ایرج فرزاد – رسوبات دیر پای ناسیونالیسم چپ

رسوبات دیر پای ناسیونالیسم چپ

در باره انتشار صورتجلسات کنگره اول، اظهار نظرهای مختلف انجام شده است. رفیق عزیز، ریبوار مصلح، نیز زوایاٸی از نگرش و مُتد خویش را طرح ساخته است. ریبوار، یک نوشته هشت سال پیش خود را با این مقدمه بازتکثیر کرده است:

” کتاب {مباحث “کنگرەی اول کۆمەڵە”} بە ویراستاری ساعد وطندوست و ملکە مصطفی سلطانی، علامت دیگریست کە تلاش ناسیونالیسم برای مصادرەی دستاوردهای کمونیستی کۆمەڵە ادامە دارد. منهم مناسب دیدم کە عجالتا، این نوشتە را بازپخش نمایم تا اگر لازم شد، بازهم در بارەی این کشاکش، بنویسم، در فرصت دیگری بە آن بازگردم.

“(مصلح ریبوار ۵ مه ۲۰۱۶، خط تاکیدها همه جا از من است)

من بسیار خوشحال خواهم بود هر اندازه بر تعداد کسان قدیمی تری که خود را در “دستاوردهای کمونیستی کومه له” سهیم میدانند، اضافه شود، تا جامعه از زبان آنها هم بشنود که رسوبات ناسیونالیسم کُرد در کومه له در سیر تاریخ رو به شکوفاٸی آن سازمان، فقط در ذهن عقب مانده ترین عناصر خارج از شمول تکامل و تغییر، و در یک انزوای اجتماعی، کماکان نوستالژی است و حسرت دوره “اصالت”.

اما متاسفانه ریبوار، علیرغم ادعای خود، در آن نوستالژی و توهمات، هر دو، به ناسیونالیسم “میلیتانت” کُرد سهیم شده است.

زاویه دید ریبوار، چه در مورد صورتجلسات مذکور و چه در مورد تاریخ کومه له، از منظر یک نوع توهم به “کمونیسم کُردی” و با دراماتیزه کردن روایت “خشمگین” و عرض اندام “مسلحانه” جناح چپ ناسیونالیسم کُرد است. به این جملات از نوشته بازتکثیر شده ریبوار توجه کنید:

” سال۱۹۷۵، توافق شاه و صدام، زیر پای ناسیونالیسم بارزانی (پدر) را خالی کرد ورسوایی این نوکر دربارشاه، با یک فروپاشی (آشبتال) مفتضحانه بر مردم منظقه  آشکار شد. اگر کمونیسم درآن زمان کارگری میبود، چه فرصتی ازآن بهتر برای رشد کمونیسم؟!” (همانجا، خط تاکیدها همه جا از من است)

و

”  سالهای ۶۸-۱۹۶۷ اسماعیل شریفزاده، در راس یک مبارزه مسلحانه در کردستان، چه گوارای تازه از دست رفته را تداعی میکرد. او طی نامه یی از ما خواست که به آنان بپیوندیم. جدلها، بحثها و حتی کنفرانسهای در این رابطه برگزار کردیم. یادداشت برداری ها از، و استناد ها به ” چه باید کرد” لنین، در رابطه  با نقش حزب و تشکل در مبارزه ی کمونیستی و زیانهای فقدان آن دراین رابطه را به یاد دارم که فاتح شیخ درآن نقش بسزایی داشتاما مرگ زودهنگام شریفزاده در یک درگیری در بهار ۶۸بحث پیوستن به آنان را ضعیفتر کرد و سرانجام، با همه ی علاقمندی که به مقاومت انقلابی اسماعیل شریفزاده داشتیم، آلترناتیوی که در جهت مبارزه ی متشکل کمونیستی بود زمینه را برای تاسیس آنچه بعدها کومه له نامیده شد آماده کرد؛ اتفاقی که چند ماه بعد و اوائل سال ۶۹ به تشکل این فعالین، حول ۴ نفر نفرقوق الذکر* منجر شد؛ تشکلی که بعدها کومه له نام گرفت. مجموعه ی اینها، به نظر من، پختگی و درایتی به این جریان جوان بخشید که شاید برای چالشهای مبارزات بعدی و کومه له هم زمینه ی توضیحی بدست میدهد.

( همانجا- *. منظور از چهار نفر مذکور در نوشته؛  مصلح ریبوار، فواد مصطفی سلطانی، محمد حسین کریمی و عبدالله مهتدی است.)

من در اینجا قصد تصحیح هیچ فکت نادرست در مورد سیر تغییراتی که بر سر “بنیانگذاران” کومه له دوره مورد اشاره ریبوار آمد، نمیشوم.

به نظر من به اتکاء “پایه” جنبش ناسیونالیسم کُرد و “آش بتال”( فروپاشی) رهبری آن، نمیتوان یک رهبری کمونیستی را بر همان جنبش ناسیونالیسم کرد “اینستال” کرد. به جای مصاف و کشمکش گرایشهای اجتماعی و روندهای طبقاتی نمیتوان به “کودتا” متوسل شد. کمونیسم و طبقه کارگر صنعتی نمیتواند صرفا با تغییر مکانیکی رهبری هر اندازه سازشکار و یا خیانتکار جنبش های طبقات و گرایشات دیگر و “خالی شدن زیر پای” آنها، و در اینجا ناسیونالیسم کُرد، دُنبال “چه فرصتی از این بهتر” باشد! در بهترین و خوشبینانه ترین حالت، بفرض اینکه در شرایط “فروپاشی” رهبری ناسیونالیسم کُرد، کمونیسم برای پُر کردن “خلاء رهبری” به میدان می آمد، فقط به جنبش و آرمان ناسیونالیسم بار چپ میداد و بر دامنه نفوذ آن در میان کارگران و زحمتکشان و شهروندان اضافه میکرد. لبه این نقد متوجه خیانتکاری و سازشکاری و فروپاشی رهبری جنبش ملی است. “توطٸه جدید علیه خلق کُرد” که در پی “آش بتال” مصطفی بارزانی، توسط رهبری کومه له و با استفاده از اطلاعات و “تجارب” صلاح الدین مهتدی نوشته شد، دقیقا همین موضع سوسیالیسم کردی را نمایندگی میکرد. این شیوه نقد، با ظهور “کومه له رنجدران” مدعی “مارکسیسم- لنینیسم” در کردستان عراق و جلال طالبانی برای از سر گیری “شورش کرد”، فی الحال دست را باخته بود. یک دلیل ریشه ای موضع غیر انتقادی کومه له، پس از کنگره اول به جلال طالبانی و مواضع اش، که تا مدتها پس از کنگره اول نیز ادامه داشت، دقیقا همین بستر مشترک با سوسیالیسم کردی و رسوبات آن در کومه له بود.

در مورد دراماتیزه کردن تصویر اسماعیل شریفزاده:

واقعیت این بود، اسماعیل شریفزاده، چه آنوقت که در راس یک “مبارزه مسلحانه” در کردستان آن سالها، سالهای ۱۳۴۷-۱۳۴۶(۱۹۶۷-۶۸) قرار داشت و چه اینکه از منظر چپ ناسیونالیسم کُرد، دراماتیزه شد، طوری که پس از این همه سال رشد و تکامل کومه له و بلوغ آن سازمان سیاسی، و نقش مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در نقد ناسیونالیسم و انواع کمونیسمهای بورژواٸی، هنوز اسماعیل شریفزاده “چه گوارا”ی “تازه” نامیده میشود، او به عنوان عضو و کادر حزب دمکرات کردستان به همان فعالیت مسلحانه روی آورد و “شهید” و “اسطوره” در راه آرمانهای ناسیونالیسم “کُرد” بود. اینکه در همان کنگره اول کومه له و در سالهای دوره “بنیانگذاری” آن، حساب “ملا آواره” ، “مینه شم” و اسماعیل شریفزاده را از هویت سیاسی و گرایش اجتماعی آنان و تعلق حزبی به حزب ناسیونالیسم کُرد، حزب دمکرات کردستان ایران، جدا کردند، را باید به حساب قوی بودن رسوبات همان نگرش ناسیونالیسم کرد در تاریخ آن سازمان، در دوره قبل از برآمدهای انقلابی سال ۱۳۵۷ نوشت. حقیقت این است که با روی آوری نسل کاملا جدیدی از کارگران کمونیست و روشنفکران شهری؛ کومه له صاحب “بنیانگذاران” واقعی تر خود و کل تاریخ خود شد و بند نافش را از دوره قبل قطع کرد. اگر نه کومه له قدیم و “اصیل” همان است که در “افتتاحیه” جلسات ماراتونی ۳۷ روزه اش، همین تعبیری را از “مبارزه مسلحانه” کمیته انقلابی حزب ناسیونالیسم کرد دارد، که ریبوار  در این نوشته سال ۲۰۱۶ اش نیز دارد. بحثهای سیاسی اش و “مبارزه ایدٸولوژیک” اش، بر همان سنتهای توطٸه گرانه احزاب ناسیونالیستی و سکتهای غیر کمونیستی استوار است که ساعد وطندوست حالا با افتخار نیز، آنرا “افشاء” کرده است. همان آدمها، بجز ساعد وطندوست که همانجا ماند و زمین خورد و هیچگاه دیگر برنخاست، آن کنگره و صورتجلساتش را با انتظاراتی که “انقلاب” و نسل جدید کمونیستها در مقابلشان گذاشته بود، به دندان جَوَنده موشها سپردند و هیچگاه به هیچ “مصوبه” و “قرار” و “شرایط عضویت” آن تن ندادند. اینکه انتخابهای بعدی همان آدمها، پس از تشکیل حزب کمونیست ایران و تحولاتی که در منطقه روی داد، سرنوشت متفاوتی را در برابر آنها گذاشت، “عطف به ماسبق” نمیشود. آن انسانها در دوره ای درخشان از فعالیت و نبردها و تصمیمات بزرگ خویش، کنگره اول و مصوبات بیادماندنی و صورت جلساتش را به بایگانی دوره رنج بردن از محدودیتهای تاریخی و بینش های غیر کمونیستی و سوسیالیسم دهقانی سپردند.

ساخت بنای یادبود بزرگ از اسماعیل شریفزاده در قبرستان محله چهارباغ سنندج(قبرستان مشهور به تایله) با الهام گرفتن “چپ کرد” از “جنبش مسلحانه” سالهای ۱۳۴۷ – ۱۳۴۶ انجام شد. حقیقت این بود که به اقرار عبدالله حسن زاده، حزب دمکرات در آن روزهای برآمد انقلابی ماههای ۱۳۵۷، “در گوش گاو” خوابیده بود. اما چپ ساده اندیش و متوهم به مبارزه مسلحانه “کمیته انقلابی” حزب دمکرات در سالهای مورد اشاره، با ستایش غیر واقعی از جایگاه شریفزاده، در حقیقت آن سیمای حزب دمکرات را “ترمیم” و “رفو” کرد و منزلت و احترام خویش را به پای شخصیتی که از اساطیر جنبش پیشمرگایه تی ناسیونالیسم کرد بود، در “طبق اخلاص” گذاشت. در هیچ سند و مدرک و نقل مستقیم و یا غیر مستقیم؛ نه اسماعیل شریفزاده و نه سلیمان معینی و نه مینه شم و ملا آواره، جز نارضایتی از رهبری وقت حزب دمکرات، احمد توفیق، که سرسپرده مصطفی بارزانی بود، کمترین نشانه نقد ناسیونالیسم کرد و مشی ناسیونالیستی حاکم بر حزبی که آنها عضویت “کمیته انقلابی” اش را داشتند، هیچکس نه در “نامه نگاری های خصوصی” و نه بطور علنی ندیده بود. طنز تلخ تاریخ این بود که شعر “توتنه وان”(توتونکار) منتسب به ملا آواره، به یک شبه مانیفست در محافل کومه له قبل از دوران انقلابی سال ۱۳۵۷ ارتقاء داده شد و در وصف اسطوره ناسیونالیسم کرد و حزب دمکرات، چپ از خود مایه گذاشت و به حاشیه نشینی در سایه شهادت طلبی های آرمان ناسیونالیسم کرد قانع شد و یا خود را فریفت. ریبوار، اینجا هم به آن دوره چپ و کمونیسم سازی از بستر جنبشی و آرمانی ناسیونالیسم کُرد، از طریق “مصادره” یک جانبه برخی از  چهره های “انقلابی” ناسیونالیسم کرد که شهامت بخرج دادند، “جنبش مسلحانه” علیه شاه و ژاندارمری و اویسی و دادگاه های نظامی راه بیاندازند، و از آنها مجسمه بسازند، و برخی خیابانهای سنندج را به اسم آنها نامگذاری کنند، به ناسیونالیسم “میلیتانت” کُرد با نوستالژی رفتار میکند. آن رفتارهای ساده اندیشانه، خدمت “صادقانه” چپ مدعی کمونیسم به حزب دمکرات و “آرمان” های ناسیونالیسم کرد و افسانه پردازی از شخصیتهای “شهید”ش بود.

این نوع “کودتا” کردن با گرایشهای سیاسی و طبقاتی را، ما در سطح بسیار وسیعتری در آنچه که “سوسیالیسم اردوگاهی” نامیده میشود، به عیان دیده ایم. دولت بلغارستان، تا آخرین لحظاتی که فاشیسم هیتلری از پا در می آید، از متحدین ایتالیای فاشیست تحت سلطه موسولینی است. دولت بلغارستان در اشغال یونان و تعقیب و کشتار جنبش مقاومت ضد فاشیستی مردم یونان، از هیچ جنایتی دریغ نکرد. اما، همین دولت، با همان ساختار دست نخورده، با حذف چند چهره بد نام و رسوای خاص و عام، در پیمان ورسای به اردوگاه شوروی “مُنضَم” شد و اسم جمهوری سوسیالیستی را با خود تا دوره فروپاشی دیوار برلین، یدک کشید. تاریخ نشان داد که “کمونیسم” با این نوع کودتاها و الحاق طلبی ها و “جذب” بدنه جنبش های ارتجاعی طبقات دیگر، نه فقط “رشد” نمیکند، بلکه این آن آرمانهای همان جنبش های ارتجاعی با “پایه توده ای” آنها بودند، که خود همان جنبش کمونیستی کذاٸی را از “درون” فتح کردند و دیوار را نه تنها بر سر سوسیالیسم اردوگاهی، که بر سر کمونیسم و بر سر ما نیز خراب کردند.

 ریبوار با نقل از فاتح شیخ که در آن سالها، در برابر مبارزه مسلحانه و سنتهای مبارزاتی حزب ناسیونالیسم کُرد و یا “کمیته انقلابی” حزب آن جنبش ملی، آلترناتیو “حزب کمونیست” را طرح کرده بود، انگار یک “حلقه گمشده” را در تاریخ کومه له یافته است! فکر نمیکند به این ترتیب دارد برای رسوبات ناسیونالیسم چپ کُرد در تاریخ کومه له “اصیل” نیز، تاریخ میسازد. تشکیل حزب کمونیست بر متن انتقاد بر “مشی مسلحانه” یک حزب رسما دارای برنامه و اساسنامه و موازین درونی و سنتهای شناخته شده ناسیونالیستی مبارزه “پیشمرگانه”، پوچ است، بهتر است این “الحاق طلبی” کمونیسم اردوگاهی را در مقیاس مینیاتوری به نام دفاع از کمونیسم فرموله نکنید. این جلوگیری از مصادره کمونیسم کومه له نیست، زندگی غیر انتقادی با همان نوع کودتا علیه رهبری ارتجاعی جنبش طبقات و گرایشات دیگر، به نام کمونیسم است. این تلاش برای جلوگیری از مصادره ناسیونالیستی “دستاوردهای کمونیسم کومه له” نیست،  بَزَک کردن ناسیونالیسم چپ کُرد و بدهکار کردن کمونیسم در بارگاه سنتهای “مبارزاتی” آن است.

۱۶ مه ۲۰۱۶

iraj.farzad@gmail.com