایران و کومه له و رهبری آن به سهم خود تلاش نمودند تا با تشریح و واکاوی موضوع مورد مناقشه در چارچوب بحث عمومی نقش کومه له در امر مبارزه با ستم ملی و با تاکید بر جایگاه طبقاتی کومه له به مثابه عضوی از جنبش کمونیستی ایران به نقدهای مزبور از موضعی چپ پاسخ بدهند.

به عبارت دیگر سعی گردید تا از کومه له در قامت یک سازمان سیاسی کمونیست که اعتبار خود را از مبارزات طبقاتی در سطح جنبش کمونیستی و کارگری ایران و کردستان از یکسو و مبارزه علیه ستم ملی در سطح جنبش انقلابی کردستان از سوی دیگر کسب می کند، به دفاع برخیزند و سرانجام آنکه نشان دهند کومه له با اتخاذ یک چنین تاکتیک موضعی و موقت در ارتباط با تحریم نمایش انتخابات رژیم نه تنها از پرنسیپ های کمونیستی عدول نکرده است و همچنان اعتبار خود را در گرو پیوند با جنبش کمونیستی ایران و اعتلای آن می بیند بلکه این اقدام را دقیقا از موضع چپ و تقویت جنبش چپ در کردستان به منظور تسهیل مسیر تحقق منافع کارگران و زحمتکشان کردستان در پروسه نبرد با رژیم جمهوری اسلامی به سرانجام رسانده است.

برغم این طی چند روز گذشته برخلاف روند عمومی نوشته ها و دفاعیات از موضع چپ، شاهد انتشار دو مطلب بودیم که از موضع راست و بر بستر ستیزی شگفتی آور باجنبش کمونیستی ایران و احزاب و سازمان های آن از جمله خود حزب کمونیست ایران به دفاع از تاکتیک اخیر کومه له پرداخته اند.

بطور نمونه نویسنده یکی از نوشته های دوگانه در پاسخ به منتقدان بیانیه مشترک و تاکتیک کومه له در جایی می نویسد:

“واقعیت تلخ دورە حاضر این است کە چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند از جملە حزب کمونیست ایران نیز (با تفاوتی بە دلیل وجود کومه لە)، تماما از طبقه کارگر ایران فاصله دارند، به زندگی و مبارزه روزمره این طبقە بیربط هستند و نقشی در آن ندارند…”تاکید از من است.

به گمان من همین یک پاراگراف کافی است تا به واسطه آن، نویسنده متن فوق تمام اعتبار کمونیستی کومه له را علیرغم خواست دفاع از آن زیر سوال ببرد. جداسازی کومه له از حزب کمونیست ایران، تاکید تلویحی بر زائد و طفیلی و بی اعتبار بودن حزب کمونیست ایران و سایر احزاب کمونیست و بدتر از آن تماما بی ربط دانستن به قول نویسنده “چپ ایران” و به عبارت دقیق تر جنبش کمونیستی ایران به قدمت یک قرن به زندگی و مبارزه طبقه کارگر نه تنها نمایانگر موضع راست نویسنده در دفاع از کومه له و تخریب بنیانی است که کومه له اعتبار کمونیستی خود را از آن می ستاند، بلکه از منظر جامعه شناسی مارکسیستی جنبش های اجتماعی فاقد اعتبار علمی و بی پایه بشمار می رود، زیرا پرسش این است که رفیق نویسنده برای اثبات چنین دعاوی شگفت آوری به کدام داده ها و اطلاعات پژوهشی و یا به کدامین شواهد و دلایل عینی و یا تحلیل های جامعه شناختی و تاریخی می تواند استناد نماید؟

منظور من این نیست که جنبش کمونیستی ایران و احزاب برخاسته از آن از جمله حزب کمونیست ایران در جایگاه رهبری طبقه کارگر قرار گرفته و هدایت روندهای مبارزاتی آن را در دست دارند. روشن است که طی یک روند جهانی از دهه ها قبل به اینسو شکافی میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری ایجاد شده که شامل حال احزاب کمونیست و طبقه کارگر ایران نیز می گردد ولی این شکاف هرگز ادعای نویسنده مبنی بر بی ربطی این دو جنبش به یکدیگر را آنهم به تمامی و بصورت مطلق چنانچه او می گوید، تائید نمی کند. برای نمونه به سادگی قابل مشاهده است که هم اکنون جنبش کمونیستی ایران و احزاب برخاسته از آن الهامبخش مبارزات لااقل بخشی از پیشروان طبقه کارگر از جمله در کردستان و سایر نقاط ایران هستند. بنابراین به نظر می رسد چنین دعاویی بیشتر حسی است و نمی تواند چیزی جز واکنشی عجولانه و غیرسنجیده و از موضع راست به نقدهای چند ماه گذشته منتقدین قلمداد شود.

از سوی دیگر نویسنده در بخش های مختلف نوشته خود هم از عبارت “این بخش از چپ” که منظورش منتقدان بیانیه مشترک می باشد و هم از عبارت “چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند” استفاده می کند و کاستی های “این بخش از چپ” را در یک قیاس ناروا به پای “چپ ایران” و به عبارت دقیق تر کلیت جنبش کمونیستی ایران می نویسد. تازه حتی اگر در مورد همان “بخش از چپ” مورد نظر نویسنده؛ غیرمنصفانه، سکتاریستی و همراه باواکنش های احساسی بسان بخشی از خود آن چپ قضاوت نشود، باز نمی توان به سادگی آن را نادیده انگاشت و چنین مطلق آن را به زندگی و مبارزه روزمره طبقە کارگر بی ربط فرض نمود و هیچ نقشی برای آن قائل نگردید.

مگر از دریچه نگاهی دیالکتیکی و علمی به قضیه می توان پذیرفت سازمان های سیاسی اعم از راست و چپ خواه چپ حاشیه ای یا چپ در مرکز تحولات، در عالم واقع و خارج از ذهن با اعضا و فعالین مشخص وجود داشته باشند و در همان حال هیچ ربط و اثری برایشان قائل نشد. منظور اینکه پدیده های اجتماعی از جمله احزاب و سازمان ها و جنبش های سیاسی خواه راست و یا چپ را نمی توان با معیارهای اخلاقی و احساسات واکنشی ارزیابی و موجودیت آنها را تائید و یا انکار و یا میزان اثرگذاریشان بر رخدادهای سیاسی و اجتماعی را اندازه گیری نمود.

بنابراین تحلیل رفیق نویسنده قرین واقعیت نیست زیرا منتقدان وجود دارند، دارای سازمان و حزب و تشکیلات هستند، در داخل هرچند قلیل اما فعال و هوادار دارند و در فعل و انفعالات سیاسی و طبقاتی هرچند ناچیز لیکن سهیم اند، از اینروی مطابق با نگاهی منطقی و غیرجانبدارانه نمی توان آنها را به صورت مطلق چنانچه نویسنده تلاش می ورزد چنین کند، بی ربط به روندهای سیاسی و طبقاتی فرض گرفت و بدینسان به جای پاسخگویی به مسئله به سادگی صورت مسئله را پاک و خود را از دست انتقادات آنها در کنار مزاحمت های مکررشان خلاص نمود.

بنابراین مطابق با یک رویکرد منطقی و مسئولانه لازم است که به سیاق سابق از موضعی چپ چنانچه سزاوار و شایسته جایگاه طبقاتی و سیاسی کومه له در متن جنبش کمونیستی ایران می باشد به انتقادات در هر زمینه ای پاسخ گفت و آنجایی که نقد وارد است به تصحیح اقدام نمود و بجز این در صورت بروز مزاحمت های غیر واقعی و بیمورد، مزاحمت هایشان را روشن ساخت و همانا از این رهگذر از تاکتیک ها و سیاست های کومه له که تاکنون همواره در راستای دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان و در پیوند با استراتژی عمومی جنبش کمونیستی ایران رقم خورده، از موضعی رادیکال و کمونیستی به حمایت برخاست.

جدا از این در نوشته دوم، نویسنده ای دیگر در واکنش به منتقدان و همچنین مزاحمین می نویسد:

“من یکی از مخالفین سازمان خبات هستم ولی شماها ما را ناچار میکنید تا از سازمان خبات دفاع کنم.”

اولا در این ارتباط بکارگیری ضمیر “ما” دقیق نیست، نویسنده عبارت فوق جایز نیست که خودش را بجای دیگران بگذارد و در عوض ضمیر “من” از ضمیر جمع “ما” استفاده کند. ثانیا نویسنده می تواند از سر استیصال و زیر فشار از سازمان خبات دفاع کند اما کومه له، اعضا و رهبری آن تاکنون نه تنها از سازمان مذکور دفاع نکرده اند بلکه بارها آن را ارتجاعی و حضورش را در قضیه بیانیه مشترک به مثابه امری “تحمیلی” ارزیابی و اعلام نمودند. ثالثا چنین موضعی از سر عجز و استیصال هشداری است به طرفین مناقشه بویژه آنانی که خود را منتقد دلسوز می دانند تا توجه داشته باشند که وقتی فشارها متراکم و از روال منطقی و مستدل خارج گردد، موج فشار شدید می تواند حتی فعال چپ را به راست پرتاب کند، به بیان دیگر به مصداق قاعده”انتقاد کننده خود نیز در انتقاد سهیم است”، منتقدین نیز در قبال نتایج انتقادات بی رویه و غیرمستدل خود مسئول اند.

شاید دوباره نیاز به تاکید باشد که به باور من تاکتیک اخیر کومه له در ارتباط با نمایش انتخابات رژیم چنانچه بارها درباره آن نوشته ام و دیگران نیز نوشته اند برغم کم و کاستی هایش ــ که البته امری طبیعی می باشد زیرا همانا دست عمل از مطلق کوتاه است ــ از موضع چپ قابل تشریح و دفاع و همانا گامی در جهت تثبیت جنبش چپ و موقعیت کومه له در معادلات سیاسی و طبقاتی کردستان می باشد. لذا بایستی به خودمان باور داشته باشیم و از کومه له و حزب کمونیست ایران از موضعی کمونیستی چنانچه شایسته آن است به دفاع برخیزیم، نبایستی به تمایلات و موضعگیری های راست روانه که بعضا واکنشی ناخودآگاه به فشارهای متراکم و همچنین مزاحمت های مکرر است، اجازه بروز داد.

علاوه بر این فراموش نکنیم در شناسنامه کومه له به گواهی بنیانگذاران و رهبران آن از جمله دبیر اول کنونی اش رفیق ابراهیم علیزاده از همان ابتدا نام حزب کمونیست ایران ثبت و کومه له در افق خود تاسیس چنین حزبی را آرزو می نموده است. جدا از این کومه له به دلایل مختلف به حزب کمونیست ایران مدیون است چنانکه حزب کمونیست ایران نیز بسیار به کومه له مدیون می باشد، موجودیت و اعتبار این دو به یکدیگر گره خورده است، لذا جداسازی این دو از یکدیگر نتایج زیانباری برای طرفین به دنبال خواهد داشت.

همزمان همچنین از این امر محتمل غافل نمانیم که مخالفت با حزب کمونیست ایران و طفیلی دانستن آن تحت نام دفاع از کومه له، از منظر ناظران می تواند در زمره نشانه های بروز تمایلات و احساسات ناسیونالیستی در نزد افراد انگشت شماری در نظر گرفته شود که کومه له تا این تاریخ همواره آنها را از خود زدوده و مجال ابراز وجود به آنان نداده است.

دقیقا نمی دانم چرا اما مایلم مطلب را با این نقل قول به پایان ببرم:

مدتی پیش از طریقی شنیدم یکی از رهبران سازمان زحمتکشان که گویا از ماهیت کمونیستی و سرشت سازش ناپذیر کومه له غافل است گفته بود اسمی از حزب کمونیست ایران نبرید تا به همراه شماری از هم قطارانم دوباره به شما ملحق شویم.به وی بایستی گفت: خواب دیدی خیر است!

در ادامه پاسخ به نوشته رفیق جمال بزرگپور

در نوشته رفیق عزیزم ماموستا جمال موضوع فراتر از پاسخگویی به منتقدان بیانیه مشترک رقم خورده است، بدین معنا کهپدیده ای واقعی با پشتوانه عظیم تاریخی به قدمت یک قرن یعنی جنبش کمونیستی ایران و تمامی احزاب برخاسته از آن نشانه رفته و از این رهگذر همانا بی اعتبار و احزاب متعلق به آن از جمله حزب کمونیست ایران تلویحا فاقد کارکرد و لذا غیرمفید معرفی می شوند، به عبارت دیگر جنبش کمونیستی ایران و احزاب آن از خلال نوشته مزبور به تمامی به بیرون از مناسبات کار و سرمایه پرتاب شده و تلویحا به عنوان زائده ای غیرمفید، هیچ نقشی در این ارتباط برای آن به رسمیت شناخته نشده است.

هدف نوشته اخیر من تحت عنوان “دفاع از راست به زیان کومه له است” در پاسخ به مقاله ماموستا جمال و یکی دیگر از رفقا جدا از تاکید بر ضرورت دفاع از کومه له از موضع چپ، طبعا انکار ضعف ها و کمبودهای تاکنونی جنبش کمونیستی در عرصه های معینی از فعالیت در ارتباط با جنبش کارگری و به بیان دقیق تر نقش آفرینی در مناسبات کار و سرمایه نیست، بلکه مسئله محوری نوع نگاه و منظر بینشی و اتخاذ آن نوع تئوری جامعه شناختی است که با استفاده از آن به تحلیل این موضوع می پردازیم، بالطبع در تعاقب و در این نقطه است که تحلیل ها خواه ناخواه به لحاظ سیاسی هم تعریف می شوند و در موضع راست و یا چپ قرار خواهند گرفت.

از منظری دیگر، پرواضح آنکه در پس هر نقدی، دیدگاهی تئوریک و نوعی بینش نظری به پدیده های سیاسی و اجتماعی نهفته است که نقطه عزیمت نقد، چارچوب بینشی و موضع سیاسی ـ طبقاتی منتقد را به نمایش می گذارد.

اجازه بدهید بطور مشخص به زبان جامعه شناسی در این باب سخن بگوئیم. به عنوان نمونه هم جامعه شناسی مارکسیستی و هم جامعه شناسی بورژوایی، جنبش کمونیستی را نقد می کنند اما نتایج حاصله این کجا و آن کجا. به بیان دیگر جامعه شناسی مارکسیستی و جامعه شناسی بورژوایی هر یک بنوبه خود پدیده یکسانی همچون جنبش کمونیستی و اجزاء و مختصات آن را به نقد می کشند لیکن از دو منظر کاملا متضاد که به نتایج مغایرآمیز جامعه شناختی و نیز سیاسی می انجامد. بنابراین مسئله این نیست که موضوع یکسانی مورد نقد قرار می گیرد بلکه امر مهم و قابل توجه، وجود دو منظر تئوریک متفاوت و مغایر با یکدیگر در برخورد به یک پدیده یکسان است.

توضیح آنکه بی شک جنبش کمونیستی ایران و احزاب متعلق به آن قابل نقد هستند لیکن از کدام منظر؟ به بیان دیگر پرسش اساسی در این ارتباط همانا عبارت از این است که منتقد با اتخاذ کدام دیدگاه نظری و بهره گیری از کدام تئوری جامعه شناختی به نقد جنبش کمونیستی ایران و سازمان های برخاسته از آن اقدام می کند؟ تئوری مارکسیستی یا تئوری بورژوایی تحلیل پدیده های اجتماعی و به زبان سیاست از موضع چپ و یا از موضع راست، کدام؟ در همین ارتباط ماموستا جمال در نوشته خود به یک تئوری ضدتاریخی و بورژوایی تحلیل پدیده های اجتماعی یعنی به نظریه فونکسیونالیستی یا کارکردگرایی متوسل می شود بدین معنا که با تکیه بر کارکرد کنونی و میزان مفید بودن پدیده مورد نظر یعنی جنبش کمونیستی ایران و بزعم وی ناتوانی کارکردی سازمان های برخاسته از آن به نقد پدیده مزبور اقدام می کند، طبعا تئوری جامعه شناختی کارکردگرایی با توجه به نتایجی که در نهایت از آن اخذ می گردد، در بیان سیاسی اش راست نامیده می شود.

روشن است که تئوری فونکسیونالیستی با تکیه بر کارکردهای کنونی پدیده های اجتماعی و همچنین میزان مفید بودن آنها در ارتباط با ساختار اجتماعی موجود، بی توجه به گذشته تاریخی پدیده مفروض و بی اعتنا به دلایل و علل متعددی که موقعیت کنونی آن را توضیح می دهد، همچنین بی توجه به روندهای محتمل آتی اش تنها در چارچوب زمان حال به تحلیل و نهایتا به ارزیابی آن اقدام می کند و آن را بهکارکرد و یا دژکارکرد یعنی مفید یا مضر معرفی می کند، همین و بس.

از سوی دیگر وقتی تاکید شود که جنبش کمونیستی و احزاب متعلق به آن به تمامی، تکرار می کنم به تمامی به زندگی و مبارزات طبقه کارگر بی ربط هستند، در حقیقت بر مطلق بودن امری تاکید نموده ایم و ضمن خروج از چارچوب بینش علمی به انکار آن نشسته ایم. چنین منظر تحلیلی از موضع تئوری کارکردگرایی ما را به نتایج سیاسی معینی رهنمون می سازد از جمله غیرمفید بودن پدیده مورد بررسی. با این وصف آیا در عالم واقع جنبش کمونیستی ایران و احزاب آن غیرمفید، بی نقش و بی ربط هستند، آیا می توان با تمرکز بر ضعف های آن از جمله شکاف و فاصله نسبی آن از جنبش کارگری که البته پدیده ای جهانی است، موجودیت آن را به تمامی طفیلی و غیرمفید فرض نمود، آیا قائل بودن به چنین فروضی، ذهن خواننده را در ارتباط با موضع منتقد به واکنش ستیزه جویانه از موضع راست هدایت نمی کند؟ چنانچه این فروض را بپذیرم آنگاه این پرسش مطرح می شود که در این میان کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران به کدام جنبش متعلق است به جنبشی بیجان و بی ربط به جنبش کارگری؟

نوع پاسخ به این سوالات به نوع تئوری جامعه شناختی ای که برای تحلیل موضوع انتخاب می شود، بستگی دارد. بنابراین بایستی انتخاب کنیم: جامعه شناسی مارکسیستی یا جامعه شناسی بورژوایی و به زبان سیاست موضع راست و یا چپ، کدام؟