ایرج فرزاد -“وگت”ها و مارکس ها در پیوستگی تاریخی

وگتها و مارکس ها در پیوستگی تاریخی

ماجرای جدال بین مارکس و “آقای وگت” (vogt) حاوی درسهای بسیار ارزنده ای است.

برای پی بردن به اهمیت نقد بیرحمانه مواضع “کارل وگت” از جانب مارکس در جزوه ای به نام “آقای وگت”، نوشته شده در ۱۸۶۰، اشاره به زمینه های آن جدل و جایگاه و شخصیت وگت و نیز مبنای اتهاماتی که وگت متوجه مارکس کرده بود، ضروری است:

وگت یکی از سرشناس ترین و با نفوذترین عناصر در میان دمکرات های آلمان و انقلابی “قدیمی” بود که در سال ۱۸۴۹ در پی سلطه ضدانقلاب در آلمان، مجبور به فرار به سویس شد. او “دانشمند” بزرگی بود که حتی به عنوان یکی از نمایندگان اصلی”ماتریالیسم طبیعی-  تاریخی”، خصوصا  از طرف نخبگان علمی بورژوازی به عنوان اصل نماینده آن سیستم فکری در تقابل با سیستم نظری”بَدَلی” مارکس و انگلس، عَلَم شد. او نه تنها در میان دمکرات های آلمان، بلکه هم چنین در میان مهاجرین انقلابی بین المللی، بویژه در میان لهستانی ها، ایتالیائی ها و مجارها از نفوذ وسیعی برخوردار بود.

مارکس هنوز بر نوشتن و تکمیل اثر عظیم و سرنوشت ساز خویش، کاپیتال، خم شده بود و به پایان رساندن آن پروژه مُهم زندگی اش را علیرغم تمام مشکلات در زندگی شخصی در اولویت قرار داده بود. اما مارکس، همزمان در انترناسیونال کمونیستی، حزب واقعی طبقه کارگر، شخصیت بی بدیل و اتوریته ای بلامنازع بود. نشانه گرفتن آن جایگاه و زیر سوال بردن اتوریته سیاسی و معنوی و تئوریک مارکس، نمیتوانست مستقیما از جانب بورژوازی اروپا انجام شود. وگت، با دل گرمی و پشت بستن به حمایت وسیع در میان دمکراتها و سوسیالیست های مهاجر و فراری، آن وظیفه را آگاهانه، و چنانچه بعدا نیز اثبات شد، با دریافت مواجب و مقرری از ناپلئون،  از مدتها قبل آن را پذیرفته؛ و داوطبانه در ازاء مُزد، به خدمت ارتجاع در آمده بود.

آقای وگت یک نوشته “افشاگرانه” منتشر کرد که وسیعا از جانب دوایر بورژوازی مورد حمایت قرار گرفت. در این افشاگری او نوشته بود که جمعی که در اطراف مارکس در لندن گِرد آمده اند، یک عده انسانهای عُقده ای اند که آرمانشان بجای دمکراسی و مسالمت و صلح،”دیکتاتوری پرولتاریا” است. اما نوشته وگت از مَدح و ثنای خشونت گریزی؛ و تمسخر و استهزاء و تحقیر “دیکتاتوری” فراتر رفته بود. نوشته بود، مارکس از عوامل جاسوسی و نفوذی پلیس مخفی رژیم آلمان است، اگر نه چگونه ممکن است هر کسی که به او نزدیک شده است، به اسارت در آمده و یا کشته شده است و اما مارکس به هزینه یک عده انسانهای مسخ شده، در انگلستان زندگی مرفه و اشرافی دارد و مشغول عَیّاشی است!

مارکس قاطعانه تصمیم گرفت که این اتهام را که هدف اش در واقع تعرض به جایگاه او و انگلس و موقعیت انترناسیونال بود، بی پاسخ نگذارد. تعدادی از هواداران “موّدب” او، از جمله”لاسال” به مارکس توصیه کردند که خود را “کُنترل” کند و به جای پرداختن به یک عنصر کم خاصیت و”دهن به دهن” شدن با او، به کار “پایه ای” و نظری خویش، نگارش کاپیتال، ادامه بدهد. اما مارکس نمیتوانست به این توصیه خود فریبانه و ساده لوحانه عمل کند. اگر عُنصر مشکوکی چون وگت، با آن نفوذ در میان سوسیالیستهای فراری و دمکراتها و نیز در میان دوایر علمی جهان بورژوازی، توانسته بود، نویسنده کاپیتال را انسانی مرموز و سر در دوایر جاسوسی دولت آلمان، تصویر کند، کسی دنبال افکار “عمیق” او نمی رفت و انترناسیونال زیر علامت سوال بزرگی قرار میگرفت.        می بایست این شارلاتان را مستقیما و بدون وارد شدن به “جدل سیاسی” سر جای خود نشاند. طرف با بمب بنزین و کبریت در دست، با هدف از پیش برنامه ریزی شده و در راستای ماموریت محوله، برای آتش زدن تصویر سیاسی مارکس و انترناسیونال، سر کوچه را  قُرُق کرده بود، نمی شد با  چنان اراذل و اوباش و “دکتر – لومپن” ها وارد بحث بر سر “اختلاف نظر” شد.

 خیر! مارکس خام نبود. نمی شد قرار گرفتن آن آدمکها را در صف ارتجاع نادیده گرفت و در مقابل با آنها بر سر مضار و خطرات آتش سوزی، با “متانت” و وقار وارد بحث سیاسی و پولمیک و مناظره و دیالوگ شد. این مکان که معمولا توجیه وادادن روشنفکران مذبذب و ترسو، امثال و اعقاب لاسال، در برابر ارتجاع بود، برای مارکس جنگجو و رزمنده سازش ناپذیر انقلاب کارگری، نا آشنا و بیگانه بود.

مدت کوتاهی قبل از انتشار نوشته وگت، یکی از مُهاجران جمهوریخواه به نام “کارل بلیند” در برابر تعدادی کمونیست اعلام کرد که وگت از ناپلئون پول و مواجب دریافت میکرد. این نکته در یکی از روزنامه های لندن نیز چاپ شد. زمانی که “کارل لیبکنشت”،  از اعضاء برجسته انترناسیونال کمونیستی و مخبر یک روزنامه آکسبورگ، آن شایعات بلیند را گزارش داد، وگت آن گزارشات را به عنوان توهین و افترا به دادگاه احاله داد و از آنجا که هیچ مدرک مستند علیه او وجود نداشت، محاکمه را بُرد و لیبکنشت، محکوم شد.

با اینحال مارکس “خشن”، در آن مقطع هنوز تصمیم داشت به آخرین امکانات قانونی و حقوقی در دفاع از حُرمت خویش و جمع انترناسیونال متوسل شود. مساله اتهامات وگت را به دادگاهی در آلمان حواله کرد، اما درخواست او رد شد.

اینجا دیگر، پس از پیروزی وگت در دادگاه علیه لیبکنشت و رَد تقاضای مارکس برای رسیدگی به اتهامت وگت در دادگاه، مارکس تصمیم گرفت، قاطع و سرسخت، و در ظرفیت شخصی  وگت را سر جای خود بنشاند. چه، بی تفاوتی او، فی الحال تردید و تزلزل را در صفوف لایه انسانی انترناسیونال بوجود آورده بود. لاسال در واقع سخنگو و نماینده آن تردید و تزلزل ها بود.

نوشته مارکس علیه وگت، پُر از طنزگزنده است که شخصیت قُلابی وگت و جایگاه و نقش او را در میان لایه غرق شده در خرافات “دموکراتیک” و ذهنیت مُسلط بر سوسیالیست های فراری و روحیه باخته را، سکه یک پول کرد. قاطعیت مارکس در دفاع از حُرمت انقلابی خویش و حقانیت انترناسیونال کمونیستی، ورق را بسرعت برگرداند. لاسال، گفت، ارزیابی اش اشتباه بوده است و تعدادی دیگر از میان همان دوایر”دمکرات” اسناد و مدارک پرداخت مقرری و مواجب به وگت ازطرف ناپلئون را انتشار دادند. بعدها در میان اسناد دولت ناپلئون مدارک و”قبض” های مواجب دریافتی وگت نیز افشا و علنی شد. کار آقای وگت، مواجب بگیر ناپلئون و دلگرم به حمایت معنوی خَیل مذبذبهای دمکرات و ضد خشونت و انبوه “دانشمندان” اهل مسامحه و سازش، در پیش بُردن سناریو سخیف خویش به رسوائی و بدنامی کشید. هنوز هم پس از سالها، بسیاری از پرفسورها و بازگشت کنندگان “انتقادی” به مارکس، آن حرکت انقلابی مارکس در مواجهه با وگت را، آنهم درست در بحبوحه نوشتن اثر تاریخساز او، کاپیتال، شایسته یک انسان اهل علم و “مناظره” و “دیالوگ” نمیدانند!!

آیا آقای وگت، و سُنت های او، در میان مدعیان جعلی علم و مارکسیسم “هم میهن” نیز، هواداران و پیروانی پیدا نکرد؟

فقط کافی است به کمپین وگت های به مراتب بی مقدار تر وطنی بویژه پس از انتقال طبقاتی آنان پس از آوریل ۱۹۹۹ اشاره کنم. برخی روزنامه های تحت سرپرستی مهاجران ایرانی و یا به تعبیر خود،”تبعیدیان” ایرانی، به نقل از آن جماعت، و به استناد پیشینه مشترک سیاسی گذشته آنها با منصور حکمت، اتهام دریافت کمک مالی از اسرائیل را “مدرک” انکار ناپذیر تصویر و تفسیر کردند. اگر وگت “انقلابی سابق” بود، اینها علاوه بر آن پیشینه انقلابی با منصور حکمت، دستکم تا مقطع تشکیل حزب کمونیست کارگری، هم حزبی و هم خط او بودند. ماجرای دو خرداد آنان را وسوسه کرد که برای پشت کردن به انقلابیگری، قید تعلق به حزب کمونیستی و انقلابی را بزنند. تا اینجا ما با نمودهائی از یک پدیده جدید در جنبش کمونیستی مواجه نبودیم. تقابل بین انواع رگه های سوسیالیسم، جدائی و انشعاب، بلشویسم و منشویسم، و صف آرائی بین رگه کمونیسم لاسال و پرودون و دترمینیستها با کمونیسم پراتیک مارکس جزئی انتگره از تاریخ جنبش کمونیستی و مصاف بین آنها بوده است. حقیقت مساله این است که رگه کمونیسم تکامل گرا در میان احزاب کمونیستی و در جنبش کمونیستی از همان دوره مارکس، قوی تر و ریشه دار تر بوده است و بستر اصلی. برعکس، خط نقد تزهای فوئر باخ، خط سلبی مارکس در کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی، همواره در اقلیت؛ و رگه انتقادی و گروه فشار بوده است. آنچه که به عنوان وجه مشخصه انتقال یافتگان، هویت سیاسی “جدید” آنان را برجسته کرد، آن تعلق به سوسیالیسم دترمینیست و تقدیس تعلق دروغین”کارگر کارگری” آنها نبود. اینها عملا، در ورای عبارت پردازیها، ورثه سنتهای وگت شدند.

بسیاری دیگر از دوایر ناسیونالیسم کُرد، که برخی از سر قافله ها ایام رفاقت با منصور حکمت را هم تجربه کرده بودند، اتهام وابستگی به ساواک را به فعالان کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت منتسب کردند. چه همان وقت و چه بعدها مشخص شد که خود حضرات سر در آخوّر مقامات و نهادهای امنیتی سران مرتجع و شیوخ حاشیه خلیج؛ و نیز مواجب بگیر دستگاههای امنیتی احزاب ایلیاتی حاکم در”اقلیم” کردستان عراق بودند.

هنوز نمیتوان با قاطعیت و مُستدل گفت که روسای اسباب کشی سیاسی در خلال این ۱۸ سال، تا حد قوم پرستان مرتجع و ضد کمونیست سقوط کرده باشند. اما یک حقیقت را بروشنی میتوان در سرنوشت اینها دید:

اینها و آقای وگت، بر متن یک سنت مُنحّط  و در سیستم ضد کمونیسم طبقه بورژوا، پیوستگی تاریخی شان را تداوم بخشیده اند.  آویزان شدن به کارگر و ادعای اینکه آن جماعت بخاطر اینکه منصور حکمت میخواست حزب کمونیست کارگری قدرت سیاسی را بدون طبقه کارگر تصرف کند، فقط تلاشی ناشیانه برای پنهان کردن تعلق مکتبی به خط و سنت وگت بود.

نیمه اول ژوئیه ۲۰۱۷

Iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com